انگلیسی به انگلیسی

law of preservation of energy

law of preservation of mass

law of return

law of succession

law of supply and demand

law of the jungle

law of the place

law of titles

law of torts

law of truth

law office

law officer

law prohibiting smoking in public places

law school

law term

law violation

law violator

<hr> کتاب قانون، کتاب درسی دانشکده ی حقوق، دادیک نامه

کتاب قانون، کتاب درسی دانشکده ی حقوق، دادیک نامه

lawbook

<hr> معنی : یاغی، متمرد، قانون شکن <hr> معانی دیگر : آدم خطاکار، قانون ـ فقه : قانون شکن

معنی : یاغی، متمرد، قانون شکن معانی دیگر : آدم خطاکار، قانون ـ فقه : قانون شکن

lawbreaker

lawbreaking

<hr> معنی : مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی <hr> معانی دیگر : دادیکی، طبق قانون، قانون مند، دادیک وار، پیرو قانون، مطیع قانون، دادیک گرای، اهل مقررات

معنی : مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی معانی دیگر : دادیکی، طبق قانون، قانون مند، دادیک وار، پیرو قانون، مطیع قانون، دادیک گرای، اهل مقررات

lawful

lawful age

lawful arrest

lawful cause

lawful custody

lawful interest

lawful means

lawful money

lawful order

lawful possession

lawful search

<hr> قانونا، شرعا، بطور مشروع یا حلال، بطور مجاز

قانونا، شرعا، بطور مشروع یا حلال، بطور مجاز

lawfully

<hr> قانونی بودن، تطبیق، مشروعیت، روایی، اباحت

قانونی بودن، تطبیق، مشروعیت، روایی، اباحت

lawfulness

<hr> معنی : شارع، مقنن، قانون گزار، واضع اییننامه <hr> معانی دیگر : قانون گذار، دادیک گر

معنی : شارع، مقنن، قانون گزار، واضع اییننامه معانی دیگر : قانون گذار، دادیک گر

lawgiver

lawgiving

lawine

<hr> معنی : یاغی <hr> معانی دیگر : هرج و مرج، هر کی هر کی، بلبشو، بی قانون، غیرقانونی، نادادیک، نامشروع، قانون شکن، متمرد، خلافکار، بی قانونی

معنی : یاغی معانی دیگر : هرج و مرج، هر کی هر کی، بلبشو، بی قانون، غیرقانونی، نادادیک، نامشروع، قانون شکن، متمرد، خلافکار، بی قانونی

lawless

lawlessly

<hr> معنی : بی قانونی <hr> معانی دیگر : غیر قانونی بودن، نامشروعی، تمرد، هرزگی

معنی : بی قانونی معانی دیگر : غیر قانونی بودن، نامشروعی، تمرد، هرزگی

lawlessness

lawlike

<hr> معنی : قانون گزار <hr> معانی دیگر : قانون گذار، نماینده ی مجلس، عضو قوه ی مقننه، مقنن

معنی : قانون گزار معانی دیگر : قانون گذار، نماینده ی مجلس، عضو قوه ی مقننه، مقنن

lawmaker

lawmaking

<hr> افسر شهربانی، کلانتر، پلیس

افسر شهربانی، کلانتر، پلیس

lawman

<hr> معنی : چمن، مرغزار، علفزار، میدان گلف <hr> معانی دیگر : چمن (به ویژه در اطراف خانه)، پارچه ی ریزباف و فرانما (برای پشت دری یا زیرپوش زنانه)، مکمل، باپارچه صافی کردن

معنی : چمن، مرغزار، علفزار، میدان گلف معانی دیگر : چمن (به ویژه در اطراف خانه)، پارچه ی ریزباف و فرانما (برای پشت دری یا زیرپوش زنانه)، مکمل، باپارچه صافی کردن

lawn

lawn chair

<hr> تنیس روی چمن (در برابر تنیس روی خاک و غیره)، بازی تنیس روی چمن یکجور بازی تنیس که روی چمن یا زمینهای صاف بازی می کنند

تنیس روی چمن (در برابر تنیس روی خاک و غیره)، بازی تنیس روی چمن یکجور بازی تنیس که روی چمن یا زمینهای صاف بازی می کنند

lawn tennis

<hr> معنی : ماشین چمن زنی، چمن چین <hr> معانی دیگر : (دستگاه) چمن زن، ماشین چمن زنی، چمن چین

معنی : ماشین چمن زنی، چمن چین معانی دیگر : (دستگاه) چمن زن، ماشین چمن زنی، چمن چین

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی