انگلیسی به انگلیسی

<hr> قبیله ی هوتنتات (در جنوب غربی افریقا)، عضو این قبیله، هوتنتات، زبان هوتنتات (از زبان های خوایسان khoisan)، یکی از انواع بومی های جنوب افریقا که اندامی کوتاه ورنگ قهوه ای مایل به زرددارند

قبیله ی هوتنتات (در جنوب غربی افریقا)، عضو این قبیله، هوتنتات، زبان هوتنتات (از زبان های خوایسان khoisan)، یکی از انواع بومی های جنوب افریقا که اندامی کوتاه ورنگ قهوه ای مایل به زرددارند

hottentot

hottie

hotty

<hr> هودینی (چشم بند و شعبده باز امریکایی)

هودینی (چشم بند و شعبده باز امریکایی)

houdini

hough

houmous

<hr> معنی : سگ شکاری، سگ تازی، ادم منفور، با تازی شکار کردن، پاپی شدن، تعقیب کردن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) شیفته(ی کار بخصوص)، دیوانه ی چیزی، (سگ را) به حمله یا تعقیب واداشتن، به جان کسی (یا چیزی) انداختن، کیش کردن، پیگیری و آزار کردن، مرتب موی دماغ شدن، سیخونک زدن، ذله کردن، (عامیانه) هر سگ گوش آویخته و باریک اندام، آدم پست، آدم قابل تحقیر، آدم رذل، با سگ به شکار رفتن، (کشتی) گرز دکل، دکل گرز (هریک از دو برآمدگی سر دکل که طناب ها به آن گیر انداخته می شوند)

معنی : سگ شکاری، سگ تازی، ادم منفور، با تازی شکار کردن، پاپی شدن، تعقیب کردن معانی دیگر : (خودمانی) شیفته(ی کار بخصوص)، دیوانه ی چیزی، (سگ را) به حمله یا تعقیب واداشتن، به جان کسی (یا چیزی) انداختن، کیش کردن، پیگیری و آزار کردن، مرتب موی دماغ شدن، سیخونک زدن، ذله کردن، (عامیانه) هر سگ گوش آویخته و ب

hound

hound dog

hounder

hounds

houndstooth

<hr> معنی : ساعت، وقت، مدت کم <hr> معانی دیگر : ساعت (60 دقیقه)، تسو (از پهلوی : تسوک)، هنگام، زمان، (جمع) ساعات اداری (یا کار)، ساعت خواب و برخاستن، (احتساب وقت از نیمه شب تا نیمه شب)، (فاصله برحسب ساعت)، (آموزش) یک کلاس (حدود پنجاه دقیقه)، (نجوم) ساعت نجومی (برابر با 15 درجه در امتداد استوای کیهانی)، (کلیسا) هریک از هفت هنگام روزانه برای ذکر و مناجات، 06 دقیقه

معنی : ساعت، وقت، مدت کم معانی دیگر : ساعت (60 دقیقه)، تسو (از پهلوی : تسوک)، هنگام، زمان، (جمع) ساعات اداری (یا کار)، ساعت خواب و برخاستن، (احتساب وقت از نیمه شب تا نیمه شب)، (فاصله برحسب ساعت)، (آموزش) یک کلاس (حدود پنجاه دقیقه)، (نجوم) ساعت نجومی (برابر با 15 درجه در امتداد استوای کیهانی)، (کلیسا

hour

<hr> دایما، هر ساعت، ساعت به ساعت

دایما، هر ساعت، ساعت به ساعت

hour after hour

hour by hour

<hr> معنی : دایره ساعتی، نصف النهار، حلقه مدرج <hr> معانی دیگر : (نجوم - دایره ی کیهانی که از قطب کیهانی می گذرد و بر خط استوای کیهانی عمود است) پرهون کیهانی

معنی : دایره ساعتی، نصف النهار، حلقه مدرج معانی دیگر : (نجوم - دایره ی کیهانی که از قطب کیهانی می گذرد و بر خط استوای کیهانی عمود است) پرهون کیهانی

hour circle

<hr> (در روی صفحه ی ساعت) عقربه ی ساعت شمار، عقربه ی کوچک، عقربه ساعت شمار

(در روی صفحه ی ساعت) عقربه ی ساعت شمار، عقربه ی کوچک، عقربه ساعت شمار

hour hand

hour of crisis

<hr> معنی : ساعت شنی، ساعت ریگی <hr> معانی دیگر : گاهسنج شنی، گاهسنج آبی، ساعت ریگى

معنی : ساعت شنی، ساعت ریگی معانی دیگر : گاهسنج شنی، گاهسنج آبی، ساعت ریگى

hourglass

<hr> معنی : حوری بهشتی <hr> معانی دیگر : (عربی)، حوری (یکی از حوریان بهشت)، عربی حوری بهشتی

معنی : حوری بهشتی معانی دیگر : (عربی)، حوری (یکی از حوریان بهشت)، عربی حوری بهشتی

houri

hourlong

<hr> معنی : ساعت به ساعت، هر ساعت یکبار <hr> معانی دیگر : ساعتی، هر یک ساعت، برحسب ساعت، مکرر، دایم، همیشه، پی درپی، مدام، همیشگی، همیشگی she lived in hourly dread او در هراس دایم بسر میبرد، ساعت به ساعت

معنی : ساعت به ساعت، هر ساعت یکبار معانی دیگر : ساعتی، هر یک ساعت، برحسب ساعت، مکرر، دایم، همیشه، پی درپی، مدام، همیشگی، همیشگی she lived in hourly dread او در هراس دایم بسر میبرد، ساعت به ساعت

hourly

hourly logbook

hours of collection

<hr> معنی : خانقاه، منزل، مسکن، جا، برج، نشیمن، خانه، سرای، اهل خانه، جایگاه، اهل بیت، محل سکنی، منزلگاه، خانه نشین شدن، منزل گرفتن، پناه دادن، جا دادن، منزل دادن <hr> معانی دیگر : کده، سرا، خانواده، (ساختمان یا اتاقی که کاربرد ویژه ای دارد) ساختمان، بنا، ساختمان خوابگاه (دانشجویی یا مذهبی)، جایگاه طلاب، تالار، باشگاه دانشجویی، مجلس شورا، موسسه، مزون، خاندان، سلسله، (تئاتر و کنسرت و غیره) تماشاچیان، حضار، باشندگان، نمایش، سئانس، قمارخانه، میخانه، محل نیایش، نیایشگاه، کلیسا، مسجد، خانه دادن به، مسکن دادن، پوشاندن، محافظت کردن، زیست کردن در، منزل کردن، خانه گرفتن، لانه کردن، (مدرسه و دانشگاه) شاگردان هر دسته (به ویژه در مسابقات)، (هریک از دوازده خانه ی منطقه البروج) برج، منزل گزیدن

معنی : خانقاه، منزل، مسکن، جا، برج، نشیمن، خانه، سرای، اهل خانه، جایگاه، اهل بیت، محل سکنی، منزلگاه، خانه نشین شدن، منزل گرفتن، پناه دادن، جا دادن، منزل دادن معانی دیگر : کده، سرا، خانواده، (ساختمان یا اتاقی که کاربرد ویژه ای دارد) ساختمان، بنا، ساختمان خوابگاه (دانشجویی یا مذهبی)، جایگاه طلاب، تالا

house

<hr> توقیف در منزل، بازداشت در خانه (یا بیمارستان)، تحت نظر بودن، درخانه تحت نظر بودن بجای حبس

توقیف در منزل، بازداشت در خانه (یا بیمارستان)، تحت نظر بودن، درخانه تحت نظر بودن بجای حبس

house arrest

house call

house committee

house committee ruling

house foods corporation

house lizard

<hr> یکجور پرستو که لانه گلی بر دیوار خانه ها میسازد

یکجور پرستو که لانه گلی بر دیوار خانه ها میسازد

house martin

house mouse

<hr> (ساختمان یا طرح و غیره) پوشالی، سرهم بندی شده، سست بنیاد

(ساختمان یا طرح و غیره) پوشالی، سرهم بندی شده، سست بنیاد

house of cards

<hr> (انگلیس) مجلس عوام، مجلس مبعوثان، مجلس عوام انگلیس

(انگلیس) مجلس عوام، مجلس مبعوثان، مجلس عوام انگلیس

house of commons

<hr> معنی : زندان، دار التادیب <hr> معانی دیگر : ادبخانه

معنی : زندان، دار التادیب معانی دیگر : ادبخانه

house of correction

house of detention

house of god

<hr> جنده خانه، فاحشه خانه، روسپی خانه

جنده خانه، فاحشه خانه، روسپی خانه

house of ill fame

house of jacob

house of learning

<hr> (انگلیس) مجلس لردان، مجلس اعیان، مجلس لردهای انگلیس

(انگلیس) مجلس لردان، مجلس اعیان، مجلس لردهای انگلیس

house of lords

house of refuge

<hr> (امریکا) مجلس نمایندگان، مجلس نمایندگان، مجلس مبعوثان

(امریکا) مجلس نمایندگان، مجلس نمایندگان، مجلس مبعوثان

house of representatives

<hr> (مهمانی که مهمان ها یک یا چند شب در خانه ی میزبان می خوابند) مهمانی شبانه روزی، مهمانی شبخواب، مهمانی ماندگار، دوره خانگی، مجالس خانگی

(مهمانی که مهمان ها یک یا چند شب در خانه ی میزبان می خوابند) مهمانی شبانه روزی، مهمانی شبخواب، مهمانی ماندگار، دوره خانگی، مجالس خانگی

house party

<hr> (هتل و بیمارستان و دانشگاه و غیره) پزشک مقیم، پزشک زیستور، پزشک ماندگار (house doctor هم می گویند)، در بیمارستان پزشک مقیم

(هتل و بیمارستان و دانشگاه و غیره) پزشک مقیم، پزشک زیستور، پزشک ماندگار (house doctor هم می گویند)، در بیمارستان پزشک مقیم

house physician

<hr> (کسی که به خانه و مبل مجلل خود می نازد) خانه سرفراز، دلخوش به خانه

(کسی که به خانه و مبل مجلل خود می نازد) خانه سرفراز، دلخوش به خانه

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی