dependency ratio

<hr> معنی : تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل <hr> معانی دیگر : پسوا، پایبند، پسمند، در مهار، متکی به، دلگرم به، تحت تکفل، نان خور، عائله، آدم وابسته، آدم تابع، (مهجور) بخش ثانوی یا کم اهمیت تر (dependant هم می نویسند)، آویخته، آویزان

معنی : تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل معانی دیگر : پسوا، پایبند، پسمند، در مهار، متکی به، دلگرم به، تحت تکفل، نان خور، عائله، آدم وابسته، آدم تابع، (مهجور) بخش ثانوی یا کم اهمیت تر (dependant هم می نویسند)، آویخته، آویزان

dependent

<hr> (دستور زبان) جمله واره ی وابسته، بند وابسته (subordinate clause هم می گویند)

(دستور زبان) جمله واره ی وابسته، بند وابسته (subordinate clause هم می گویند)

dependent clause

dependent crown fire

dependent events

dependent on

dependent personality disorder

dependent relatives

dependent state

dependent survey

<hr> (ریاضی) متغیر تابع، دگرواره ی وابسته

(ریاضی) متغیر تابع، دگرواره ی وابسته

dependent variable

dependent work

dependently

<hr> معنی : مربوط، متعلق <hr> معانی دیگر : in judicial decision on another قانون ـ فقه : اناطه

معنی : مربوط، متعلق معانی دیگر : in judicial decision on another قانون ـ فقه : اناطه

depending

depending on

depending on the circumstances

depending on whether

depending order

depends

depends on

depends upon

dependson

depentent

depeople

depeopled

deperciation

deperming

depersonalisation

depersonalization

depersonalization disorder

<hr> فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن

فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن

depersonalize

depersonalized

depersonalizing

dephosphorylation

depht of throat

depicated

<hr> معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن <hr> معانی دیگر : تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن، بیان کردن، هویدا کردن، دیس گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن، نمایش دادن بوسیله نقشه و مانند ان

معنی : نمایش دادن، مجسم کردن، شرح دادن، نقش کردن، رسم کردن، منقوش کردن معانی دیگر : تصویر کردن، نشان دادن، نگاره کردن، دیسه کردن، بیان کردن، هویدا کردن، دیس گویی کردن، آشکار کردن، شناسا کردن، نمایش دادن بوسیله نقشه و مانند ان

depict

depicted

depicting

<hr> نمایش، ترسیم، نگارش، تعریف

نمایش، ترسیم، نگارش، تعریف

depiction

depicts

<hr> معنی : طرد <hr> معانی دیگر : موبری، ریزش مو

معنی : طرد معانی دیگر : موبری، ریزش مو

depilation

depilation fluid

<hr> معنی : داروی ازاله مو، واجبی <hr> معانی دیگر : ماده ی زداینده ی موی بدن، موزدا، موبر، سترنده، استردگر

معنی : داروی ازاله مو، واجبی معانی دیگر : ماده ی زداینده ی موی بدن، موزدا، موبر، سترنده، استردگر

depilatory

<hr> (از هواپیما) پیاده شدن، (هواپیما را) ترک کردن

(از هواپیما) پیاده شدن، (هواپیما را) ترک کردن

deplane

deplate

<hr> معنی : خالی کردن، خون گرفتن، تهی کردن، به ته رسانیدن <hr> معانی دیگر : تحلیل بردن، فرسودن، کاستن، ته کشیدن، کم شدن، کم توان کردن، خالی کردن (به طور کلی یا نسبی)

معنی : خالی کردن، خون گرفتن، تهی کردن، به ته رسانیدن معانی دیگر : تحلیل بردن، فرسودن، کاستن، ته کشیدن، کم شدن، کم توان کردن، خالی کردن (به طور کلی یا نسبی)

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران