انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : متدیست کردن، اصولی شدن <hr> معانی دیگر : روشمند کردن، دارای شیوه یا روال کردن، در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن، دارای روش یاقاعده ای کردن

معنی : متدیست کردن، اصولی شدن معانی دیگر : روشمند کردن، دارای شیوه یا روال کردن، در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن، دارای روش یاقاعده ای کردن

methodize

methodless

<hr> روانشناسى : روش شناختى

methodological

methodologically

<hr> معنی : روش شناسی، علم اصول، گفتار در روش و اسلوب <hr> معانی دیگر : شیوه شناسی، (در علوم مختلف) سیستم روش ها، سازگان روش ها، متدولژی، روش تحلیل، روش پژوهش

معنی : روش شناسی، علم اصول، گفتار در روش و اسلوب معانی دیگر : شیوه شناسی، (در علوم مختلف) سیستم روش ها، سازگان روش ها، متدولژی، روش تحلیل، روش پژوهش

methodology

<hr> (قدیمی) زمان گذشته ی: methinks

(قدیمی) زمان گذشته ی: methinks

methought

<hr> (شیمی) متوکسی کلر (به فرمول cl3cch(c6h4och3)2 که به عنوان حشره کش مصرف دارد)

(شیمی) متوکسی کلر (به فرمول cl3cch(c6h4och3)2 که به عنوان حشره کش مصرف دارد)

methoxychlor

meths

<hr> (انجیل) متو شالح، ' متوشالح ' کاهن بزرگ یهود که بنابروایت کتاب مقدس 969 سال زندگی کرده

(انجیل) متو شالح، ' متوشالح ' کاهن بزرگ یهود که بنابروایت کتاب مقدس 969 سال زندگی کرده

methuselah

<hr> معنی : متیل <hr> معانی دیگر : (شیمی) متیل (ch3)، ریشه یک ظرفیتی هیدروکربن بفرمول ch3

معنی : متیل معانی دیگر : (شیمی) متیل (ch3)، ریشه یک ظرفیتی هیدروکربن بفرمول ch3

methyl

methyl benzene

<hr> (شیمی) کلرید متیل (گاز بی رنگ و زهرین به فرمول ch3cl)

(شیمی) کلرید متیل (گاز بی رنگ و زهرین به فرمول ch3cl)

methyl chloride

methyl chloride chloromethane

<hr> (شیمی) متیلامین (گاز بی رنگ و آتشگیر به فرمول ch3nh2)، گاز منفجر شونده بفرمول nh2 ch3

(شیمی) متیلامین (گاز بی رنگ و آتشگیر به فرمول ch3nh2)، گاز منفجر شونده بفرمول nh2 ch3

methylamine

<hr> (شیمی)، متیلات (ترکیب شیمیایی که از متانل گرفته می شود)، با متانل آمیختن (برای غیر آشامیدنی کردن)، متیل زدن به، بصورت الکل چوب در اوردن

(شیمی)، متیلات (ترکیب شیمیایی که از متانل گرفته می شود)، با متانل آمیختن (برای غیر آشامیدنی کردن)، متیل زدن به، بصورت الکل چوب در اوردن

methylate

methylated

methylated alcohol

methylated spirit

<hr> آبگونه های الکلی متانل دار (برای اینکه آشامیدنی نباشند)

آبگونه های الکلی متانل دار (برای اینکه آشامیدنی نباشند)

methylated spirits

methylation

methylcatechol

<hr> (شیمی) متیلن (بنیان دوظرفیتی هیدروکربن به فرمول ch2)، ریشه دو ظرفیتی هیدروکربن بفرمول : ch2، متیلین

(شیمی) متیلن (بنیان دوظرفیتی هیدروکربن به فرمول ch2)، ریشه دو ظرفیتی هیدروکربن بفرمول : ch2، متیلین

methylene

methylenedioxymethamphetamine

methylparaben

methylrosaniline chloride

<hr> دقت بسیار، وسواس در دقت

دقت بسیار، وسواس در دقت

meticulosity

<hr> معنی : کمرو، ترسو، باریک بین، خیلی دقیق، وسواسی <hr> معانی دیگر : موشکاف، دقیق و پایبند جزئیات، پر وسواس

معنی : کمرو، ترسو، باریک بین، خیلی دقیق، وسواسی معانی دیگر : موشکاف، دقیق و پایبند جزئیات، پر وسواس

meticulous

meticulous planning

meticulous work

meticulously

meticulousness

<hr> معنی : سرگرمی، حرفه، کسب، رویه، شغل <hr> معانی دیگر : شغل، حرفه، کسب، رویه

معنی : سرگرمی، حرفه، کسب، رویه، شغل معانی دیگر : شغل، حرفه، کسب، رویه

metier

metis

<hr> معنی : کنایه، مجاز مرسل <hr> معانی دیگر : (بدیع) دگر نام (رجوع شود به: metonyny)، بدیع لغت وکلمه ای که بصورت کنایه یا مجاز بکارمیرود

معنی : کنایه، مجاز مرسل معانی دیگر : (بدیع) دگر نام (رجوع شود به: metonyny)، بدیع لغت وکلمه ای که بصورت کنایه یا مجاز بکارمیرود

metonym

metonymic

<hr> کنایه ای، دارای صنعتی که آنراmynotem گویند

کنایه ای، دارای صنعتی که آنراmynotem گویند

metonymical

<hr> معنی : کنایه، مجاز مرسل، ذکر کلمهای بمنظور دیگری <hr> معانی دیگر : (بدیع) دگرنامی (به کار بردن نام یک چیز برای چیز دیگری که به نحوی به آن مربوط است مثلا: the white house به جای president the)، بدیع کنایه، مجاز، ذکر کلمه ای بمنظور دیگری غیراز معنی اصلی کلمه

معنی : کنایه، مجاز مرسل، ذکر کلمهای بمنظور دیگری معانی دیگر : (بدیع) دگرنامی (به کار بردن نام یک چیز برای چیز دیگری که به نحوی به آن مربوط است مثلا: the white house به جای president the)، بدیع کنایه، مجاز، ذکر کلمه ای بمنظور دیگری غیراز معنی اصلی کلمه

metonymy

<hr> وابسته به پیشانی، قدامی، در جلو

وابسته به پیشانی، قدامی، در جلو

metopic

<hr> معنی : وسیله اندازهگیری، وزن شعر، متر، کنتور، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: meter، meter اندازه، مقیاس، میزان، مصرف سنج، نظم، سجع وقافیه، سنجیدن

معنی : وسیله اندازهگیری، وزن شعر، متر، کنتور، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، بصورت مسجع و مقفی در اوردن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: meter، meter اندازه، مقیاس، میزان، مصرف سنج، نظم، سجع وقافیه، سنجیدن

metre

<hr> معنی : مبحی بحر ووزن شعر، متری، اندازهای، استاندارد یا معیار متری <hr> معانی دیگر : وابسته به متر، متریک، بدیع علم سجع، مبحک بحر ووزن شعر

معنی : مبحی بحر ووزن شعر، متری، اندازهای، استاندارد یا معیار متری معانی دیگر : وابسته به متر، متریک، بدیع علم سجع، مبحک بحر ووزن شعر

metric

metric scale

<hr> سازگان متری، سیستم متریک، دستگاه متریک، سیستم مقادیر واوزان ومقیاسات متریک

سازگان متری، سیستم متریک، دستگاه متریک، سیستم مقادیر واوزان ومقیاسات متریک

metric system

<hr> سنجه ی وزن برابر با 1000 کیلوگرم، تن متریک یا تن هزار کیلویی

سنجه ی وزن برابر با 1000 کیلوگرم، تن متریک یا تن هزار کیلویی

metric ton

<hr> (شعر) وابسته به وزن شعر و foot، وزنی، آهنگین، به صورت نظم، وزن دار، دارای وزن یا بحر، موزون، پیمایشی

(شعر) وابسته به وزن شعر و foot، وزنی، آهنگین، به صورت نظم، وزن دار، دارای وزن یا بحر، موزون، پیمایشی

metrical

metrically

<hr> تبدیل به سازگان متری کردن، به سیستم متریک پیوستن

تبدیل به سازگان متری کردن، به سیستم متریک پیوستن

واژه های حرف "m" - انگلیسی به انگلیسی