psychonaut

psychoneuroimmunology

<hr> معنی : بیمار روانی، مبتلا بامراض روانی <hr> معانی دیگر : جنایتکار روانی، جانی روانی، جامعه ستیز، مبتلا بامرا­ روانی

معنی : بیمار روانی، مبتلا بامراض روانی معانی دیگر : جنایتکار روانی، جانی روانی، جامعه ستیز، مبتلا بامرا­ روانی

psychopath

psychopath killer

<hr> روان بیمار، آدم روانی، آدم جامعه ستیز، وابسته به ناخوشی دماغی

روان بیمار، آدم روانی، آدم جامعه ستیز، وابسته به ناخوشی دماغی

psychopathic

psychopathic deviate

psychopathic deviations

<hr> شخصیت روان بیمار، شخصیت جامعه ستیز

شخصیت روان بیمار، شخصیت جامعه ستیز

psychopathic personality

psychopathological

psychopathologies

<hr> آسیب شناسی روانی، روان آسیب شناسی، علم اسیب شناسی روانی

آسیب شناسی روانی، روان آسیب شناسی، علم اسیب شناسی روانی

psychopathology

<hr> بیماری روانی، جامعه ستیزی، روان بیماری، روان تباهی، معالجه روانی، اختلالات فکری وروانی، اختلالات روانی

بیماری روانی، جامعه ستیزی، روان بیماری، روان تباهی، معالجه روانی، اختلالات فکری وروانی، اختلالات روانی

psychopathy

psychopharmaceutical

psychopharmacological

psychopharmacologist

<hr> وابسته بعلم روابط میان تن و روان

وابسته بعلم روابط میان تن و روان

psychophysical

<hr> معنی : مبحی روابط روانوماده، علم روابط میان روان وتن <hr> معانی دیگر : (بخشی از روان شناسی که با رابطه ی روان با پدیده های فیزیکی سر و کار دارد) روان فیزیک، علم روابط میان روان شناسی وفیزیک، مبحک روابط روان وماده

معنی : مبحی روابط روانوماده، علم روابط میان روان وتن معانی دیگر : (بخشی از روان شناسی که با رابطه ی روان با پدیده های فیزیکی سر و کار دارد) روان فیزیک، علم روابط میان روان شناسی وفیزیک، مبحک روابط روان وماده

psychophysics

psychophysiological

psychophysiologycal

psychopolitics

psychopomp

psychoscopy

psychosexology

<hr> (شناخت جنبه های روانی امیال جنسی) روانی - جنسی

(شناخت جنبه های روانی امیال جنسی) روانی - جنسی

psychosexual

psychosexual development theory

<hr> روانی - اجتماعی، روان مردمگانی

روانی - اجتماعی، روان مردمگانی

psychosocial

<hr> روان تنی، روانتنی کسی که دچار اختلال روان تنی است

روان تنی، روانتنی کسی که دچار اختلال روان تنی است

psychosomatic

psychosomatic disorder

psychosomatic illness

psychosomatically

psychostimulant

<hr> معنی : وابسته بدرمان روانی <hr> معانی دیگر : وابسته بدرمان روانی

معنی : وابسته بدرمان روانی معانی دیگر : وابسته بدرمان روانی

psychotherapeutic

<hr> روانشناسى : روان درمانگر

روانشناسى : روان درمانگر

psychotherapist

<hr> معنی : درمان روانی، تداوی روحی <hr> معانی دیگر : روان درمانی

معنی : درمان روانی، تداوی روحی معانی دیگر : روان درمانی

psychotherapy

<hr> معنی : بیمار روانی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دچار روان پریشی، دیوانه

معنی : بیمار روانی معانی دیگر : وابسته به یا دچار روان پریشی، دیوانه

psychotic

psychotic disorder due to another medical condition

<hr> روانشناسى : روان پریشى گرایى

روانشناسى : روان پریشى گرایى

psychoticism

<hr> (وابسته به موادی که به مغز آسیب می رسانند مانند الکل) روان زهری

(وابسته به موادی که به مغز آسیب می رسانند مانند الکل) روان زهری

psychotoxic

psychotropic

<hr> معنی : نم سنج، رطوبت سنج، دستگاه بخار سنج هوا <hr> معانی دیگر : رطوبت سنج، نم سنج، دستگاه بخار سنج هوا

معنی : نم سنج، رطوبت سنج، دستگاه بخار سنج هوا معانی دیگر : رطوبت سنج، نم سنج، دستگاه بخار سنج هوا

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران