انگلیسی به انگلیسی

<hr> (بازرگانی ـ عامیانه ـ اوراق قرضه ی پربهره ولی کم اعتبار) اوراق قرضه ی قمارآمیز

(بازرگانی ـ عامیانه ـ اوراق قرضه ی پربهره ولی کم اعتبار) اوراق قرضه ی قمارآمیز

junk bond

junk bonds

<hr> بطری کلفت که ازشیشه سیاه یاسبزمیسازند

بطری کلفت که ازشیشه سیاه یاسبزمیسازند

junk bottle

<hr> غذای ناسالم، گنده خوراک، هله هوله

غذای ناسالم، گنده خوراک، هله هوله

junk food

<hr> (امریکا) اقلام پستی ناخواسته (مانند آگهی ها و غیره که توسط پست به خانه ها می فرستند)

(امریکا) اقلام پستی ناخواسته (مانند آگهی ها و غیره که توسط پست به خانه ها می فرستند)

junk mail

<hr> معنی : جوان نجیب زاده المانی، اصیل زاده المانی <hr> معانی دیگر : (امریکا ـ خودمانی) اتومبیل قراضه، (در اصل) عضو طبقه ی زمین دار و جنگاور و اشرافی آلمان و پروس

معنی : جوان نجیب زاده المانی، اصیل زاده المانی معانی دیگر : (امریکا ـ خودمانی) اتومبیل قراضه، (در اصل) عضو طبقه ی زمین دار و جنگاور و اشرافی آلمان و پروس

junker

<hr> junkerism عقاید یا قلمرو نفوذ اشراف پروسی

junkerism عقاید یا قلمرو نفوذ اشراف پروسی

junkerdom

<hr> معنی : سفر، سفر تفریحی، سور زدن، سفر تفریحی کردن، خوش گذرانی کردن <hr> معانی دیگر : به سفر تجملی رفتن یا بردن، شیر نیمه دلمه شده که با شکر می خورند، سور، مهمانی، ضیافت، سفر تفریحی و پرخرج، سفر رسمی و تجملی کارمند دولت به خرج دولت (معمولا با تداعی منفی)

معنی : سفر، سفر تفریحی، سور زدن، سفر تفریحی کردن، خوش گذرانی کردن معانی دیگر : به سفر تجملی رفتن یا بردن، شیر نیمه دلمه شده که با شکر می خورند، سور، مهمانی، ضیافت، سفر تفریحی و پرخرج، سفر رسمی و تجملی کارمند دولت به خرج دولت (معمولا با تداعی منفی)

junket

junketeer

junketer

<hr> خوش گذرانی، سورمهمانی، گردش وسورکه هزینه انرابصورت دانگی بدهند

خوش گذرانی، سورمهمانی، گردش وسورکه هزینه انرابصورت دانگی بدهند

junketing

<hr> شیره ای، استعمال کننده ء هروئین و مواد مخدره

شیره ای، استعمال کننده ء هروئین و مواد مخدره

junkie

<hr> (کسی که آهن پاره و بطری خالی و روزنامه ی کهنه و غیره خرید و فروش می کند) اسقاط فروش، اوراق چی

(کسی که آهن پاره و بطری خالی و روزنامه ی کهنه و غیره خرید و فروش می کند) اسقاط فروش، اوراق چی

junkman

<hr> معنی : بنجل، بی ارزش <hr> معانی دیگر : بد

معنی : بنجل، بی ارزش معانی دیگر : بد

junky

<hr> (جایی که در آن اشیای قراضه و دور انداخته شده را اوراق می کنند و یا طبقه بندی کرده و می فروشند) اسقاطگاه، گورستان اتومبیل، قراضه فروشی، اسقاطی

(جایی که در آن اشیای قراضه و دور انداخته شده را اوراق می کنند و یا طبقه بندی کرده و می فروشند) اسقاطگاه، گورستان اتومبیل، قراضه فروشی، اسقاطی

junkyard

<hr> معنی : جونو نام زن ژوپیتر <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) ژونو، جونو (خواهر و زن ژوپیتر) (یونانی: hera)، افسانه ء یونان جونو نام زن ژوپیتر

معنی : جونو نام زن ژوپیتر معانی دیگر : (اسطوره ی روم) ژونو، جونو (خواهر و زن ژوپیتر) (یونانی: hera)، افسانه ء یونان جونو نام زن ژوپیتر

juno

<hr> ژونومانند، الهه وش، (زن) درشت اندام و خوش قواره

ژونومانند، الهه وش، (زن) درشت اندام و خوش قواره

junoesque

junr

<hr> معنی : دسته، دسته بندی، حزب، انجمن سری <hr> معانی دیگر : (اسپانیایی)، شورا، مجلس شورا، گروه مشاوران (به ویژه در اسپانیا و امریکای لاتین)

معنی : دسته، دسته بندی، حزب، انجمن سری معانی دیگر : (اسپانیایی)، شورا، مجلس شورا، گروه مشاوران (به ویژه در اسپانیا و امریکای لاتین)

junta

junta regime

<hr> قانون ـ فقه : دسته بندى سیاسى

قانون ـ فقه : دسته بندى سیاسى

junto

<hr> معنی : مشتری، خورشید <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) ژوپیتر، زاوش (خدای آسمان ها و تندر و ارشد دارگونه ها) (یونانی ها اورا zeus می نامیدند)، برجیس

معنی : مشتری، خورشید معانی دیگر : (اسطوره ی روم) ژوپیتر، زاوش (خدای آسمان ها و تندر و ارشد دارگونه ها) (یونانی ها اورا zeus می نامیدند)، برجیس

jupiter

juppe

<hr> معنی : دورهء زمین شناسی ژوراسیک <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: jus، دوران ژوراسیک و سنگ های آن، ژورا، جورا (نام یکی از کانتون های کشور سوئیس)، jural دوره ء زمین شناسی ژوراسیک

معنی : دورهء زمین شناسی ژوراسیک معانی دیگر : جمع واژه ی: jus، دوران ژوراسیک و سنگ های آن، ژورا، جورا (نام یکی از کانتون های کشور سوئیس)، jural دوره ء زمین شناسی ژوراسیک

jura

jura era

<hr> قانونی، قضایی، حقوقی، jura دوره ء زمین شناسی ژوراسیک

قانونی، قضایی، حقوقی، jura دوره ء زمین شناسی ژوراسیک

jural

jurally

<hr> معنی : دورهء زمین شناسی ژوراسیک <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) ژوراسیک (وابسته به دومین بخش دوران میانه یا mesozoic که ویژگی آن فراوانی و چیرگی دایناسورها بود)، وابسته به کوههای arujد رمیان فرانسه وسویس

معنی : دورهء زمین شناسی ژوراسیک معانی دیگر : (زمین شناسی) ژوراسیک (وابسته به دومین بخش دوران میانه یا mesozoic که ویژگی آن فراوانی و چیرگی دایناسورها بود)، وابسته به کوههای arujد رمیان فرانسه وسویس

jurassic

jurassic park

jurassic period

<hr> معنی : رئیس شرداری <hr> معانی دیگر : (در برخی شهرهای فرانسه) کارمند شهرداری، دادرس، انگلیس گواهی امضاء و هویت امضاء کننده، رئیس شهرداری

معنی : رئیس شرداری معانی دیگر : (در برخی شهرهای فرانسه) کارمند شهرداری، دادرس، انگلیس گواهی امضاء و هویت امضاء کننده، رئیس شهرداری

jurat

juration

<hr> وابسته به سوگند، سوگندی، قضایی، فقهی

وابسته به سوگند، سوگندی، قضایی، فقهی

juratory

jure

jure sanguinis

juridic

<hr> معنی : شرعی، قانونی، حقوقی، قضایی، فقهی <hr> معانی دیگر : دادیکی (juridic هم می گویند)

معنی : شرعی، قانونی، حقوقی، قضایی، فقهی معانی دیگر : دادیکی (juridic هم می گویند)

juridical

<hr> (روزهایی که در آن دادگاه ها باز هستند) روزهای دادگاهی

(روزهایی که در آن دادگاه ها باز هستند) روزهای دادگاهی

juridical days

<hr> ازلحاظ قضایی، از لحاظ حقوقی

ازلحاظ قضایی، از لحاظ حقوقی

juridically

juris doctor

<hr> معنی : فقیه، قانون دان، حقوق دان، مشاور حقوقی، مشاور قضایی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: jurist

معنی : فقیه، قانون دان، حقوق دان، مشاور حقوقی، مشاور قضایی معانی دیگر : رجوع شود به: jurist

jurisconsult

<hr> معنی : قلمرو قدرت، حوزهء قضایی <hr> معانی دیگر : حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه، صلاحیت قضایی یا حقوقی، حوزه ی اختیارات، دادرسی، دادوری، رسیدگی به امور قضایی، قضا، قضاوت، دادیک وری، اختیار، قدرت، اقتدار، دادگاه، محکمه ی قضایی، سازمان دادگاهی

معنی : قلمرو قدرت، حوزهء قضایی معانی دیگر : حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه، صلاحیت قضایی یا حقوقی، حوزه ی اختیارات، دادرسی، دادوری، رسیدگی به امور قضایی، قضا، قضاوت، دادیک وری، اختیار، قدرت، اقتدار، دادگاه، محکمه ی قضایی، سازمان دادگاهی

jurisdiction

jurisdiction authority

<hr> مربوط به حدود اختیارقانونی

مربوط به حدود اختیارقانونی

jurisdictional

jurisdictionally

jurisdictive

<hr> معنی : فقه، حقوق الهی <hr> معانی دیگر : بخش یا شاخه ی به خصوصی از علم حقوق، علم حقوق، دادیک شناسی، حقوق شناسی

معنی : فقه، حقوق الهی معانی دیگر : بخش یا شاخه ی به خصوصی از علم حقوق، علم حقوق، دادیک شناسی، حقوق شناسی

jurisprudence

<hr> حقوق دان، حقوق شناس، دادیک شناس، کارشناس قضایی، دادیک دان

حقوق دان، حقوق شناس، دادیک شناس، کارشناس قضایی، دادیک دان

واژه های حرف "j" - انگلیسی به انگلیسی