پیشنهاد کاربران

<hr> تحت تاثیر برق قرار دادن، برق زده کردن، الکتریکی کردن، به هیجان آوردن

تحت تاثیر برق قرار دادن، برق زده کردن، الکتریکی کردن، به هیجان آوردن

electrified

electrifies

<hr> معنی : الکتریکی کردن، برق زده کردن، به هیجان اوردن، تحت تاثیر برق قرار دادن <hr> معانی دیگر : برقی کردن، دارای نیروی برق کردن، دارای بار برقی کردن، (مثلا به خانه ها و روستاها) برق رسانی کردن، برق دادن، (دستخوش هیجان و دلهره کردن) مات و مبهوت کردن، تکان برقی (شوک الکتریکی) دادن

معنی : الکتریکی کردن، برق زده کردن، به هیجان اوردن، تحت تاثیر برق قرار دادن معانی دیگر : برقی کردن، دارای نیروی برق کردن، دارای بار برقی کردن، (مثلا به خانه ها و روستاها) برق رسانی کردن، برق دادن، (دستخوش هیجان و دلهره کردن) مات و مبهوت کردن، تکان برقی (شوک الکتریکی) دادن

electrify

electrifying

<hr> رجوع شود به: electrotype، پیشوند:، برقی، برق [electromagnet]، با برق [electrocute]

رجوع شود به: electrotype، پیشوند:، برقی، برق [electromagnet]، با برق [electrocute]

electro

electro acoustic music

electro hydraulic brake

electro kinetic

electro magnetic track brake

electro osmosis

electro pneumatic brake

electroblotter

electroblotting

<hr> معنی : ثبت ضربان قلب بوسیله برق <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نوار قلب، برق نگاره ی قلب، قلب نگاشت الکتریکی

معنی : ثبت ضربان قلب بوسیله برق معانی دیگر : (پزشکی) نوار قلب، برق نگاره ی قلب، قلب نگاشت الکتریکی

electrocardiogram

<hr> روانشناسى : قلب نگارى برقى

روانشناسى : قلب نگارى برقى

electrocardiography

electrocatalyst

electrocautery

electroceramics

<hr> روانشناسى : برقى - شیمیایى

روانشناسى : برقى - شیمیایى

electrochemical

electrochemical double layer

electrochemical gradient

electrochemical polishing

electrochemical potential

electrochemical reaction

electrochemical series

electrochemiluminescence

<hr> (بخشی از شیمی که با ایجاد برق از راه واکنش های شیمیایی و بالعکس سروکار دارد) برق شیمی

(بخشی از شیمی که با ایجاد برق از راه واکنش های شیمیایی و بالعکس سروکار دارد) برق شیمی

electrochemistry

electrochromism

electrocleaning

electrocoagulation

electrocochleogram

electrocochleography

electroconvulsive

<hr> رجوع شود به: electroshock therapy

رجوع شود به: electroshock therapy

electroconvulsive therapy

electrocratic

<hr> معنی : با برق کشتن، مردن در اثر برق <hr> معانی دیگر : (در اثر حادثه) برق کش شدن، (کسی را) برق گرفتن و مردن، (با صندلی برقی) اعدام کردن، برق کش کردن

معنی : با برق کشتن، مردن در اثر برق معانی دیگر : (در اثر حادثه) برق کش شدن، (کسی را) برق گرفتن و مردن، (با صندلی برقی) اعدام کردن، برق کش کردن

electrocute

<hr> معنی : کشتن یا مرگ در اثر برق <hr> معانی دیگر : کشتن یا مرگ دراثر برق

معنی : کشتن یا مرگ در اثر برق معانی دیگر : کشتن یا مرگ دراثر برق

electrocution

<hr> معنی : الکترود، قطب مغناطیسی، قطب الکتریکی <hr> معانی دیگر : (برق) الکترود

معنی : الکترود، قطب مغناطیسی، قطب الکتریکی معانی دیگر : (برق) الکترود

electrode

electrode potential

electrode reaction

electrode resistance

electrode voltage

<hr> (مثلا در آب فلز دادن) ته نشست برقی، قالب گیری برقی، برق افکنی، ته نشست ساختن، برقافکن کردن، قالبگیری برقی کردن

(مثلا در آب فلز دادن) ته نشست برقی، قالب گیری برقی، برق افکنی، ته نشست ساختن، برقافکن کردن، قالبگیری برقی کردن

electrodeposit

electrodeposited

electrodeposited nickel

<hr> گالوانوتکنیک علوم مهندسى : گالوانیزه کردن

گالوانوتکنیک علوم مهندسى : گالوانیزه کردن

واژه های حرف "e" - پیشنهاد کاربران