judicial cognizance

judicial decisions jurisprudence case law precedent

judicial jurisdiction

judicial officer

judicial power

judicial recess

judicial review

judicial styles

judicial survey

judicialization

judicialize

judicially

<hr> معنی : شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه <hr> معانی دیگر : قوه ی قضاییه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، نظام قضایی، سازمان دادگستری، روش کارکرد دادگاه

معنی : شرعی، قضایی، وابسته بدادگاه معانی دیگر : قوه ی قضاییه، وابسته به قضات و دادگاه ها و نحوه ی کار آنها، دادگاهی، نظام قضایی، سازمان دادگستری، روش کارکرد دادگاه

judiciary

judiciary police

judiciary power

judiciary serves

<hr> معنی : قضایی، دارای قوه قضاوت سلیم <hr> معانی دیگر : عاقل، دارای قضاوت درست، مدبر، باتدبیر، بادرایت، عاقلانه، مدبرانه

معنی : قضایی، دارای قوه قضاوت سلیم معانی دیگر : عاقل، دارای قضاوت درست، مدبر، باتدبیر، بادرایت، عاقلانه، مدبرانه

judicious

<hr> خردمندانه، عاقلانه، از روی تشخیص صحیح

خردمندانه، عاقلانه، از روی تشخیص صحیح

judiciously

juding peaple

<hr> معنی : کشتی جودو، فن دفاع بدون اسلحه ژاپونی <hr> معانی دیگر : (ژاپنی) جودو (ورزشی که از جوجیتسو مشتق شده است)

معنی : کشتی جودو، فن دفاع بدون اسلحه ژاپونی معانی دیگر : (ژاپنی) جودو (ورزشی که از جوجیتسو مشتق شده است)

judo

judument day

judy

<hr> معنی : پارچ، کوزه، بستو، در کوزه ریختن <hr> معانی دیگر : (صدای بلبل) چهچه، سبو، کماس، گلیزه، صراحی، تنگ، آنین، خمچه، محتویات کوزه یا سبو، (خودمانی) زندان، هلفدانی، (خودمانی) یک بطری ویسکی، در سبو کردن، (به ویژه خرگوش را) در دیزی پختن

معنی : پارچ، کوزه، بستو، در کوزه ریختن معانی دیگر : (صدای بلبل) چهچه، سبو، کماس، گلیزه، صراحی، تنگ، آنین، خمچه، محتویات کوزه یا سبو، (خودمانی) زندان، هلفدانی، (خودمانی) یک بطری ویسکی، در سبو کردن، (به ویژه خرگوش را) در دیزی پختن

jugaad

jugde advocate

jugerum

<hr> معنی : نیروی عظیم منهدم کننده، نیروی تخریبی مهیب <hr> معانی دیگر : (از سانسکریت)، تندیس ویشنو vishnu (خدای هندوان که مردم خود را زیر گاری حامل آن می انداختند)، هر چیزی که مستلزم ایمان کورکورانه یا فداکاری زیاد باشد

معنی : نیروی عظیم منهدم کننده، نیروی تخریبی مهیب معانی دیگر : (از سانسکریت)، تندیس ویشنو vishnu (خدای هندوان که مردم خود را زیر گاری حامل آن می انداختند)، هر چیزی که مستلزم ایمان کورکورانه یا فداکاری زیاد باشد

juggernaut

jugging

<hr> معنی : تردستی، حقه بازی، شیادی، شعبده، چشم بندی <hr> معانی دیگر : حقه بازی کردن، دغلکاری کردن، دستکاری کردن، شعبده بازی کردن، تردستی کردن، چند توپ را در هوا این دست و آن دست کردن، چشم بندی کردن، (بازی های با توپ) برای گرفتن یا نگهداشتن توپ تقلا کردن، پرتاب همزمان چند توپ و دست به دست کردن آنها

معنی : تردستی، حقه بازی، شیادی، شعبده، چشم بندی معانی دیگر : حقه بازی کردن، دغلکاری کردن، دستکاری کردن، شعبده بازی کردن، تردستی کردن، چند توپ را در هوا این دست و آن دست کردن، چشم بندی کردن، (بازی های با توپ) برای گرفتن یا نگهداشتن توپ تقلا کردن، پرتاب همزمان چند توپ و دست به دست کردن آنها

juggle

<hr> معنی : تردست، چشم بند، شعبده باز، طاس باز <hr> معانی دیگر : تردست، شعبده باز

معنی : تردست، چشم بند، شعبده باز، طاس باز معانی دیگر : تردست، شعبده باز

juggler

jugglers

<hr> معنی : تردستی، شعبده بازی <hr> معانی دیگر : چشم بندی

معنی : تردستی، شعبده بازی معانی دیگر : چشم بندی

jugglery

juggli

<hr> شعبده، چشم بندی، حقه بازی، تردستی، گول زنی، شیادی

شعبده، چشم بندی، حقه بازی، تردستی، گول زنی، شیادی

juggling

<hr> (خودمانی) کله خر، احمق، پخمه

(خودمانی) کله خر، احمق، پخمه

jughead

<hr> جنس گردو، جنس گردکان

juglans

<hr> معنی : زیر گلویی، وابسته بورید و داجی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) سیاهرگ گردن، وداج، ورید وداجی، وابسته به گردن و گلو، گردنی - گلویی، (جانورشناسی) وابسته به یا دارای باله ی زیرگلویی

معنی : زیر گلویی، وابسته بورید و داجی معانی دیگر : (کالبدشناسی) سیاهرگ گردن، وداج، ورید وداجی، وابسته به گردن و گلو، گردنی - گلویی، (جانورشناسی) وابسته به یا دارای باله ی زیرگلویی

jugular

jugular notch

<hr> معنی : جوهر، اب، خوشنامی، شربت، خوشاب، عصاره، شیره، اب میوه <hr> معانی دیگر : آب سبزی یا میوه، افشره، (آب یا شیره ی بافت و اندام حیوان و انسان) شیره، عصیر، (آب و شیره یا اسانس هر چیز) جوهر، روح، لب، جان، نیرو، (خودمانی) برق، (خودمانی) بنزین، روغن (هرگونه سوخت آبگونه)، (خودمانی ـ معمولا با: the) مشروب الکلی، (امریکا- خودمانی) بهره ی زیاد (بروام)، ربح اجحاف آمیز، (خودمانی) نفوذ، قدرت، آب میوه (یا سبزی و غیره را) گرفتن، شیره یا عصاره ی چیزی را گرفتن، (خودمانی) مشروب الکلی خوردن (به افراط)

معنی : جوهر، اب، خوشنامی، شربت، خوشاب، عصاره، شیره، اب میوه معانی دیگر : آب سبزی یا میوه، افشره، (آب یا شیره ی بافت و اندام حیوان و انسان) شیره، عصیر، (آب و شیره یا اسانس هر چیز) جوهر، روح، لب، جان، نیرو، (خودمانی) برق، (خودمانی) بنزین، روغن (هرگونه سوخت آبگونه)، (خودمانی ـ معمولا با: the) مشروب الک

واژه های حرف "j" - پیشنهاد کاربران