انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : مودب، مودبانه، مقرون به ادب <hr> معانی دیگر : با ادب، مبادی آداب، با نزاکت، خلیق

معنی : مودب، مودبانه، مقرون به ادب معانی دیگر : با ادب، مبادی آداب، با نزاکت، خلیق

urbane

urbanely

urbanise

<hr> معنی : شهر سازی، شهر نشینی، اعتیاد بزندگی شهری <hr> معانی دیگر : زندگی شهری، شهرزیستی، urbanity شهر نشینی

معنی : شهر سازی، شهر نشینی، اعتیاد بزندگی شهری معانی دیگر : زندگی شهری، شهرزیستی، urbanity شهر نشینی

urbanism

<hr> urbanistic شهر نشین، متمدن، وابسته بشهر نشینی

urbanistic شهر نشین، متمدن، وابسته بشهر نشینی

urbanist

<hr> معنی : شهر نشین، کسیکه در شهر زندگی میکند <hr> معانی دیگر : شهرزی

معنی : شهر نشین، کسیکه در شهر زندگی میکند معانی دیگر : شهرزی

urbanite

urbanities

<hr> معنی : شهر سازی، شهر نشینی، اعتیاد بزندگی شهری <hr> معانی دیگر : ادب، نزاکت، خضوع و خشوع، نیک رفتاری، urbanism شهر نشینی

معنی : شهر سازی، شهر نشینی، اعتیاد بزندگی شهری معانی دیگر : ادب، نزاکت، خضوع و خشوع، نیک رفتاری، urbanism شهر نشینی

urbanity

<hr> معنی : شهری سازی، اسکان در شهر <hr> معانی دیگر : شهری سازی، اسکان درشهر

معنی : شهری سازی، اسکان در شهر معانی دیگر : شهری سازی، اسکان درشهر

urbanization

urbanization process

<hr> معنی : شهری کردن، صیقلی کردن، مدنی کردن، مودب کردن <hr> معانی دیگر : شهرنشینی کردن، صاف کردن، تصفیه کردن

معنی : شهری کردن، صیقلی کردن، مدنی کردن، مودب کردن معانی دیگر : شهرنشینی کردن، صاف کردن، تصفیه کردن

urbanize

<hr> (ویژه گر مسائل شهری) شهر شناس

(ویژه گر مسائل شهری) شهر شناس

urbanologist

urbanology

<hr> شهر فرهنگ، مسائل و مشکلات زندگی شهری و شهرها

شهر فرهنگ، مسائل و مشکلات زندگی شهری و شهرها

urbiculture

<hr> معنی : زنگوله، کوزهای، دارای شکم بزرگ و دهانه کوچک <hr> معانی دیگر : گلدان مانند، کوزه مانند، کوزه دیس، گلدانی

معنی : زنگوله، کوزهای، دارای شکم بزرگ و دهانه کوچک معانی دیگر : گلدان مانند، کوزه مانند، کوزه دیس، گلدانی

urceolate

<hr> معنی : جن، بچه بد ذات، جوجه تیغی، خارپشت، بچه شیطان <hr> معانی دیگر : بچه ی شیطان، بچه ی تخس، طفل، (مهجور) رجوع شود به: elf، رجوع شود به: sea urchin

معنی : جن، بچه بد ذات، جوجه تیغی، خارپشت، بچه شیطان معانی دیگر : بچه ی شیطان، بچه ی تخس، طفل، (مهجور) رجوع شود به: elf، رجوع شود به: sea urchin

urchin

<hr> معنی : زبان اردو <hr> معانی دیگر : زبان اردو (آمیزه ای از هندی و فارسی و عربی)

معنی : زبان اردو معانی دیگر : زبان اردو (آمیزه ای از هندی و فارسی و عربی)

urdu

<hr> معنی : ماده پیشاب، اوره بفرمول <hr> معانی دیگر : (ماده ی حل شدنی و بلورین به فرمول: co(nh2)2) اوره، اوره بفرمول 2 nh2 co

معنی : ماده پیشاب، اوره بفرمول معانی دیگر : (ماده ی حل شدنی و بلورین به فرمول: co(nh2)2) اوره، اوره بفرمول 2 nh2 co

urea

ureal

<hr> (آنزیمی که در کاتالیزکردن اوره و غیره به کار می رود) اوریاز

(آنزیمی که در کاتالیزکردن اوره و غیره به کار می رود) اوریاز

urease

<hr> (شیمی - ترکیب ناشی از اوره) اورئید

(شیمی - ترکیب ناشی از اوره) اورئید

ureide

<hr> (پزشکی - مسمومیت ناشی از ازدیاد اوره در خون) اورمی، اوره خونی

(پزشکی - مسمومیت ناشی از ازدیاد اوره در خون) اورمی، اوره خونی

uremia

uremic

<hr> معنی : حالب <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) میزنای، پیشاب نای

معنی : حالب معانی دیگر : (کالبد شناسی) میزنای، پیشاب نای

ureter

ureteral

ureteric

ureterointestinal

ureterolithotomy

ureteropyeloplasty

<hr> (جراحی) میزنای گشایی، میزنای بری، زهکشی میزنای

(جراحی) میزنای گشایی، میزنای بری، زهکشی میزنای

ureterostomy

urethan

<hr> (شیمی - ترکیب سفید وبلورین: c3h7no2) اورتان (urethan هم می نویسند)

(شیمی - ترکیب سفید وبلورین: c3h7no2) اورتان (urethan هم می نویسند)

urethane

<hr> (کالبد شناسی) پیشابراه، میزراه، مجرای ادرار، گمیزراه، مجرای پیشاب

(کالبد شناسی) پیشابراه، میزراه، مجرای ادرار، گمیزراه، مجرای پیشاب

urethra

<hr> وابسته به مجرای پیشاب

urethral

urethrectomy

<hr> (پزشکی) میزراه تبسی، میزراه تباهی، التهاب میزراه، اماس مجرای پیشاب، ورم مجاری بول

(پزشکی) میزراه تبسی، میزراه تباهی، التهاب میزراه، اماس مجرای پیشاب، ورم مجاری بول

urethritis

urethroplasty

<hr> (پزشکی) میزراه نما، دستگاه دیدن درون پیشابراه، پیشابراه بین

(پزشکی) میزراه نما، دستگاه دیدن درون پیشابراه، پیشابراه بین

urethroscope

urethroscopic

urethroscopy

urethrostenosis

urethrostomy

<hr> معنی : انگیزش، مناسبت، اصرار کردن، ابرام کردن، تسریع شدن، با اصرار وادار کردن، انگیختن <hr> معانی دیگر : خواستار شدن، (با اصرار) خواستن، تاکیدکردن، فشار آوردن، وادار کردن، قبولاندن، پذیراندن، برآن داشتن، (با فشار یا تهدید و غیره) راندن، تازاندن، دواندن، تمایل شدید، میل (شدید)، اشتیاق

معنی : انگیزش، مناسبت، اصرار کردن، ابرام کردن، تسریع شدن، با اصرار وادار کردن، انگیختن معانی دیگر : خواستار شدن، (با اصرار) خواستن، تاکیدکردن، فشار آوردن، وادار کردن، قبولاندن، پذیراندن، برآن داشتن، (با فشار یا تهدید و غیره) راندن، تازاندن، دواندن، تمایل شدید، میل (شدید)، اشتیاق

urge

urge the importance of

urge to kill

<hr> معنی : ضرورت، فوریت، نیاز شدید <hr> معانی دیگر : ابرام، اصرار، پافشاری، اضطرار، مبرم بودن، زودی، تندایی

معنی : ضرورت، فوریت، نیاز شدید معانی دیگر : ابرام، اصرار، پافشاری، اضطرار، مبرم بودن، زودی، تندایی

urgency

<hr> معنی : ضروری، مبرم، فشاراور، فوری، مصرانه، اصرار کننده <hr> معانی دیگر : پا فشار، اهل اصرار و ابرام، مصر، سمج، (نیاز و غیره) مبرم، تندا، اضطراری، ناگهانی

معنی : ضروری، مبرم، فشاراور، فوری، مصرانه، اصرار کننده معانی دیگر : پا فشار، اهل اصرار و ابرام، مصر، سمج، (نیاز و غیره) مبرم، تندا، اضطراری، ناگهانی

واژه های حرف "u" - انگلیسی به انگلیسی