انگلیسی به انگلیسی

olympus corporation

<hr> (آیین هندوها- واژه ای که هنگام مناجات یا ژرف اندیشی تکرار می شود) ام

(آیین هندوها- واژه ای که هنگام مناجات یا ژرف اندیشی تکرار می شود) ام

<hr> oma _ پسوند: غده، آمو [lymphoma]

oma _ پسوند: غده، آمو [lymphoma]

<hr> شهر اوماها (در ایالت نبراسکا - امریکا)

شهر اوماها (در ایالت نبراسکا - امریکا)

omaha

omaha beach

<hr> کشور عمان (پایتخت: مسقط 212380 - muscat کیلو متر مربع)

کشور عمان (پایتخت: مسقط 212380 - muscat کیلو متر مربع)

oman

omani

omar

omar i

<hr> عمر خیام (شاعر ایرانی)

omar khayyam

omar sharif

<hr> (جانور نشخوار کننده مانند گاو) هزار لا، بخش سوم شکم، هزار لاخئذقکخق ذثق

(جانور نشخوار کننده مانند گاو) هزار لا، بخش سوم شکم، هزار لاخئذقکخق ذثق

omasum

omayyad

<hr> مخفف: (امریکا) اداره مدیریت و بودجه

مخفف: (امریکا) اداره مدیریت و بودجه

<hr> homber : نوعی بازی ورق سه نفری اسپانیولی

homber : نوعی بازی ورق سه نفری اسپانیولی

ombre

ombro

ombrometer

<hr> (ماموری که کارش رسیدگی به شکایات مردم علیه دولت و مراجع دولتی است) داد آور، فریادرس مردم

(ماموری که کارش رسیدگی به شکایات مردم علیه دولت و مراجع دولتی است) داد آور، فریادرس مردم

ombudsman

ombudsperson

ombudswoman

<hr> معنی : نهایت، امگا، اخرین حرف الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : آخرین، پایانی، واپسین، (آخرین حرف الفبای یونانی) امگا

معنی : نهایت، امگا، اخرین حرف الفبای یونانی معانی دیگر : آخرین، پایانی، واپسین، (آخرین حرف الفبای یونانی) امگا

omega

omega 3

<hr> معنی : املت، خاگینه، کوکوی گوجه فرنگی <hr> معانی دیگر : omelette املت، کوکوی گوجه فرنگی <hr> omelet(te) خاگینه، کوکو

معنی : املت، خاگینه، کوکوی گوجه فرنگی معانی دیگر : omelette املت، کوکوی گوجه فرنگی omelet(te) خاگینه، کوکو

omelet

<hr> معنی : املت، خاگینه، کوکوی گوجه فرنگی <hr> معانی دیگر : omelet املت

معنی : املت، خاگینه، کوکوی گوجه فرنگی معانی دیگر : omelet املت

omelette

<hr> معنی : نشانه، پیش گویی، فال، علامت، ایت، بفال نیک گرفتن <hr> معانی دیگر : شگون، یمن، تفال، طالع، از وقوع چیزی خبر دادن، دلالت کردن بر، نوید

معنی : نشانه، پیش گویی، فال، علامت، ایت، بفال نیک گرفتن معانی دیگر : شگون، یمن، تفال، طالع، از وقوع چیزی خبر دادن، دلالت کردن بر، نوید

omen

omental

<hr> (کالبد شناسی) چادرینه، ثرب

(کالبد شناسی) چادرینه، ثرب

omentum

<hr> (واحد وزن یهودیان باستان) امر

(واحد وزن یهودیان باستان) امر

omer

omer period

<hr> نام حرف پانزدهم الفبای یونانی که برابر است با o در واژه top

نام حرف پانزدهم الفبای یونانی که برابر است با o در واژه top

omicron

omikron

<hr> معنی : شوم، بدشگون، نامیمون، بدیمن <hr> معانی دیگر : مرغوا، ناهمایون، ناخجسته، نکبت بار، بلا انگیز، تهدید آمیز، بد خبر

معنی : شوم، بدشگون، نامیمون، بدیمن معانی دیگر : مرغوا، ناهمایون، ناخجسته، نکبت بار، بلا انگیز، تهدید آمیز، بد خبر

ominous

ominously

<hr> بد فالی، نحوست، نحسی، ناخجستگی، مشئومی، شومی

بد فالی، نحوست، نحسی، ناخجستگی، مشئومی، شومی

ominousness

<hr> فرو گذاشتنی، حذف کردنی، انجام ندادنی، قابل حذف

فرو گذاشتنی، حذف کردنی، انجام ندادنی، قابل حذف

omissible

<hr> معنی : سهو، حذف، فروگذاری، غفلت، از قلم افتادگی <hr> معانی دیگر : فرو گذاشت، قصور، کوتاهی، اهمال، پرویش، زدش، سترش، از قلم افتادگی یا انداختگی، هر چیز حذف شده یا از قلم افتاده، حذف شدگی

معنی : سهو، حذف، فروگذاری، غفلت، از قلم افتادگی معانی دیگر : فرو گذاشت، قصور، کوتاهی، اهمال، پرویش، زدش، سترش، از قلم افتادگی یا انداختگی، هر چیز حذف شده یا از قلم افتاده، حذف شدگی

omission

<hr> معنی : انداختن، حذف کردن، از قلم انداختن، فروگذار کردن <hr> معانی دیگر : ذکر نکردن، زدن، قلم زدن، انجام ندادن، کوتاهی کردن، قصور کردن، غفلت کردن

معنی : انداختن، حذف کردن، از قلم انداختن، فروگذار کردن معانی دیگر : ذکر نکردن، زدن، قلم زدن، انجام ندادن، کوتاهی کردن، قصور کردن، غفلت کردن

omit

omittance

omitted to comply

<hr> (جانور شناسی) چشم تک هشته، چشم مرکب

(جانور شناسی) چشم تک هشته، چشم مرکب

ommatidium

<hr> پیشوند: همه، همه جا، همه چیز [omnidirectional]

پیشوند: همه، همه جا، همه چیز [omnidirectional]

omni

omni hotels

<hr> معنی : اتوبوس <hr> معانی دیگر : (رستوران) مستخدم، جنگ آثار یک نویسنده یا آثار مربوط به موضوع بخصوص، کلیات، چند کاره، چند هدفی، چند کاربردی، چندگانه، توده مردم، عامه <hr> omnibus (book) کتابی که چندین حکایت و داستان نمایشی درآن چاپ کرده وبهای اندکی می فروشند

معنی : اتوبوس معانی دیگر : (رستوران) مستخدم، جنگ آثار یک نویسنده یا آثار مربوط به موضوع بخصوص، کلیات، چند کاره، چند هدفی، چند کاربردی، چندگانه، توده مردم، عامه omnibus (book) کتابی که چندین حکایت و داستان نمایشی درآن چاپ کرده وبهای اندکی می فروشند

omnibus

<hr> لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد

لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد

omnibus bill

omnibus survey

omnicompetence

<hr> داراى صلاحیت در همه چیز

داراى صلاحیت در همه چیز

واژه های حرف "o" - انگلیسی به انگلیسی