جملات نمونه

weeks

<hr> معنی : فکر کردن، تصور کردن، بر آن بودن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) فکر کردن، بر ان عقیده بودن

معنی : فکر کردن، تصور کردن، بر آن بودن معانی دیگر : (قدیمی) فکر کردن، بر ان عقیده بودن

ween

weenie

<hr> weeny سوسیس، کوچک، خرده، ریز، بی اهمیت

weeny سوسیس، کوچک، خرده، ریز، بی اهمیت

weensy

<hr> معنی : ریز، کوچک، بی اهمیت <hr> معانی دیگر : (عامیانه) کوچولو، کوچول موچول، فسقلی، ریزه پیزه، weensy سوسیس، خرده

معنی : ریز، کوچک، بی اهمیت معانی دیگر : (عامیانه) کوچولو، کوچول موچول، فسقلی، ریزه پیزه، weensy سوسیس، خرده

weeny

<hr> معنی : نم، گریستن، اشک ریختن، گریه کردن <hr> معانی دیگر : پرژک، قطره های آب (روی چیزی جمع شدن)، (شیشه ی پنجره و غیره) عرق کردن، (زخم یا گیاه و غیره) آب پس دادن، لیچ افتادن، تراویدن، (با: for) سوگواری کردن (برای)، گریه و زاری کردن، (معمولا جمع) اشک ریزی (شدید)، فوران اشک، تراوش، عرق، ریزش

معنی : نم، گریستن، اشک ریختن، گریه کردن معانی دیگر : پرژک، قطره های آب (روی چیزی جمع شدن)، (شیشه ی پنجره و غیره) عرق کردن، (زخم یا گیاه و غیره) آب پس دادن، لیچ افتادن، تراویدن، (با: for) سوگواری کردن (برای)، گریه و زاری کردن، (معمولا جمع) اشک ریزی (شدید)، فوران اشک، تراوش، عرق، ریزش

weep

<hr> معنی : عزادار، نوحه خوان، گریه کننده <hr> معانی دیگر : آدم گریه ای، زود اشک، دل نازک، (سابقا - در مراسم ختم) سوگوار مزدور

معنی : عزادار، نوحه خوان، گریه کننده معانی دیگر : آدم گریه ای، زود اشک، دل نازک، (سابقا - در مراسم ختم) سوگوار مزدور

weeper

<hr> اشک ریزی، گریه، گریه و زاری، مویه، دارای شاخه های آویخته، گریان، پر اشک، توام با اشک ریزی، گریه کننده، تراوش دار

اشک ریزی، گریه، گریه و زاری، مویه، دارای شاخه های آویخته، گریان، پر اشک، توام با اشک ریزی، گریه کننده، تراوش دار

weeping

<hr> معنی : بید مجنون <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بید مجنون (salix babylonica)

معنی : بید مجنون معانی دیگر : (گیاه شناسی) بید مجنون (salix babylonica)

weeping willow

<hr> معنی : عزادار، عزادار، نالان، گریان <hr> معانی دیگر : اشکبار، پر اشک، متمایل به گریه و زاری، تراونده، آب چکان، عرق ریز

معنی : عزادار، عزادار، نالان، گریان معانی دیگر : اشکبار، پر اشک، متمایل به گریه و زاری، تراونده، آب چکان، عرق ریز

weepy

<hr> معنی : شپشه، شپشه گندم، کو، سوسه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) سوسکچه (انواع سوسک های سر خرطومی به ویژه curculionidae که آفت پنبه و غلات اند)، شپشک

معنی : شپشه، شپشه گندم، کو، سوسه معانی دیگر : (جانور شناسی) سوسکچه (انواع سوسک های سر خرطومی به ویژه curculionidae که آفت پنبه و غلات اند)، شپشک

weevil

<hr> معنی : پود، چیز بافته، نمد بافته <hr> معانی دیگر : (بافندگی) پود (در برابر: تار warp - بیشتر woof می گویند)، تار عنکوبت، تنیدن

معنی : پود، چیز بافته، نمد بافته معانی دیگر : (بافندگی) پود (در برابر: تار warp - بیشتر woof می گویند)، تار عنکوبت، تنیدن

weft

<hr> معنی : سنجیدن، کشیدن، خواندن، له کردن، وزن کردن، توزین کردن، وزن داشتن <hr> معانی دیگر : مقایسه کردن، سبک و سنگین کردن، ارزیابی کردن، همسنجی کردن، سنگین(تر) کردن، وزن افزودن (به)، (معمولا با: out) سهم دادن، بخش دادن، حصه کردن، (با دقت) برگزیدن، انتخاب کردن، اثر داشتن، تحت تاثیر قرار دادن، (به وجدان و غیره) فشار آوردن، معذب کردن، سنگینی کردن، طاقت فرسا بودن، وبال گردن بودن، بار گران بودن، (کشتیرانی) لنگر برداشتن، لنگر کشیدن، اهمیت داشتن، رجوع شود به: way

معنی : سنجیدن، کشیدن، خواندن، له کردن، وزن کردن، توزین کردن، وزن داشتن معانی دیگر : مقایسه کردن، سبک و سنگین کردن، ارزیابی کردن، همسنجی کردن، سنگین(تر) کردن، وزن افزودن (به)، (معمولا با: out) سهم دادن، بخش دادن، حصه کردن، (با دقت) برگزیدن، انتخاب کردن، اثر داشتن، تحت تاثیر قرار دادن، (به وجدان و غیر

weigh

<hr> (کشتی) لنگر برداشتن، عزیمت کردن، لنگر کشیدن، لنگر برداشتن

(کشتی) لنگر برداشتن، عزیمت کردن، لنگر کشیدن، لنگر برداشتن

weigh anchor

<hr> 1- سنگینی کردن 2- تحت تاثیر ناخوشایند قرار دادن، وبال بودن، زیر بار خم شدن یا کردن

1- سنگینی کردن 2- تحت تاثیر ناخوشایند قرار دادن، وبال بودن، زیر بار خم شدن یا کردن

weigh down

<hr> معنی : وزن کردن <hr> معانی دیگر : 1- وزن کردن 2- وزن شدن (به ویژه برای شرکت در مسابقه بوکس یا کشتی و غیره) 3- (باهایفن) عمل وزن کردن، توزین

معنی : وزن کردن معانی دیگر : 1- وزن کردن 2- وزن شدن (به ویژه برای شرکت در مسابقه بوکس یا کشتی و غیره) 3- (باهایفن) عمل وزن کردن، توزین

weigh in

weighbridge

<hr> معنی : سنجیده، سخته

weighed

weighed down

weighing

<hr> معنی : سنگینی، نزن، سنگ وزنه، چیز سنگین، بار کردن، سنگین کردن <hr> معانی دیگر : وزن، وزنه، سنگ، بار، پر وزنی، کندی و سنگینی، نفوذ، اثر، حیثیت، اهمیت، ارزش، مهندی، (سازگان یا سیستم) اوزان، (طبقه بندی وزن کشتی گیران و غیره) - وزن، (ریاضی و آمار)، سنگین (تر) کردن، وزن افزودن (بر)، زیر بار (مسئولیت و غیره) قرار دادن، بار (کسی) کردن، (بر علیه یا له کسی یا چیزی) عمل کردن، اثر داشتن، رجوع شود به: paperweight، (مسابقه ی اسبدوانی) وزن اسب و سوارکار و زین و غیره، (آمار) وزن دار کردن

معنی : سنگینی، نزن، سنگ وزنه، چیز سنگین، بار کردن، سنگین کردن معانی دیگر : وزن، وزنه، سنگ، بار، پر وزنی، کندی و سنگینی، نفوذ، اثر، حیثیت، اهمیت، ارزش، مهندی، (سازگان یا سیستم) اوزان، (طبقه بندی وزن کشتی گیران و غیره) - وزن، (ریاضی و آمار)، سنگین (تر) کردن، وزن افزودن (بر)، زیر بار (مسئولیت و غیره) ق

weight

weight lifter

weight lifting

<hr> معنی : سنگین، دارای وزن زیاد <hr> معانی دیگر : دارای وزن زیادز

معنی : سنگین، دارای وزن زیاد معانی دیگر : دارای وزن زیادز

weighted

<hr> بسنگینی، بطورروزین، از روی اهمیت یا نفوذ

بسنگینی، بطورروزین، از روی اهمیت یا نفوذ

weightily

<hr> صسنگینی، اهمیت، نفوذ

weightiness

weighting

<hr> معنی : سبک وزن، دارای وزن مخصوص کم <hr> معانی دیگر : بی وزن، (به ویژه در فضا) آزاد از قوه ی جاذبه ی زمین، شناور در فضا (یا آب)، کم وزن

معنی : سبک وزن، دارای وزن مخصوص کم معانی دیگر : بی وزن، (به ویژه در فضا) آزاد از قوه ی جاذبه ی زمین، شناور در فضا (یا آب)، کم وزن

weightless

weightlessness

weights

<hr> معنی : موثر، مهم، سنگین، وزین، پربار، با نفوذ <hr> معانی دیگر : پر وزن، ثمین، طاقت فرسا، کمرشکن، رنج آور، مهند، پراهمیت، سنجیده

معنی : موثر، مهم، سنگین، وزین، پربار، با نفوذ معانی دیگر : پر وزن، ثمین، طاقت فرسا، کمرشکن، رنج آور، مهند، پراهمیت، سنجیده

weighty

<hr> شهر ویمار (در خاور آلمان)

شهر ویمار (در خاور آلمان)

weimar

<hr> (آلمان: 1919-33) جمهوری ویمار

(آلمان: 1919-33) جمهوری ویمار

weimar republic

<hr> معنی : بند، خاکریز، سدی که سطح اب را بلند میکند <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای برگرداندن آب به سوی آسیاب) سد کوچک، آب بند، سدی که سطح اب را بلند کند

معنی : بند، خاکریز، سدی که سطح اب را بلند میکند معانی دیگر : (به ویژه برای برگرداندن آب به سوی آسیاب) سد کوچک، آب بند، سدی که سطح اب را بلند کند

weir

<hr> معنی : جادو، مرموز، خارق العاده، عقبایی، غریب <hr> معانی دیگر : وابسته به ارواح و اشباح، اسرارآمیز، غیر دنیوی، عجیب و غریب، شگرف، شگفت انگیز، غیرعادی، ناروال، غیر طبیعی، (در اصل) وابسته به سرنوشت، قضا و قدری، تقدیری

معنی : جادو، مرموز، خارق العاده، عقبایی، غریب معانی دیگر : وابسته به ارواح و اشباح، اسرارآمیز، غیر دنیوی، عجیب و غریب، شگرف، شگفت انگیز، غیرعادی، ناروال، غیر طبیعی، (در اصل) وابسته به سرنوشت، قضا و قدری، تقدیری

weird

<hr> معنی : بطور غیر عادی و مرموز <hr> معانی دیگر : بطور غیر عادی و مرموز

معنی : بطور غیر عادی و مرموز معانی دیگر : بطور غیر عادی و مرموز

weirdly

<hr> معنی : غرابت، مرموز بودن <hr> معانی دیگر : غرابت، مرموز بودن

معنی : غرابت، مرموز بودن معانی دیگر : غرابت، مرموز بودن

weirdness

<hr> (خودمانی) آدم عجیب و غریب، آدم غیرعادی (weirdie هم می گویند)

(خودمانی) آدم عجیب و غریب، آدم غیرعادی (weirdie هم می گویند)

weirdo

<hr> welsh والش، اهل استان ولزانگلستان، زبان ولز

welsh والش، اهل استان ولزانگلستان، زبان ولز

welcher

<hr> معنی : خوشامد، خوش آمد، خوش باش، خوشامد گفتن، پذیرایی کردن <hr> معانی دیگر : خوشوازنی، استقبال، پذیرایی، خوشامد گویی، مغتنم، گرامی، پروه، خوشایند، مطلوب، خوشنود کننده، مطبوع، خوشوا زدن، ((بفرمایید)) گفتن، سلام و تعارف کردن، استقبال کردن، پذیرا بودن، پذیرفتن، مغتنم شمردن، (حرف ندا) خوش آمدید!، بفرمایید!، قابلی ندارد!، خواهش می کنم !

معنی : خوشامد، خوش آمد، خوش باش، خوشامد گفتن، پذیرایی کردن معانی دیگر : خوشوازنی، استقبال، پذیرایی، خوشامد گویی، مغتنم، گرامی، پروه، خوشایند، مطلوب، خوشنود کننده، مطبوع، خوشوا زدن، ((بفرمایید)) گفتن، سلام و تعارف کردن، استقبال کردن، پذیرا بودن، پذیرفتن، مغتنم شمردن، (حرف ندا) خوش آمدید!، بفرمایید!، 

welcome

welcome aboard

<hr> فرش، پادری، حصیر درگاه

فرش، پادری، حصیر درگاه

welcome mat

welcoming

<hr> معنی : جوش، جوش دادن، جوشکاری کردن، پیوستن <hr> معانی دیگر : (به ویژه فلز یا پلاستیک) جوش دادن، لحیم کردن، (مجازی) متحد کردن، پیوند دادن، یگانگی ایجاد کردن، جوش خوردن، (به هم) پیوستن، لحیم کاری، (گیاه شناسی) میخک زرد، ورث زردنما، ورث زرد چهره (reseda luteola که از آن رنگدانه ی زرد می گیرند)

معنی : جوش، جوش دادن، جوشکاری کردن، پیوستن معانی دیگر : (به ویژه فلز یا پلاستیک) جوش دادن، لحیم کردن، (مجازی) متحد کردن، پیوند دادن، یگانگی ایجاد کردن، جوش خوردن، (به هم) پیوستن، لحیم کاری، (گیاه شناسی) میخک زرد، ورث زردنما، ورث زرد چهره (reseda luteola که از آن رنگدانه ی زرد می گیرند)

weld

welded

<hr> معنی : جوشکار، ماشین جوشکاری <hr> معانی دیگر : weldor جوشکار

معنی : جوشکار، ماشین جوشکاری معانی دیگر : weldor جوشکار

welder

welding

<hr> معنی : سامان، خیر، سعادت، اسایش، رفاه، شادکامی <hr> معانی دیگر : بهروزی، بهزیستی، آسایش، خوشبختی، خوشی، وابسته به رفاه یا بهزیستی، رفاهی، بهزیستی گرای، بهزی گرای، بهزی گستر، اعانات، خیرات، کمک رفاهی دولت، خیریه

معنی : سامان، خیر، سعادت، اسایش، رفاه، شادکامی معانی دیگر : بهروزی، بهزیستی، آسایش، خوشبختی، خوشی، وابسته به رفاه یا بهزیستی، رفاهی، بهزیستی گرای، بهزی گرای، بهزی گستر، اعانات، خیرات، کمک رفاهی دولت، خیریه

واژه های حرف "w" - جملات نمونه