جملات نمونه

<hr> وحشیانه، خودسرانه، به تندی

وحشیانه، خودسرانه، به تندی

wildly

<hr> وحشی گری، خودسری، سرکشی، تندی

وحشی گری، خودسری، سرکشی، تندی

wildness

<hr> جنگل طبیعی، بیشه ی دست نخورده، جنگل خودرو

جنگل طبیعی، بیشه ی دست نخورده، جنگل خودرو

wildwood

<hr> معنی : فریب، تزویر، حیله، خدعه، مکر، تلبیس، بطمع انداختن، اغوا کردن، فریفتن <hr> معانی دیگر : نیرنگ، دستان، ترفند، ستاوه، مسحور کردن، فریفته کردن، جلب کردن، دلربایی کردن، (جمع) اطوار بازی، جفاکاری، (قدیمی) فریبایی، حیله گری، ترفندبازی

معنی : فریب، تزویر، حیله، خدعه، مکر، تلبیس، بطمع انداختن، اغوا کردن، فریفتن معانی دیگر : نیرنگ، دستان، ترفند، ستاوه، مسحور کردن، فریفته کردن، جلب کردن، دلربایی کردن، (جمع) اطوار بازی، جفاکاری، (قدیمی) فریبایی، حیله گری، ترفندبازی

wile

wiles

<hr> رجوع شود به: willful، willful خودسر، مشتاق، مایل

رجوع شود به: willful، willful خودسر، مشتاق، مایل

wilful

<hr> خودسرانه، عمدا، دانسته

خودسرانه، عمدا، دانسته

wilfully

<hr> خودرایی، خودسری، تعمد

wilfulness

<hr> معنی : میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت، اراده کردن، فعل کمکی'خواهم'، خواستاربودن، میل کردن، وصیت کردن، خواستن <hr> معانی دیگر : تصمیم، عزم، اشتیاق، علاقه، رغبت، یازش، یازه، خواسته، تمایل، کام، خواستنامه، عزم کردن، تصمیم گرفتن، مصمم شدن، خواستار شدن، بخشیدن، خواستنامه نوشتن، مقدر کردن، مشیت کردن، (فعل معین - برای نشان دادن آینده) خواهم -، خواهد -، خواهند - (و غیره)، (برای نشان دادن عزم یا اراده یا اجبار یا محذور)، (برای نشان دادن تمایل یا ناچاری یا خصلت)، (برای تعارف و پرسش مودبانه)، (برای نشان دادن ویژگی یا عادت)، (برای نشان دادن حدس یا انتظار)

معنی : میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت، اراده کردن، فعل کمکی'خواهم'، خواستاربودن، میل کردن، وصیت کردن، خواستن معانی دیگر : تصمیم، عزم، اشتیاق، علاقه، رغبت، یازش، یازه، خواسته، تمایل، کام، خواستنامه، عزم کردن، تصمیم گرفتن، مصمم شدن، خواستار شدن، بخشیدن، خواستنامه نوشتن،

will

<hr> (امریکا - فروشگاه های بزرگ) بخشی که در آن کالاها را برای مشتری نگه می دارند (مثلا تا پول آن را بدهد)

(امریکا - فروشگاه های بزرگ) بخشی که در آن کالاها را برای مشتری نگه می دارند (مثلا تا پول آن را بدهد)

will call

<hr> دارای اراده ی بخصوص، - اراده، اراده an iron willed man مردی آهنین اراده

دارای اراده ی بخصوص، - اراده، اراده an iron willed man مردی آهنین اراده

willed

<hr> معنی : خود رای، خود سر، خیره سر <hr> معانی دیگر : عمدی، ارادی، تعمدی، خودکامه، لجباز، یکدنده، مشتاق، مایل

معنی : خود رای، خود سر، خیره سر معانی دیگر : عمدی، ارادی، تعمدی، خودکامه، لجباز، یکدنده، مشتاق، مایل

willful

willfully

willfulness

<hr> اسم خاص مذکر (مخفف: will و willy billy و bill)

اسم خاص مذکر (مخفف: will و willy billy و bill)

william

william blake

william harvey

william henry harrison

william howard taft

william james

william jennings bryan

william mckinley

william penn

william randolph hearst

william shakespeare

<hr> ویلیام فاتح (پادشاه نورمان ها که انگلیس را فتح کرد: 1027-87)

ویلیام فاتح (پادشاه نورمان ها که انگلیس را فتح کرد: 1027-87)

william the conqueror

william wordsworth

willie

<hr> معنی : عصبانیت، حمله عصبی <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی - با: the) دلواپسی، نگرانی، ترس و لرز

معنی : عصبانیت، حمله عصبی معانی دیگر : (امریکا - خودمانی - با: the) دلواپسی، نگرانی، ترس و لرز

willies

<hr> معنی : راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب <hr> معانی دیگر : متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی

معنی : راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب معانی دیگر : متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی

willing

<hr> ازروی میل، بامیل، برضایت، طوعا، برضاورغبت

ازروی میل، بامیل، برضایت، طوعا، برضاورغبت

willingly

willingness

<hr> معنی : بید، درخت بید، دستگاه پنبه پاک کنی، پاک کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت بید (جنس salix)، ترکه ی بید (که از آن سبد می سازند)، چوب بید، ماشین پنبه پاک کنی، ماشین پشم پاک کنی، (عامیانه - بیس بال و کریکت) چوگان، وابسته به خانواده ی بید (تیره ی salicaceae و راسته ی salicales که دو لپه ای هستند)، (با ماشین) پنبه پاک کردن، پشم پاک کردن، پاک کردن پنبه یا پشم

معنی : بید، درخت بید، دستگاه پنبه پاک کنی، پاک کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت بید (جنس salix)، ترکه ی بید (که از آن سبد می سازند)، چوب بید، ماشین پنبه پاک کنی، ماشین پشم پاک کنی، (عامیانه - بیس بال و کریکت) چوگان، وابسته به خانواده ی بید (تیره ی salicaceae و راسته ی salicales که دو لپه ای هستند

willow

<hr> پر از درخت بید، پر بید، پر سایه (از درخت بید)، بید مانند، بید زار، نرم و باریک شبیه بید، بلند

پر از درخت بید، پر بید، پر سایه (از درخت بید)، بید مانند، بید زار، نرم و باریک شبیه بید، بلند

willowy

<hr> اراده، تصمیم، عزم راسخ، قدرت اراده، تصمیم جدی، نیروی اراده

اراده، تصمیم، عزم راسخ، قدرت اراده، تصمیم جدی، نیروی اراده

willpower

wills

willy-nilly

<hr> ودرو ویلسون (بیست و هشتمین رییس جمهور امریکا)، کوه ویلسون (در جنوب کالیفرنیا)

ودرو ویلسون (بیست و هشتمین رییس جمهور امریکا)، کوه ویلسون (در جنوب کالیفرنیا)

wilson

<hr> معنی : خم شدن، پلاسیدهو پژمرده شدن <hr> معانی دیگر : (گیاه) پژمردن، پژمرده شدن، پلاسیدن، پخسیدن، چین و چروک برداشتن، روی هم افتادن، فرو ریختن، شکم دادن، (روی هم) جمع شدن، از حال رفتن، از رمق افتادن، وارفتن، به زانو درآمدن، از پای درآمدن، سست شدن، از شدت و حدت افتادن، ضعیف شدن، (به ویژه سبزی سالاد را) پژمرده کردن، پلاساندن، مرعوب شدن، جا زدن، پژمردگی، پلاسیدگی، پخسیدگی، (قدیمی - سوم شخص مفرد زمان حال - با: thou) خواهی - (رجوع شود به: will)

معنی : خم شدن، پلاسیدهو پژمرده شدن معانی دیگر : (گیاه) پژمردن، پژمرده شدن، پلاسیدن، پخسیدن، چین و چروک برداشتن، روی هم افتادن، فرو ریختن، شکم دادن، (روی هم) جمع شدن، از حال رفتن، از رمق افتادن، وارفتن، به زانو درآمدن، از پای درآمدن، سست شدن، از شدت و حدت افتادن، ضعیف شدن، (به ویژه سبزی سالاد را) پژم

wilt

<hr> معنی : زیرک، فریبنده، مکار، پر تزویر، پر حیله <hr> معانی دیگر : نیرنگ باز، فریبکار، حیله گر، محیل، رند، پر مکر

معنی : زیرک، فریبنده، مکار، پر تزویر، پر حیله معانی دیگر : نیرنگ باز، فریبکار، حیله گر، محیل، رند، پر مکر

wily

<hr> معنی : دیلم، گرد بر، مته فرنگی، پیچاندن، متهکردن <hr> معانی دیگر : مته، کاوگر، هر نوع اسباب یا وسیله ای که باان سورا&nbsp;میکنند، پیچاندن مثل طناب

معنی : دیلم، گرد بر، مته فرنگی، پیچاندن، متهکردن معانی دیگر : مته، کاوگر، هر نوع اسباب یا وسیله ای که باان سورا میکنند، پیچاندن مثل طناب

wimble

<hr> محله ی ویمبل دن (در لندن - محل مسابقات سالیانه ی تنیس)

محله ی ویمبل دن (در لندن - محل مسابقات سالیانه ی تنیس)

wimbledon

<hr> (خودمانی) آدم بی عرضه، بی بو و خاصیت، ضعیف النفس، پهلوان پنبه، آدم ترسو، آدم بی عرضه، آدم ریغو، آدم ضعیف

(خودمانی) آدم بی عرضه، بی بو و خاصیت، ضعیف النفس، پهلوان پنبه، آدم ترسو، آدم بی عرضه، آدم ریغو، آدم ضعیف

wimp

<hr> معنی : خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی، با چارقد پوشاندن، حجاب زدن، موج دار کردن <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) روسری زنانه، (زنانه) شال و کلاه، (برخی راهبه ها) سرپوش، کلاه راهبه ها، مقنعه، (اسکاتلند) چین لباس، (اسکاتلند) پیچ و خم، انحنا، روسری سر کردن، مقنعه پوشیدن، (پارچه و غیره) چین دار کردن، چین دادن، موجدار کردن (مانند سطح آب)، موج زدن

معنی : خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی، با چارقد پوشاندن، حجاب زدن، موج دار کردن معانی دیگر : (قرون وسطی) روسری زنانه، (زنانه) شال و کلاه، (برخی راهبه ها) سرپوش، کلاه راهبه ها، مقنعه، (اسکاتلند) چین لباس، (اسکاتلند) پیچ و خم، انحنا، روسری سر کردن، مقنعه پوشیدن، (پارچه و غیره) چین دار ک

wimple

wimpy

<hr> معنی : پیروزی، غلبه، برد، فتح، غلبه کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، پیروز شدن، بردن، تحصیل کردن، بدست اوردن، تسخیر کردن، فتح کردن <hr> معانی دیگر : چیره شدن، پیش بردن، (مسابقه و غیره) اول شدن، برنده شدن، فایق شدن، رسیدن به، به دست آوردن، کسب کردن، گرفتن، جلب کردن، دست یافتن، باز یافتن، (به دین یا مسلک و غیره ی خود) در آوردن، متقاعد کردن، (به دین و مسلک بخصوصی) گرواندن، گرویدن، گرایش دادن، دل (کسی را) به دست آوردن، عشق (یا محبت کسی را) جلب کردن، به ازدواج راضی کردن، (از سنگ معدن) فلز گرفتن، (از معدن) زغالسنگ درآوردن، استخراج کردن، (رگه ی معدن را برای بهره برداری) آماده کردن، (مسابقه ی دو و غیره) مقام اول، برندگی

معنی : پیروزی، غلبه، برد، فتح، غلبه کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، پیروز شدن، بردن، تحصیل کردن، بدست اوردن، تسخیر کردن، فتح کردن معانی دیگر : چیره شدن، پیش بردن، (مسابقه و غیره) اول شدن، برنده شدن، فایق شدن، رسیدن به، به دست آوردن، کسب کردن، گرفتن، جلب کردن، دست یافتن، باز یافتن، (به دین یا مسلک و غیر

win a prize

<hr> (چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)، دوباره به دست آوردن، باز یافتن

(چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)، دوباره به دست آوردن، باز یافتن

واژه های حرف "w" - جملات نمونه