organogesis

organogram

<hr> معنی : عضو شناسی، اندام شناسی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) اندام نگاری

معنی : عضو شناسی، اندام شناسی معانی دیگر : (زیست شناسی) اندام نگاری

organography

organoid

<hr> وابسته به اندام، موثر بر اندام (به ویژه اندام حسی)، اندامی

وابسته به اندام، موثر بر اندام (به ویژه اندام حسی)، اندامی

organoleptic

organoleptic properties

organolithium

<hr> معنی : اندام شناسی، مبحی ساختمان موجودات الی <hr> معانی دیگر : (بخشی از زیست شناسی که با ساختمان و کار اندام های حیوانی و گیاهی سروکار دارد) اندام شناسی، مبحک ساختمان موجودات الی

معنی : اندام شناسی، مبحی ساختمان موجودات الی معانی دیگر : (بخشی از زیست شناسی که با ساختمان و کار اندام های حیوانی و گیاهی سروکار دارد) اندام شناسی، مبحک ساختمان موجودات الی

organology

organomercurial

organophilic

<hr> (زیست شناسی - کلوئید شامل جامدات که در محلول آلی قرار دارند) ارگانوسل

(زیست شناسی - کلوئید شامل جامدات که در محلول آلی قرار دارند) ارگانوسل

organosol

organotrophic

organotrophy

organs

<hr> اوج لذت جنسی، ارگاسم، شور و هیجان، شور شهوانی، حالت انزال در مقاربت

اوج لذت جنسی، ارگاسم، شور و هیجان، شور شهوانی، حالت انزال در مقاربت

orgasm

orgasmic

orgel

orger

<hr> معنی : بد اخلاق <hr> معانی دیگر : وابسته به عیاشی و میگساری، سرمستانه، شورمندانه، میگساری، خماری

معنی : بد اخلاق معانی دیگر : وابسته به عیاشی و میگساری، سرمستانه، شورمندانه، میگساری، خماری

orgiastic

orginal

orginality

orginally

orgnis

orgware

<hr> معنی : موج، عیاشی، میگساری عیاشی <hr> معانی دیگر : افراط، زیاده روی، بی بندوباری، (یونان و روم باستان - معمولا جمع) عیاشی و میگساری به افتخار یکی از خدایان (به ویژه dionysus)، عیاشی و میگساری چندنفره (همراه با اعمال جنسی)، سور بزرگ، روم و یونان قدیم مجالس عیاشی و میگساری بافتخارخدایان

معنی : موج، عیاشی، میگساری عیاشی معانی دیگر : افراط، زیاده روی، بی بندوباری، (یونان و روم باستان - معمولا جمع) عیاشی و میگساری به افتخار یکی از خدایان (به ویژه dionysus)، عیاشی و میگساری چندنفره (همراه با اعمال جنسی)، سور بزرگ، روم و یونان قدیم مجالس عیاشی و میگساری بافتخارخدایان

orgy

oribatid mite

<hr> معنی : شرق، خاور، بطرف خاور رفتن، بجهت معینی راهنمایی کردن، جهت یابی کردن، میزان کردن <hr> معانی دیگر : (o بزرگ) خاورزمین، مشرق زمین (به ویژه خاور دور)، درخشان، فروزنده، پرفروغ، پرشید، تابناک، (شعر قدیم) خاوری، شرقی، (ماه و خورشید) طالع، فرازنده، (در جهت بخصوصی) قرار دادن، سوگیری کردن، متوجه کردن (به سویی)، (خود را) تطبیق دادن با، همساز کردن با، سازگار کردن، مشرق (در برابر: باختر occident)، (مروارید) درخشانی، درخشندگی، برق و جلا، مروارید اعلا، (کلیسا و غیره را) رو به مشرق ساختن، محراب اصلی را در مشرق کلیسا بنا کردن، نقشه یا نما را برحسب نقاط قطب نما تنظیم کردن، با قطب نما هماهنگ کردن، کشورهای خاوری، درخشندگی بسیار

معنی : شرق، خاور، بطرف خاور رفتن، بجهت معینی راهنمایی کردن، جهت یابی کردن، میزان کردن معانی دیگر : (o بزرگ) خاورزمین، مشرق زمین (به ویژه خاور دور)، درخشان، فروزنده، پرفروغ، پرشید، تابناک، (شعر قدیم) خاوری، شرقی، (ماه و خورشید) طالع، فرازنده، (در جهت بخصوصی) قرار دادن، سوگیری کردن، متوجه کردن (به سوی

orient

orient breakfast

orient express

orient oneself

orient scar

<hr> معنی : اسیایی، شرقی، خاوری <hr> معانی دیگر : (o بزرگ) وابسته به مشرق زمین (به ویژه خاور دور) و مردم و فرهنگ آن، خاور زمینی، خاور دوری، مشرق زمینی، (o بزرگ) اهل خاور زمین (به ویژه زرد پوست)، (شعر قدیم) خاوری، مشرقی

معنی : اسیایی، شرقی، خاوری معانی دیگر : (o بزرگ) وابسته به مشرق زمین (به ویژه خاور دور) و مردم و فرهنگ آن، خاور زمینی، خاور دوری، مشرق زمینی، (o بزرگ) اهل خاور زمین (به ویژه زرد پوست)، (شعر قدیم) خاوری، مشرقی

oriental

oriental countries

<hr> فرش خاور زمین (به ویژه فرش ایران و نواحی اطراف آن) (oriental carpet هم می گویند)

فرش خاور زمین (به ویژه فرش ایران و نواحی اطراف آن) (oriental carpet هم می گویند)

oriental rug

oriental studies

<hr> ویژگی شرقی، خصوصیت خاور زمینی، عقاید یا سیاست شرقی

ویژگی شرقی، خصوصیت خاور زمینی، عقاید یا سیاست شرقی

orientalism

<hr> معنی : مستشرق، خاور شناس <hr> معانی دیگر : خاور شناس، مستشرق

معنی : مستشرق، خاور شناس معانی دیگر : خاور شناس، مستشرق

orientalist

orientalizing

orientalmenu

<hr> معنی : سردرآوردن از، جهت یابی کردن <hr> معانی دیگر : (خود را با چیزی به ویژه با محیط) تطبیق دادن، وفق دادن، سازگار کردن، همساز کردن، (در جهت معینی به ویژه در جهت مشرق) سوگیری کردن، قراول رفتن، رجوع شود به: orient، جهت یابی، راهنمایی، توجه بسوی خاور، اشناسازی

معنی : سردرآوردن از، جهت یابی کردن معانی دیگر : (خود را با چیزی به ویژه با محیط) تطبیق دادن، وفق دادن، سازگار کردن، همساز کردن، (در جهت معینی به ویژه در جهت مشرق) سوگیری کردن، قراول رفتن، رجوع شود به: orient، جهت یابی، راهنمایی، توجه بسوی خاور، اشناسازی

orientate

<hr> معنی : اشنایی، راهنمایی، جهت، گرایش، اشناسازی، جهت یابی، توجه بسوی خاور <hr> معانی دیگر : سو، سمت، سوگیری، سویابی، جهت گیری، خوگیری، سازگاری، همسازی، آشنایی، وضعیت سنجی، تشخیص موقعیت، درک محیط، حفظ توازن

معنی : اشنایی، راهنمایی، جهت، گرایش، اشناسازی، جهت یابی، توجه بسوی خاور معانی دیگر : سو، سمت، سوگیری، سویابی، جهت گیری، خوگیری، سازگاری، همسازی، آشنایی، وضعیت سنجی، تشخیص موقعیت، درک محیط، حفظ توازن

واژه های حرف "o" - پیشنهاد کاربران