عربی به فارسی

عربه الید

<hr> برابر پارسی : زبان تازیان، زبان تازی، تازی

برابر پارسی : زبان تازیان، زبان تازی، تازی

عربی

عرجه

<hr> مترادف عرش : اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن <hr> متضاد عرش : فرش <hr> برابر پارسی : اورنگ، اریکه، تخت، پهنه

مترادف عرش : اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن متضاد عرش : فرش برابر پارسی : اورنگ، اریکه، تخت، پهنه

عرش

<hr> مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف <hr> متضاد عرض : درازا، درازی، طول <hr> برابر پارسی : درازای، پهنا

مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف متضاد عرض : درازا، درازی، طول برابر پارسی : درازای، پهنا

عرض

عرض للخطر

عرضه للتلف

عرضی

<hr> مترادف عرف : تداول، رسم، سنت، عادت، قانون، معروفیت <hr> متضاد عرف : شرع <hr> برابر پارسی : روش همگانی، روال، شناخته، پذیرفته

مترادف عرف : تداول، رسم، سنت، عادت، قانون، معروفیت متضاد عرف : شرع برابر پارسی : روش همگانی، روال، شناخته، پذیرفته

عرف

عرف الاسد

<hr> مترادف عرق : رگ، نایژه، بیخ، ریشه، نژاد، آبرو، حمیت | مشروب، خوی، شیره، عصاره <hr> برابر پارسی : می، باده، تن خیس، آبدانه، تَرتنی

مترادف عرق : رگ، نایژه، بیخ، ریشه، نژاد، آبرو، حمیت | مشروب، خوی، شیره، عصاره برابر پارسی : می، باده، تن خیس، آبدانه، تَرتنی

عرق

عرقل

عرقله

عرقوب

عرقی

<hr> مترادف عروس : بیو، بیوگ، لعبت <hr> متضاد عروس : داماد <hr> برابر پارسی : اروس، بیوگان

مترادف عروس : بیو، بیوگ، لعبت متضاد عروس : داماد برابر پارسی : اروس، بیوگان

عروس

عروه

عریس

<hr> مترادف عریض : پرعرض، پهن، پهنادار، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع <hr> متضاد عریض : باریک، کم پهنا، کم عرض <hr> برابر پارسی : پهن، پَهن، پهناور، گسترده، گشاد

مترادف عریض : پرعرض، پهن، پهنادار، فراخ، گسترده، گشاد، وسیع متضاد عریض : باریک، کم پهنا، کم عرض برابر پارسی : پهن، پَهن، پهناور، گسترده، گشاد

عریض

<hr> مترادف عریضه : خط، رقعه، رقیمه، طومار، عرضحال، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نبشته، نوشته، ورقه <hr> برابر پارسی : دادخواست، دادنامه

مترادف عریضه : خط، رقعه، رقیمه، طومار، عرضحال، کاغذ، مراسله، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نبشته، نوشته، ورقه برابر پارسی : دادخواست، دادنامه

عریضه

عرین

<hr> مترادف عز : احترام، حرمت، عزت <hr> متضاد عز : ذل <hr> برابر پارسی : ارزش، ارج، والایی، فر، ارجمندی

مترادف عز : احترام، حرمت، عزت متضاد عز : ذل برابر پارسی : ارزش، ارج، والایی، فر، ارجمندی

عز

عزاء

عزف منفرد

<hr> مترادف عزل : اخراج، انفصال، برکناری، خلع، منفصل <hr> متضاد عزل : استخدام <hr> برابر پارسی : برکناری، بیرون کردن، کنار گذاشتن، بیکار کردن

مترادف عزل : اخراج، انفصال، برکناری، خلع، منفصل متضاد عزل : استخدام برابر پارسی : برکناری، بیرون کردن، کنار گذاشتن، بیکار کردن

عزل

عزله

<hr> مترادف عزم : آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت <hr> برابر پارسی : آهنگ، پابرجایی، پایداری

مترادف عزم : آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت برابر پارسی : آهنگ، پابرجایی، پایداری

عزم

عزوبه

عزوبیه

<hr> مترادف عزیز : ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم <hr> متضاد عزیز : ذلیل <hr> برابر پارسی : گرامی، گرانمایه، ارجمند، مهربان، نازنین

مترادف عزیز : ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم متضاد عزیز : ذلیل برابر پارسی : گرامی، گرانمایه، ارجمند، مهربان، نازنین

عزیز

عسر الهضم

<hr> مترادف عسل : انگبین، شهد <hr> برابر پارسی : انگبین، انگپین

مترادف عسل : انگبین، شهد برابر پارسی : انگبین، انگپین

عسل

<hr> مترادف عسکر : ارتش، جیش، سپاه، فوج، گند، لشکر <hr> برابر پارسی : سپاه، لشکر

مترادف عسکر : ارتش، جیش، سپاه، فوج، گند، لشکر برابر پارسی : سپاه، لشکر

عسکر

عسکری

عش

<hr> برابر پارسی : شامگاه

عشاء

عشب

عشب البحر

عشب بحری

عشب ضار

عشبه

عشبی

<hr> مترادف عشر : ده یک، عشریه، یک دهم <hr> برابر پارسی : ده یک، یک دهم

مترادف عشر : ده یک، عشریه، یک دهم برابر پارسی : ده یک، یک دهم

عشر

عشرون

عشعش

عشوائی

<hr> مترادف عشیره : آل، ایل، طیره، خاندان، خانواده، طایفه، قبیله <hr> برابر پارسی : تیره، تبار، خانوار، دودمان

مترادف عشیره : آل، ایل، طیره، خاندان، خانواده، طایفه، قبیله برابر پارسی : تیره، تبار، خانوار، دودمان

واژه های حرف "ع" - عربی به فارسی