midconvex function

midconvex set

<hr> وسط مسیر علوم نظامى : میان راه

وسط مسیر علوم نظامى : میان راه

midcourse

midcourse guidance

midcycle

<hr> معنی : ظهر، نیم روز <hr> معانی دیگر : میان روز، وسط روز، نیمروزی، ظهری

معنی : ظهر، نیم روز معانی دیگر : میان روز، وسط روز، نیمروزی، ظهری

midday

middel

middel east

middelburg

middele initial

middkeware

<hr> معنی : مرکز، میانه، میان، کمر، وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی <hr> معانی دیگر : (زمان یا فاصله یا محدوده و غیره) میان، وسط (اواسط)، عوان، میانگیر، میانین، میانگاه، کمرگاه (waist هم می گویند)، (کشتیرانی) از وسط تاکردن، دولا کردن یا شدن، (دستور زبان) واکه ی میانی، (m بزرگ - زمین شناسی) لایه ی میانی (در برابر: لایه ی زبرین upper و لایه ی زیرین lower)، رجوع شود به: middle term، در میان قرار دادن، میانه حال

معنی : مرکز، میانه، میان، کمر، وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی معانی دیگر : (زمان یا فاصله یا محدوده و غیره) میان، وسط (اواسط)، عوان، میانگیر، میانین، میانگاه، کمرگاه (waist هم می گویند)، (کشتیرانی) از وسط تاکردن، دولا کردن یا شدن، (دستور زبان) واکه ی میانی، (m بزرگ - زمین شناسی) لایه ی میا

middle

middle adulthood

<hr> سال های میانه (بین 40 تا 65 سالگی)، میانسالی، عوانی، دوره بین جوانی وپیری

سال های میانه (بین 40 تا 65 سالگی)، میانسالی، عوانی، دوره بین جوانی وپیری

middle age

middle age adults

<hr> میان سال (بین 40 تا 65 ساله)، دوره بین جوانی وپیری

میان سال (بین 40 تا 65 ساله)، دوره بین جوانی وپیری

middle aged

<hr> (تاریخ اروپا) قرون وسطی، سده های میانه، میان سده ها، قرون وسطی

(تاریخ اروپا) قرون وسطی، سده های میانه، میان سده ها، قرون وسطی

middle ages

middle assyrian period

middle blocker

middle bronze age

middle bus

middle child

<hr> معنی : طبقه متوسط، طبقه متوسط اجتماع، طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین <hr> معانی دیگر : (اجتماع) طبقه ی متوسط

معنی : طبقه متوسط، طبقه متوسط اجتماع، طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین معانی دیگر : (اجتماع) طبقه ی متوسط

middle class

middle cutting

middle distance race

middle distillate

<hr> معنی : گوش میانی، گوش وسط <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) گوش میانی، حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند

معنی : گوش میانی، گوش وسط معانی دیگر : (کالبد شناسی) گوش میانی، حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند

middle ear

middle earth

<hr> (در اصل) سرزمین های میان خاور نزدیک near east و خاور دور far east

(در اصل) سرزمین های میان خاور نزدیک near east و خاور دور far east

middle east

middle eastern

middle etage

middle finger

middle frontal

middle ground

middle income

middle infrared

middle initial

middle insomnia

middle lane

<hr> (مدیریت) مدیران میان زینه، میان داستاران، مدیریت رده ی دوم، مدیریت میانی

(مدیریت) مدیران میان زینه، میان داستاران، مدیریت رده ی دوم، مدیریت میانی

middle management

middle manager

middle marker beacon

middle name

middle of the nowhere

<hr> (از نظر سیاسی) میانه رو (نه دست راستی و نه دست چپی)، بی طرف

(از نظر سیاسی) میانه رو (نه دست راستی و نه دست چپی)، بی طرف

واژه های حرف "m" - پیشنهاد کاربران