red routes

red salute

<hr> (نجوم - فیزیک) سرخ سویی (در اثر doppler effect)

(نجوم - فیزیک) سرخ سویی (در اثر doppler effect)

red shift

<hr> (جانور شناسی) سرخو (انواع ماهی های قرمز رنگ به ویژه sebastes ruberrimus و lujanus campechanus)

(جانور شناسی) سرخو (انواع ماهی های قرمز رنگ به ویژه sebastes ruberrimus و lujanus campechanus)

red snapper

<hr> معنی : فرمالیته اداری، تشریفات زائد، نوار باریک قرمز، مقررات دست و پاگیر <hr> معانی دیگر : ترتیب اداری، سلسله مراتب، روال کار اداری

معنی : فرمالیته اداری، تشریفات زائد، نوار باریک قرمز، مقررات دست و پاگیر معانی دیگر : ترتیب اداری، سلسله مراتب، روال کار اداری

red tape

red thin line

<hr> سرخ خیزاب (سرخ شدن آب دریا در اثر انبوه شدن خزه ها یا شوجه های سرخ رنگ)

سرخ خیزاب (سرخ شدن آب دریا در اثر انبوه شدن خزه ها یا شوجه های سرخ رنگ)

red tide

red time

red top

red velvet

red violt

red wine

red x

<hr> معنی : تنظیم کردن، اماده چاپ کردن، انشاء کردن، دراوردن، تحریر کردن <hr> معانی دیگر : (حکم یا قانون و غیره) تدوین کردن، نوشتن، دراوردن بصورت خاصی

معنی : تنظیم کردن، اماده چاپ کردن، انشاء کردن، دراوردن، تحریر کردن معانی دیگر : (حکم یا قانون و غیره) تدوین کردن، نوشتن، دراوردن بصورت خاصی

redact

redacted

redamantia

redboy

<hr> رجوع شود به: cercis، درخت ارغوان، گل ارغوان

رجوع شود به: cercis، درخت ارغوان، گل ارغوان

redbud

<hr> معنی : سرخ کردن، قرمز کردن، قرمز شدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از شرم و غیره) سرخ شدن یا کردن، شرمنده شدن

معنی : سرخ کردن، قرمز کردن، قرمز شدن معانی دیگر : (به ویژه از شرم و غیره) سرخ شدن یا کردن، شرمنده شدن

redden

reddened

redder

<hr> معنی : مایل بقرمز، مایل بسرخی زننده، خرمایی مایل بقرمز <hr> معانی دیگر : نسبتا قرمز، متمایل به قرمز

معنی : مایل بقرمز، مایل بسرخی زننده، خرمایی مایل بقرمز معانی دیگر : نسبتا قرمز، متمایل به قرمز

reddish

reddish blond

reddish brown

reddit

redditor

redeal

<hr> تزئینات تازه کردن، مجددا اراستن

تزئینات تازه کردن، مجددا اراستن

redecorate

redecorated

redecoration

rededicate

<hr> معنی : از گرو در اوردن، رهایی دادن، باز خریدن <hr> معانی دیگر : پس خریدن، پس خرید کردن، (به ویژه با زحمت یا پرداخت پول) پس گرفتن، بازخرید کردن، باز به دست آوردن، (رهن یا بدهی را) بازپرداخت کردن، پس دادن، (از رهن یا گرو) درآوردن، (سهام یا اوراق قرضه و غیره را) نقد کردن، (با پرداخت پول) گروگان یا اسیر را آزاد کردن، (از گناه) رهانیدن، رستگار کردن، رستن، (به وعده) وفا کردن، جبران کردن، تاوان پس دادن، شیانیدن، (با پوزش یا جبران) دوباره خود را مقرب کردن، در دل جا کردن، عزیز کردن، (خود را) به وضع اول برگرداندن، توجیه کردن، ویچاردن، ارزشمند نمایاندن، نجات دادن، بخشیدن، اسکناس را تبدیل به سکه یا شمش طلا یا نقره کردن

معنی : از گرو در اوردن، رهایی دادن، باز خریدن معانی دیگر : پس خریدن، پس خرید کردن، (به ویژه با زحمت یا پرداخت پول) پس گرفتن، بازخرید کردن، باز به دست آوردن، (رهن یا بدهی را) بازپرداخت کردن، پس دادن، (از رهن یا گرو) درآوردن، (سهام یا اوراق قرضه و غیره را) نقد کردن، (با پرداخت پول) گروگان یا اسیر را آ

redeem

redeem a pledge

redeem a promise

redeem yourself

<hr> معنی : باز خریدنی، قابل در اوردن از گرو <hr> معانی دیگر : باز خریدنی، قابل در اوردن از گرو

معنی : باز خریدنی، قابل در اوردن از گرو معانی دیگر : باز خریدنی، قابل در اوردن از گرو

redeemable

redeemed

<hr> معنی : فدیه دهنده، رهایی بخش، باز خریدگر <hr> معانی دیگر : نجات دهنده

معنی : فدیه دهنده، رهایی بخش، باز خریدگر معانی دیگر : نجات دهنده

redeemer

redeeming

redeeming feature

redefine

redefinition

redelivery

redemise

<hr> معنی : رستگاری، خلاصی، فدا، باز خرید، خریداری و ازاد سازی <hr> معانی دیگر : نجات، رهانش، رهایی، استخلاص، فدیه، نقدسازی، از گرو درآوری، استرداد

معنی : رستگاری، خلاصی، فدا، باز خرید، خریداری و ازاد سازی معانی دیگر : نجات، رهانش، رهایی، استخلاص، فدیه، نقدسازی، از گرو درآوری، استرداد

redemption

redemptionism

<hr> معنی : باز خریدنی، رستگاری بخش <hr> معانی دیگر : رستگارگر، رستگار کننده، رهایی بخش، نجات بخش

معنی : باز خریدنی، رستگاری بخش معانی دیگر : رستگارگر، رستگار کننده، رهایی بخش، نجات بخش

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران