انگلیسی به انگلیسی

<hr> رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن، 1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول کردن

رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن، 1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول کردن

let loose

let me die with the philistines

let me see

let my people go

let no grass grow under his feet

<hr> 1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن

1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن

let off

<hr> (عامیانه) دق دل خالی کردن، تمدد اعصاب کردن، کام دل گرفتن

(عامیانه) دق دل خالی کردن، تمدد اعصاب کردن، کام دل گرفتن

let off steam

<hr> (عامیانه) 1- دانستن یا آگاهی خود به امری را آشکار کردن، 2- وانمود کردن

(عامیانه) 1- دانستن یا آگاهی خود به امری را آشکار کردن، 2- وانمود کردن

let on

let one be

let one know

<hr> (خودمانی) خودمانی رفتار کردن، آزادانه حرف زدن یا لباس پوشیدن (و غیره)

(خودمانی) خودمانی رفتار کردن، آزادانه حرف زدن یا لباس پوشیدن (و غیره)

let one's hair down

let one's tongue run

<hr> عنان اختیار را ازدست دادن، خود را ول کردن

عنان اختیار را ازدست دادن، خود را ول کردن

let oneself go

<hr> 1- رها کردن، بیرون دادن، به خارج فرستادن 2- آشکار کردن، فاش کردن

1- رها کردن، بیرون دادن، به خارج فرستادن 2- آشکار کردن، فاش کردن

let out

let rip

<hr> گذشته ها را فراموش کردن، به حال خود گذاشتن، پا روی دم شیر نگذاشتن، به سگ خفته کاری نداشته باش، روی دم سگ پانگذار

گذشته ها را فراموش کردن، به حال خود گذاشتن، پا روی دم شیر نگذاشتن، به سگ خفته کاری نداشته باش، روی دم سگ پانگذار

let sleeping dogs lie

<hr> در بوته ی اهمال گذشتن، اهمال کردن

در بوته ی اهمال گذشتن، اهمال کردن

let slide

<hr> بدون قصد و منظور حرفی را زدن، ندانسته افشا کردن، ازدهان (کسی) پریدن

بدون قصد و منظور حرفی را زدن، ندانسته افشا کردن، ازدهان (کسی) پریدن

let slip

let slip the dogs of war

let slip through the fingers

let someone down

let someone else do it

let the animals live foundation

<hr> رازی را آشکار کردن، قضیه ای را رو کردن، بروز دادن، (ناخودآگاهانه) فاش کردن

رازی را آشکار کردن، قضیه ای را رو کردن، بروز دادن، (ناخودآگاهانه) فاش کردن

let the cat out of the bag

let the chips fall where they may

let there be light

let things rip

<hr> <b>معنی</b> : کند کردن، انقطاع، فروکش <hr> <b>معانی دیگر</b> : 1- کند شدن، کم شدن 2- ایستادن، انقطاع، فروکش، مکک، مکک کردن، خفیف شدن، (عامیانه)، کم شدن (مثلا کوشش و تقلا)، تخفیف، کاهش، وقفه، ایست، درنگ

معنی : کند کردن، انقطاع، فروکش معانی دیگر : 1- کند شدن، کم شدن 2- ایستادن، انقطاع، فروکش، مکک، مکک کردن، خفیف شدن، (عامیانه)، کم شدن (مثلا کوشش و تقلا)، تخفیف، کاهش، وقفه، ایست، درنگ

let up

let us

let us eat and drink for tomorrow we shall die

let us rejoice together

<hr> مثلا، برای مثال، فر­ کنیم، مثلابگوییم

مثلا، برای مثال، فر­ کنیم، مثلابگوییم

let us say

let us suppose

let well alone

let well enough alone

let your fingers do the walking

let's

let's assume for a moment

<hr> اگر راستش را بخواهی، رک و پوست کنده می گویم

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی