جملات نمونه

<hr> هوا دیده، هوا زده، رنگ و رو رفته (در اثر باد و باران)

هوا دیده، هوا زده، رنگ و رو رفته (در اثر باد و باران)

weathered

<hr> رجوع شود به: barometer، هواسنج، میزان الهوا

رجوع شود به: barometer، هواسنج، میزان الهوا

weatherglass

<hr> معنی : ابگیر، فرسایش در اثر هوا <hr> معانی دیگر : (معماری) سطح شیب دار (برای جاری ساختن آب باران)، تخته ی شیب دار (که در سر دیوار یا زیر در و پنجره کار می گذارند)، طوفان هوا، معماری ابگیر

معنی : ابگیر، فرسایش در اثر هوا معانی دیگر : (معماری) سطح شیب دار (برای جاری ساختن آب باران)، تخته ی شیب دار (که در سر دیوار یا زیر در و پنجره کار می گذارند)، طوفان هوا، معماری ابگیر

weathering

<hr> معنی : هوا شناس <hr> معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) گزارشگر وضع هوا

معنی : هوا شناس معانی دیگر : (رادیو و تلویزیون) گزارشگر وضع هوا

weatherman

<hr> معنی : مقاوم در برابر هوا، عایق هوا، خراب نشدنی در اثر هوا <hr> معانی دیگر : مقاوم در برابر باد و باران و غیره، مقاوم در برابر سرما و گرما، محفوظ ازاثرهوا، هوا نخور

معنی : مقاوم در برابر هوا، عایق هوا، خراب نشدنی در اثر هوا معانی دیگر : مقاوم در برابر باد و باران و غیره، مقاوم در برابر سرما و گرما، محفوظ ازاثرهوا، هوا نخور

weatherproof

<hr> معنی : بافت، بافندگی، درست کردن، بافتن <hr> معانی دیگر : نساجی کردن، جولایی کردن، سر هم کردن، در هم بافتن، در آمیختن، پنگاندن، لابلای چیزی گذاشتن، (عنکبوت و غیره) تنیدن، (وسیله ی نقلیه و غیره) به چپ و راست رفتن یا بردن، از لابلای جمعیت (یا ترافیک و غیره) عبور کردن، پیچ خوردن و رد شدن، مارپیچ رفتن، طرز بافت، نوع بافت، پارچه، منسوج، ساختن

معنی : بافت، بافندگی، درست کردن، بافتن معانی دیگر : نساجی کردن، جولایی کردن، سر هم کردن، در هم بافتن، در آمیختن، پنگاندن، لابلای چیزی گذاشتن، (عنکبوت و غیره) تنیدن، (وسیله ی نقلیه و غیره) به چپ و راست رفتن یا بردن، از لابلای جمعیت (یا ترافیک و غیره) عبور کردن، پیچ خوردن و رد شدن، مارپیچ رفتن، طرز با

weave

<hr> معنی : بافنده، نساج، جولا <hr> معانی دیگر : شعرباف، - باف

معنی : بافنده، نساج، جولا معانی دیگر : شعرباف، - باف

weaver

weaving

<hr> معنی : تار، تار عنکبوت، بافته، تنیده، بافت یا نسج، تنیدن <hr> معانی دیگر : (عنکبوت و غیره) تار، تنسته، (به ویژه دروغ) دسته، رشته، سلسله، (هر چیز شبیه تارعنکبوت از نظر ظرافت یا ساختمان و غیره) شبکه، (کامپیوتر) همباف، تورینه، وب، (جانورشناسی - به ویژه پنجه ی مرغابی و غیره) پرده، پرده دار کردن، پارچه، منسوج (به ویژه هر چیز بافته شده روی دستگاه جولایی)، (با دقت تعبیه یا بافته شده) تله، دام، در تله انداختن، (کالبدشناسی) نسج، بافت، غشا، شامه، (معماری ـ هر یک از قوس های میان دنده های تاق ضربی) قوسچه، زبانه، تیغه، (تیرآهن) جان، لچکی، (چاپ) طاقه ی کاغذ، لوله ی کاغذ (که قرقره وار کاغذ به ماشین روتاری می رساند)، با تار پوشاندن، تنسته دار کردن

معنی : تار، تار عنکبوت، بافته، تنیده، بافت یا نسج، تنیدن معانی دیگر : (عنکبوت و غیره) تار، تنسته، (به ویژه دروغ) دسته، رشته، سلسله، (هر چیز شبیه تارعنکبوت از نظر ظرافت یا ساختمان و غیره) شبکه، (کامپیوتر) همباف، تورینه، وب، (جانورشناسی - به ویژه پنجه ی مرغابی و غیره) پرده، پرده دار کردن، پارچه، منسوج

web browser

web page

<hr> (noun) وب سایت، سایت اینترنتی، تارنما، وب گاه، پایگاه اینترنتی

(noun) وب سایت، سایت اینترنتی، تارنما، وب گاه، پایگاه اینترنتی

web site

<hr> تار مانند، تنسته مانند، پرده دار، پوست دار

تار مانند، تنسته مانند، پرده دار، پوست دار

webbed

<hr> نوار بافته (از نخ پنبه یا کتان و غیره)، تسمه ی بافته، کمربند بافته، (پای اردک و غیره) پرده، حاشیه ضخیم پارچه ای که وسط ان نازک ترباشد

نوار بافته (از نخ پنبه یا کتان و غیره)، تسمه ی بافته، کمربند بافته، (پای اردک و غیره) پرده، حاشیه ضخیم پارچه ای که وسط ان نازک ترباشد

webbing

webcam

webmaster

<hr> معنی : گرفتن، عروسی کردن با، بحباله نکاح در اوردن <hr> معانی دیگر : عروسی کردن، ازدواج کردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، مراسم ازدواج را اجرا کردن، به حباله ی نکاح در آوردن، وابسته کردن، پیوستن، تلفیق کردن، مخفف: چهارشنبه، بزنی یاشوهری گرفتن، عروسی کردن با، بحباله نکاح در آوردن، (بزنی یاشوهری) گرفتن

معنی : گرفتن، عروسی کردن با، بحباله نکاح در اوردن معانی دیگر : عروسی کردن، ازدواج کردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، مراسم ازدواج را اجرا کردن، به حباله ی نکاح در آوردن، وابسته کردن، پیوستن، تلفیق کردن، مخفف: چهارشنبه، بزنی یاشوهری گرفتن، عروسی کردن با، بحباله نکاح در آوردن، (بزنی یاشوهری) گرفتن

<hr> وابسته، بسیار علاقمند، ازدواج کرده، زن و شوهر (شده)، وابسته به ازدواج، ازدواجی، زن و شوهری، (همسر) قانونی، بسیار علاقمند he is wedded to his job خیلی به شغلش دلبستگی دارد

وابسته، بسیار علاقمند، ازدواج کرده، زن و شوهر (شده)، وابسته به ازدواج، ازدواجی، زن و شوهری، (همسر) قانونی، بسیار علاقمند he is wedded to his job خیلی به شغلش دلبستگی دارد

wedded

<hr> معنی : عقد، عروسی <hr> معانی دیگر : ازدواج، بیوگانی، نکاح، جشن یادبود (سالیانه ی) ازدواج، جشن ازدواج، جشن عروسی

معنی : عقد، عروسی معانی دیگر : ازدواج، بیوگانی، نکاح، جشن یادبود (سالیانه ی) ازدواج، جشن ازدواج، جشن عروسی

wedding

wedding anniversary

<hr> کلوچه ای که در عروسی به مهمانان میدهندوبرای دوستانی، میفرستند

کلوچه ای که در عروسی به مهمانان میدهندوبرای دوستانی، میفرستند

wedding cake

wedding ceremony

<hr> روز عروسی، جشن سالیانه عروسی

روز عروسی، جشن سالیانه عروسی

wedding day

wedding dress

<hr> مجلس عروسی یا عقد کنان

wedding party

<hr> انگشتر ازدواج، حلقه ی عروسی، حلقه انگشتری نامزدی یا عروسی

انگشتر ازدواج، حلقه ی عروسی، حلقه انگشتری نامزدی یا عروسی

wedding ring

<hr> معنی : براز، قلم، غازه، گوه، از هم جدا کردن، با گوه نگاه داشتن، با گوه شکافتن <hr> معانی دیگر : پانه، پغار، فانه، هر چیز به شکل گوه، قاچ، بریده، برش، تکه، قطعه، (با گوه) ترکاندن، (لای چیزی) گوه گذاشتن، (چوب را) شکافتن، گیر انداختن یا افتادن، خفت انداختن، (با گوه) محکم کردن، (در جای خود) ثابت کردن، (مجازی) مفتاح، گشاینده، چپاندن، فرو کردن (با فشار)

معنی : براز، قلم، غازه، گوه، از هم جدا کردن، با گوه نگاه داشتن، با گوه شکافتن معانی دیگر : پانه، پغار، فانه، هر چیز به شکل گوه، قاچ، بریده، برش، تکه، قطعه، (با گوه) ترکاندن، (لای چیزی) گوه گذاشتن، (چوب را) شکافتن، گیر انداختن یا افتادن، خفت انداختن، (با گوه) محکم کردن، (در جای خود) ثابت کردن، (مجازی

wedge

wedged

<hr> معنی : عروسی، زوجه، زناشویی، زفاف <hr> معانی دیگر : ازدواج، پیوند زناشویی، وصلت، نکاح

معنی : عروسی، زوجه، زناشویی، زفاف معانی دیگر : ازدواج، پیوند زناشویی، وصلت، نکاح

wedlock

<hr> معنی : چهار شنبه، هر چهار شنبه یکبار <hr> معانی دیگر : چهارشنبه (مخفف: we، wed یا w)

معنی : چهار شنبه، هر چهار شنبه یکبار معانی دیگر : چهارشنبه (مخفف: we، wed یا w)

wednesday

weds

<hr> معنی : کوچولو، لحظهای، ریز، اندکی <hr> معانی دیگر : (بسیار) زود، نخستین، (بسیار) کوچک، ریزه، ریزه پیزه، اسکاتلند کوچولو، یکی کمی

معنی : کوچولو، لحظهای، ریز، اندکی معانی دیگر : (بسیار) زود، نخستین، (بسیار) کوچک، ریزه، ریزه پیزه، اسکاتلند کوچولو، یکی کمی

<hr> معنی : علف هرزه، پوشاک، دراز و لاغر، علف تب بر، وجین کردن، کندن علف هرزه <hr> معانی دیگر : پر خو کردن، (مواد زائد را) جدا کردن، بیرون ریختن، حذف کردن، هرز گیاه، (عامیانه - با: the) توتون، سیگار، سیگار برگ، (عامیانه) ماری جوانا، یابو، اسب وامانده، (قدیمی - معمولا جمع) جامه، لباس، تنپوش، لباس سوگواری، لباس سیاه (به ویژه زنانه)

معنی : علف هرزه، پوشاک، دراز و لاغر، علف تب بر، وجین کردن، کندن علف هرزه معانی دیگر : پر خو کردن، (مواد زائد را) جدا کردن، بیرون ریختن، حذف کردن، هرز گیاه، (عامیانه - با: the) توتون، سیگار، سیگار برگ، (عامیانه) ماری جوانا، یابو، اسب وامانده، (قدیمی - معمولا جمع) جامه، لباس، تنپوش، لباس سوگواری، لباس

weed

weed killer

weeds

<hr> معنی : دراز و باریک، پر از علف هرزه <hr> معانی دیگر : مانند علف هرزه (به ویژه از نظر سرعت رشد)، هرز گیاهی، هرز گیاه سان، خودرو

معنی : دراز و باریک، پر از علف هرزه معانی دیگر : مانند علف هرزه (به ویژه از نظر سرعت رشد)، هرز گیاهی، هرز گیاه سان، خودرو

weedy

<hr> معنی : هفته، هفت روز <hr> معانی دیگر : هفته، هفت روز

معنی : هفته، هفت روز معانی دیگر : هفته، هفت روز

week

<hr> هفته های متوالی، هر هفته

هفته های متوالی، هر هفته

week after week

week by week

<hr> معنی : روز هفته <hr> معانی دیگر : وابسته به روزهای هفته (یا روزهای کار)، روز هفته (به جز یکشنبه یا روزهای تعطیل)، روز کار، روز معمولی هفته جزیکشنبه یاشنبه یاادینه ازنظرمذاهب مختلفه

معنی : روز هفته معانی دیگر : وابسته به روزهای هفته (یا روزهای کار)، روز هفته (به جز یکشنبه یا روزهای تعطیل)، روز کار، روز معمولی هفته جزیکشنبه یاشنبه یاادینه ازنظرمذاهب مختلفه

weekday

<hr> (در) روزهای کار، در روزهای غیرتعطیل

(در) روزهای کار، در روزهای غیرتعطیل

weekdays

<hr> معنی : اخر هفته، تعطیل اخر هفته، تعطیل اخر هفته را گذراندن <hr> معانی دیگر : bweekends اخر هفته، اخر هفته ازشب شنبه یاظهرشنبه تادوشنبه

معنی : اخر هفته، تعطیل اخر هفته، تعطیل اخر هفته را گذراندن معانی دیگر : bweekends اخر هفته، اخر هفته ازشب شنبه یاظهرشنبه تادوشنبه

weekend

weekend or week-end

<hr> معنی : چمدان کوچک سفری، کسیکه به تعطیل اخر هفته میرود <hr> معانی دیگر : مسافر آخر هفته، کسی که تعطیلی آخر هفته را طی می کند

معنی : چمدان کوچک سفری، کسیکه به تعطیل اخر هفته میرود معانی دیگر : مسافر آخر هفته، کسی که تعطیلی آخر هفته را طی می کند

weekender

<hr> هر تعطیلی آخر هفته، در اکثر تعطیلات پایان هفته، bweekend اخر هفته، تعطیل اخر هفته، تعطیل اخرهفته را گذراندن

هر تعطیلی آخر هفته، در اکثر تعطیلات پایان هفته، bweekend اخر هفته، تعطیل اخر هفته، تعطیل اخرهفته را گذراندن

weekends

weeklong

<hr> معنی : هفتگی، هفته به هفته، هفتهای یکبار <hr> معانی دیگر : هر هفته، هفت روز یکبار، هفته نامه

معنی : هفتگی، هفته به هفته، هفتهای یکبار معانی دیگر : هر هفته، هفت روز یکبار، هفته نامه

weekly

<hr> شب هفته (به جز شنبه و یکشنبه)

شب هفته (به جز شنبه و یکشنبه)

واژه های حرف "w" - جملات نمونه