انگلیسی به فارسی

farts

farweltered

<hr> مخفف:، (امریکا) خدمات کشاورزی برون مرزی

مخفف:، (امریکا) خدمات کشاورزی برون مرزی

fasc

<hr> معنی : قدرت مجازات <hr> معانی دیگر : (روم باستان) تبرزینی که دور دسته ی آن ترکه می پیچیدند و قضات آنرا به نشان قدرت با خود حمل می کردند، نشان جاه و جلال، روم قدیم یک دسته میله که تبری در میان ان قرارداشته وپیشاپیش فرمانداران رومی می بردند و نشان قدرت بوده

معنی : قدرت مجازات معانی دیگر : (روم باستان) تبرزینی که دور دسته ی آن ترکه می پیچیدند و قضات آنرا به نشان قدرت با خود حمل می کردند، نشان جاه و جلال، روم قدیم یک دسته میله که تبری در میان ان قرارداشته وپیشاپیش فرمانداران رومی می بردند و نشان قدرت بوده

fasces

fascet

fasching

<hr> معنی : حلقه، بند، نوار، خط، کمربند، دایره زنگی، گچبری سر ستون، هزاره برجسته، لایه پوششی فیبری <hr> معانی دیگر : (انگلیس) داشبرد اتومبیل، (انگلیس) تابلو مغازه، تسمه، باریکه، روبان، (کالبد شناسی) نوار پیوندی

معنی : حلقه، بند، نوار، خط، کمربند، دایره زنگی، گچبری سر ستون، هزاره برجسته، لایه پوششی فیبری معانی دیگر : (انگلیس) داشبرد اتومبیل، (انگلیس) تابلو مغازه، تسمه، باریکه، روبان، (کالبد شناسی) نوار پیوندی

fascia

fasciae

<hr> مربوط بپوشش وتری، تبری

مربوط بپوشش وتری، تبری

fascial

fasciate

<hr> معنی : راه راه، دارای پوشش، وتری، دارای راهراه رنگی <hr> معانی دیگر : خط دار، نواردار، بهم فشرده

معنی : راه راه، دارای پوشش، وتری، دارای راهراه رنگی معانی دیگر : خط دار، نواردار، بهم فشرده

fasciated

<hr> نواری شدگی، قنداق شدگی، بسته بودن (با نوار یا ریسمان یا تسمه)، بسته بندی، بسته کاری، پهن و ناصافی، دژستبری

نواری شدگی، قنداق شدگی، بسته بودن (با نوار یا ریسمان یا تسمه)، بسته بندی، بسته کاری، پهن و ناصافی، دژستبری

fasciation

<hr> معنی : دسته، جزوه، کراسه، دسته یا مجموعه کوچک الیاف <hr> معانی دیگر : جزوه (هریک از بخش های کتاب که به صورت جزوه چاپ می شود و به فروش می رسد و بعدا به صورت کتاب درمی آید)، بسته ی کوچک، بخچه (یا بغچه)

معنی : دسته، جزوه، کراسه، دسته یا مجموعه کوچک الیاف معانی دیگر : جزوه (هریک از بخش های کتاب که به صورت جزوه چاپ می شود و به فروش می رسد و بعدا به صورت کتاب درمی آید)، بسته ی کوچک، بخچه (یا بغچه)

fascicle

fascicled

fascicles

fascicular

fascicularly

<hr> کوفکی، کوفکدار، خوشه ای، خوشکی، خوشکدار، کلاله ای، کراسه ای، کلافه مانند (fasciculated و fascicular هم می گویند)

کوفکی، کوفکدار، خوشه ای، خوشکی، خوشکدار، کلاله ای، کراسه ای، کلافه مانند (fasciculated و fascicular هم می گویند)

fasciculate

fasciculated

fasciculation

<hr> معنی : دسته یا مجموعه کوچک الیاف <hr> معانی دیگر : تش، دسته ای از رشته های عضلانی که عضله را تشکیل میدهند

معنی : دسته یا مجموعه کوچک الیاف معانی دیگر : تش، دسته ای از رشته های عضلانی که عضله را تشکیل میدهند

fascicule

fasciculi

<hr> (کلافه ای از لیف ها و ریشه های عصبی) کلافه ی عصبی، پی کلاف، دسته یا مجموعه کوچک الیاف، دسته ای از رشته های عضلانی که عضله را تشکیل میدهند

(کلافه ای از لیف ها و ریشه های عصبی) کلافه ی عصبی، پی کلاف، دسته یا مجموعه کوچک الیاف، دسته ای از رشته های عضلانی که عضله را تشکیل میدهند

fasciculus

fascili

<hr> معنی : مجذوب کردن، شیفتن، افسون کردن، سحر کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن <hr> معانی دیگر : (با نگاه عمیق یا با ترساندن) مات و مبهوت کردن، خیره کردن، سرجای خود میخکوب کردن، (کاملا) جلب کردن، (در اصل) سحر کردن، جادو کردن، طلسم کردن

معنی : مجذوب کردن، شیفتن، افسون کردن، سحر کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن معانی دیگر : (با نگاه عمیق یا با ترساندن) مات و مبهوت کردن، خیره کردن، سرجای خود میخکوب کردن، (کاملا) جلب کردن، (در اصل) سحر کردن، جادو کردن، طلسم کردن

fascinate

<hr> معنی : مسحور <hr> معانی دیگر : مجذوب کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن، شیفتن، افسون کردن

معنی : مسحور معانی دیگر : مجذوب کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن، شیفتن، افسون کردن

fascinated

fascinatedly

fascinates

<hr> معنی : فریبنده <hr> معانی دیگر : دلربا، دلکش، دلفریب

معنی : فریبنده معانی دیگر : دلربا، دلکش، دلفریب

fascinating

fascinatingly

<hr> معنی : فریفتگی، جذبه، افسون، فریبندگی، شیدایی <hr> معانی دیگر : شیفتگی، مجذوب شدگی، مسحور شدگی، خیرگی، گیرایی، شیفتگری، کشش

معنی : فریفتگی، جذبه، افسون، فریبندگی، شیدایی معانی دیگر : شیفتگی، مجذوب شدگی، مسحور شدگی، خیرگی، گیرایی، شیفتگری، کشش

fascination

fascinations

fascinative

<hr> معنی : مجذوب کننده، افسونگر <hr> معانی دیگر : شیفتگر، شیداگر، مسحور کننده

معنی : مجذوب کننده، افسونگر معانی دیگر : شیفتگر، شیداگر، مسحور کننده

fascinator

fascinatress

<hr> (بسته ی شاخ و برگ یا ترکه که سابقا برای جلوگیری از فروریزی دیواره های سنگر و غیره قرار می دادند و یا چاله ها را با آن پر می کردند) بسته ی چوب

(بسته ی شاخ و برگ یا ترکه که سابقا برای جلوگیری از فروریزی دیواره های سنگر و غیره قرار می دادند و یا چاله ها را با آن پر می کردند) بسته ی چوب

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی