<hr> معنی : خدا، تعالی، وقف شده، مقدس، منزه وپاکدامن <hr> معانی دیگر : اشو، سپنتا، آناهیتا، (h بزرگ) الهی، خدایی، یزدانی، آسمانی، پارسا، دیندار، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی - برای تشدید معنی به کار می رود)، جا یا چیز یا شخص مقدس

معنی : خدا، تعالی، وقف شده، مقدس، منزه وپاکدامن معانی دیگر : اشو، سپنتا، آناهیتا، (h بزرگ) الهی، خدایی، یزدانی، آسمانی، پارسا، دیندار، پرهیزکار، (امریکا - خودمانی - برای تشدید معنی به کار می رود)، جا یا چیز یا شخص مقدس

holy

<hr> اتحاد مقدس (میان روسیه و اتریش و پروس: 1815)

اتحاد مقدس (میان روسیه و اتریش و پروس: 1815)

holy alliance

holy ark

holy books

holy buckets

<hr> (مسیحیت)، آیین عشای ربانی، ایین عشای ربانی مسیحیان

(مسیحیت)، آیین عشای ربانی، ایین عشای ربانی مسیحیان

holy communion

<hr> ( طرف فیوزش پریده ( قاط زده

( طرف فیوزش پریده ( قاط زده

holy cow

holy crab

holy crap

holy crop

holy crud

<hr> معنی : عید، تعطیل مذهبی، ایام متبرکه <hr> معانی دیگر : روز مقدس، روز عزیز، (جمع) ایام متبرکه، اشوروز، درجمع ایام متبرکه، روز مقدس، روز تعطیل مذهبى

معنی : عید، تعطیل مذهبی، ایام متبرکه معانی دیگر : روز مقدس، روز عزیز، (جمع) ایام متبرکه، اشوروز، درجمع ایام متبرکه، روز مقدس، روز تعطیل مذهبى

holy day

holy fucking shit

<hr> معنی : روح القدس <hr> معانی دیگر : (مسیحیت) روح القدس (holy spirit هم می گویند)

معنی : روح القدس معانی دیگر : (مسیحیت) روح القدس (holy spirit هم می گویند)

holy ghost

holy grail

holy grail of

holy mackere

holy matrimony

holy moly

holy neptune

holy poly

holy propete

holy prophet

holy prophet pbuh

holy quran

holy religion

holy residence

holy shit

holy shrine

holy shrines

holy smoke

<hr> معنی : روح القدس <hr> معانی دیگر : (مسیحیت) روح القدس (جز سوم تثلیث)

معنی : روح القدس معانی دیگر : (مسیحیت) روح القدس (جز سوم تثلیث)

holy spirit

holy struggle

holy war

holy word

holyrood

holyshrine

<hr> رجوع شود به: homo- (پیش از واکه به کار می رود)

رجوع شود به: homo- (پیش از واکه به کار می رود)

<hr> معنی : بیعت، تجلیل <hr> معانی دیگر : (معمولا با : do یا pay) هر کاری که نشانه ی تکریم و وفاداری باشد، بزرگداشت، ادای احترام، (در اصل) اعلام رسمی بیعت نسبت به پادشاه یا سرور، مراسم بیعت و هدایای اهدائی، اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه

معنی : بیعت، تجلیل معانی دیگر : (معمولا با : do یا pay) هر کاری که نشانه ی تکریم و وفاداری باشد، بزرگداشت، ادای احترام، (در اصل) اعلام رسمی بیعت نسبت به پادشاه یا سرور، مراسم بیعت و هدایای اهدائی، اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه

homage

homalos

hombeam

homboidal

<hr> (اسپانیایی) مرد، رجوع شود به: omber

(اسپانیایی) مرد، رجوع شود به: omber

hombre

<hr> معنی : موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن، بطرف خانه، بخانه برگشتن، خانه دادن، منزل دادن <hr> معانی دیگر : منزل، کد، سرمنزل، (محله یا شهر یا ناحیه ی محل زیست شخص) ماوا، منزلگاه، خانمان، زادگاه، (مجازی) خانواده، کانون خانوادگی، (خانه ی یتیم ها یا کهنسالان یا مستمندان و غیره) - خانه، خانه ی -، خاستگاه، سرچشمه، مبدا، وابسته به خانه و کاشانه، خانگی، خانوادگی، وابسته به میهن، میهنی، وطنی، داخلی (در برابر : خارجی یا بیگانه foreign)، مرکزی، اصلی، موثر، بموقع، بگاه، رک و بی پرده، (مسابقه ی ورزشی) در محل اصلی تیم، اجرا شدنی در زیستگاه ورزشکار(ان)، در شهر خود تیم، بسوی خانه، بطرف وطن، در خانه، در میهن، به هدف، به مقصد، به سرمنزل مقصود، به خانه یا کاشانه ی خود رفتن، به لانه رفتن، به سرمنزل رسیدن، خانه داشتن، لانه داشتن، بخانه فرستادن، خانه دار کردن، در خانه قرار دادن، به مقصد فرستادن، گور، قبر، (جانور و گیاه) زیست بوم، زیستگاه، (در برخی بازی های ورزشی) دروازه، گل، پایگاه، (بیس بال) پلایت، مرزوبوم، خانه دادن به

معنی : موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن، بطرف خانه، بخانه برگشتن، خانه دادن، منزل دادن معانی دیگر : منزل، کد، سرمنزل، (محله یا شهر یا ناحیه ی محل زیست شخص) ماوا، منزلگاه، خانمان، زادگاه، (مجازی) خانواده، کانون خانوادگی، (خانه ی یتیم ها یا کهنسالان یا مستمندان و غیره) - خانه، خانه ی -، خاستگاه، 

واژه های حرف "h" - پیشنهاد کاربران