<hr> معنی : تور بزرگ ماهی گیری، با تور ماهی گرفتن <hr> معانی دیگر : تور ماهیگیری ایستاده (بالای آن چوب پنبه ی شناور دارد و پایین آن وزنه های سربی)، تور دیواری، رود سن (از پاریس می گذرد و به دریای مانش می ریزد)

معنی : تور بزرگ ماهی گیری، با تور ماهی گرفتن معانی دیگر : تور ماهیگیری ایستاده (بالای آن چوب پنبه ی شناور دارد و پایین آن وزنه های سربی)، تور دیواری، رود سن (از پاریس می گذرد و به دریای مانش می ریزد)

seine

<hr> معنی : مالک شدن، تصاحب کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: seize، بتصرف دادن

معنی : مالک شدن، تصاحب کردن معانی دیگر : رجوع شود به: seize، بتصرف دادن

seise

<hr> معنی : تصرف مطلق، تصرف املاک، احراز ملکیت <hr> معانی دیگر : seizin تصرف مطلق

معنی : تصرف مطلق، تصرف املاک، احراز ملکیت معانی دیگر : seizin تصرف مطلق

seisin

<hr> معنی : زلزله <hr> معانی دیگر : earthquake : زلزله

معنی : زلزله معانی دیگر : earthquake : زلزله

seism

<hr> معنی : متزلزل، وابسته به زمین لرزه <hr> معانی دیگر : زلزله ای، لرزه ای، بومهنی، مرتعش

معنی : متزلزل، وابسته به زمین لرزه معانی دیگر : زلزله ای، لرزه ای، بومهنی، مرتعش

seismic

<hr> معنی : لرزه نگار، زلزله سنج <hr> معانی دیگر : دستگاه زلزله نگار، بومهن نگار، لزره نگار، لزله نگار

معنی : لرزه نگار، زلزله سنج معانی دیگر : دستگاه زلزله نگار، بومهن نگار، لزره نگار، لزله نگار

seismograph

<hr> معنی : زلزله شناس <hr> معانی دیگر : زلزله شناس

معنی : زلزله شناس معانی دیگر : زلزله شناس

seismologist

<hr> معنی : زلزله شناسی، لرزه شناسی <hr> معانی دیگر : بومهن شناسی، زمین لرزه شناسی

معنی : زلزله شناسی، لرزه شناسی معانی دیگر : بومهن شناسی، زمین لرزه شناسی

seismology

<hr> معنی : درک کردن، توقیف کردن، غصب کردن، ضبط کردن، مبتلا کردن، قاپیدن، مصادره کردن، تصاحب کردن، بتصرف آوردن، دچار حمله شدن <hr> معانی دیگر : (در اصل - فئودالیته) قانونا مالک تیول شناختن، بازداشت کردن، دستگیر کردن، به زور به دست آوردن، زورگیری کردن، خلع ید کردن، فروگرفتن، محکم گرفتن، در ربودن، (ناگهان) مستولی شدن، (فکر کسی را) تصرف کردن، (ناگهان) پی بردن، (به دل کسی) برات شدن، بو بردن، (به سرعت از فرصت و غیره) استفاده کردن، بهره ور شدن، (ناگهان) مورد حمله ی بیماری یا سرفه و غیره قرار گرفتن، دچار شدن، (کشتیرانی) به هم بستن (طناب و غیره)، به هم گره زدن، بتصرف اوردن، ربون، دچار حمله مر­ وغیره شدن

معنی : درک کردن، توقیف کردن، غصب کردن، ضبط کردن، مبتلا کردن، قاپیدن، مصادره کردن، تصاحب کردن، بتصرف آوردن، دچار حمله شدن معانی دیگر : (در اصل - فئودالیته) قانونا مالک تیول شناختن، بازداشت کردن، دستگیر کردن، به زور به دست آوردن، زورگیری کردن، خلع ید کردن، فروگرفتن، محکم گرفتن، در ربودن، (ناگهان) مستو

seize

<hr> معنی : تصرف مطلق، تصرف املاک، احراز ملکیت <hr> معانی دیگر : (حقوق) مالکیت قانونی، تصرف قانونی، seisin تصرف مطلق

معنی : تصرف مطلق، تصرف املاک، احراز ملکیت معانی دیگر : (حقوق) مالکیت قانونی، تصرف قانونی، seisin تصرف مطلق

seizin

<hr> معنی : بهم بستن، توقیف، تصرف <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: seizure، ضبط، مصادره، قاپیدن

معنی : بهم بستن، توقیف، تصرف معانی دیگر : رجوع شود به: seizure، ضبط، مصادره، قاپیدن

seizing

<hr> معنی : ربایش، تصرف، مصادره، غصب، حمله ناگهانی مرض <hr> معانی دیگر : (بیماری یا عطسه و غیره) حمله، خلع ید، فروگیری، توقیف، دستگیری، بازداشت، دستگیر شدگی، ضبط، حمله ناگهانی مر­

معنی : ربایش، تصرف، مصادره، غصب، حمله ناگهانی مرض معانی دیگر : (بیماری یا عطسه و غیره) حمله، خلع ید، فروگیری، توقیف، دستگیری، بازداشت، دستگیر شدگی، ضبط، حمله ناگهانی مر­

seizure

<hr> معنی : نشسته، در حال جلوس، در حال چمباتمه زدن <hr> معانی دیگر : sitting : نشسته

معنی : نشسته، در حال جلوس، در حال چمباتمه زدن معانی دیگر : sitting : نشسته

sejant

<hr> معنی : بندرت، ندرتا، بسیار کم، خیلی کم <hr> معانی دیگر : به ندرت، گهگاه، کم، کمتر

معنی : بندرت، ندرتا، بسیار کم، خیلی کم معانی دیگر : به ندرت، گهگاه، کم، کمتر

seldom

<hr> معنی : خاص، برگزیده، سره، ممتاز منتخب، برگزیدن، جدا کردن، گزیدن، انتخاب کردن <hr> معانی دیگر : گزیده، دستچینی، منتخب، گلچین، عالی، برجسته، نخبه، زبده، دیرپسند، سخت گزین، دستچین کننده، سخت پذیر، گلچین کردن، دستچین کردن، سوا کردن، انحصاری، سوا کرده

معنی : خاص، برگزیده، سره، ممتاز منتخب، برگزیدن، جدا کردن، گزیدن، انتخاب کردن معانی دیگر : گزیده، دستچینی، منتخب، گلچین، عالی، برجسته، نخبه، زبده، دیرپسند، سخت گزین، دستچین کننده، سخت پذیر، گلچین کردن، دستچین کردن، سوا کردن، انحصاری، سوا کرده

select

<hr> معنی : منتخب، سوا کرده

selected

<hr> معنی : گزیدن، گزیننده <hr> معانی دیگر : گزیدن، گزیننده

معنی : گزیدن، گزیننده معانی دیگر : گزیدن، گزیننده

selecting

<hr> معنی : پسند، انتخاب، گزینش، گزین <hr> معانی دیگر : دستچین، برگزیده، گزیده، گلچین، مجموعه (ی متنوع)، گردآورد، (زیست شناسی) گزینش

معنی : پسند، انتخاب، گزینش، گزین معانی دیگر : دستچین، برگزیده، گزیده، گلچین، مجموعه (ی متنوع)، گردآورد، (زیست شناسی) گزینش

selection

<hr> معنی : گزینه، گزینه انتخاب <hr> معانی دیگر : گزینه، گزینه انتخاب

معنی : گزینه، گزینه انتخاب معانی دیگر : گزینه، گزینه انتخاب

selection switch

selections

<hr> معنی : انتخابی، برگزیده، انتخاب کننده، گزینشی، گزیننده، گزیده، بهگزین، مبنی بر انتخاب، دارای حسن انتخاب گلچین کننده <hr> معانی دیگر : وابسته به گزینش، سخت گزین، دیرگزین، مشکل پسند، سختگیر در پذیرش، دارای اختیار گزینش، متمایل به گزینش

معنی : انتخابی، برگزیده، انتخاب کننده، گزینشی، گزیننده، گزیده، بهگزین، مبنی بر انتخاب، دارای حسن انتخاب گلچین کننده معانی دیگر : وابسته به گزینش، سخت گزین، دیرگزین، مشکل پسند، سختگیر در پذیرش، دارای اختیار گزینش، متمایل به گزینش

selective

<hr> (امریکا) اداره ی نظام وظیفه، خدمت داوطلبانه نظام

(امریکا) اداره ی نظام وظیفه، خدمت داوطلبانه نظام

selective service

<hr> معنی : حسن انتخاب، بهگزینی، گزینندگی <hr> معانی دیگر : گزینشگری، انتخابی بودن، سخت گزینی، مشکل پسندی

معنی : حسن انتخاب، بهگزینی، گزینندگی معانی دیگر : گزینشگری، انتخابی بودن، سخت گزینی، مشکل پسندی

selectivity

<hr> معنی : شخص برگزیده، شخص ممتاز <hr> معانی دیگر : (ایالت های شمال شرقی امریکا) عضو انجمن شهر

معنی : شخص برگزیده، شخص ممتاز معانی دیگر : (ایالت های شمال شرقی امریکا) عضو انجمن شهر

selectman

<hr> معنی : انتخاب کننده، گلچین کننده، گزیننده، گزینشگر <hr> معانی دیگر : گزینگر

معنی : انتخاب کننده، گلچین کننده، گزیننده، گزینشگر معانی دیگر : گزینگر

selector

<hr> معنی : گزینه، گزینه انتخاب کننده <hr> معانی دیگر : گزینه، گزینه انتخاب کننده

معنی : گزینه، گزینه انتخاب کننده معانی دیگر : گزینه، گزینه انتخاب کننده

selector switch

<hr> معنی : شخصیت، حالت، جنبه، حال، وضع، نفس، نفس خود، خود، خویش، خویشتن <hr> معانی دیگر : ضمیر، نهاد، سرشت، (عامیانه) خودم، خودش، خودت، خودتان، خودشان، خودمان، پسوند به نشان تاکید، رجوع شود به: self-colored، از یک نوع یا رنگ یا جنس یا خاصیت، پیشوند:، خویشتن [self-restraint]، خودبه خود [self-loading یا self-acting]، درخود، به تنهایی [self-evident]، به خود [self-addressed]، عین، لقاح کردن

معنی : شخصیت، حالت، جنبه، حال، وضع، نفس، نفس خود، خود، خویش، خویشتن معانی دیگر : ضمیر، نهاد، سرشت، (عامیانه) خودم، خودش، خودت، خودتان، خودشان، خودمان، پسوند به نشان تاکید، رجوع شود به: self-colored، از یک نوع یا رنگ یا جنس یا خاصیت، پیشوند:، خویشتن [self-restraint]، خودبه خود [self-loading یا self-a

self

self-centered

self-confidence

self-conscious

self-control

self-esteem

self-evident

self-explanatory

self-important

self-respect

self-righteous

self-satisfied

self-sufficient

<hr> معنی : شخصیت، فردیت، جوهر نفس <hr> معانی دیگر : خودیت

معنی : شخصیت، فردیت، جوهر نفس معانی دیگر : خودیت

selfdom

<hr> معنی : شخصیت، خودپسندی، فردیت <hr> معانی دیگر : خویشتنی، خودبود، کیستی، خودیت

معنی : شخصیت، خودپسندی، فردیت معانی دیگر : خویشتنی، خودبود، کیستی، خودیت

selfhood

<hr> معنی : خود خواه، خود پرست، خود پسند <hr> معانی دیگر : خودخواهانه، خودپسندانه

معنی : خود خواه، خود پرست، خود پسند معانی دیگر : خودخواهانه، خودپسندانه

selfish

<hr> معنی : همان، درست همان <hr> معانی دیگر : خودش، درست خود آن، عین، عینا همان

معنی : همان، درست همان معانی دیگر : خودش، درست خود آن، عین، عینا همان

selfsame

<hr> معنی : فروش ومعامله، فروختن، بفروش رفتن <hr> معانی دیگر : به فروش رساندن، خیانت کردن، نارو زدن، گول زدن، کلاه (سر کسی) گذاشتن، فریفتن، فروشندگی کردن، - فروشی کردن، به ثمن بخس فروختن، ابلهانه از دست دادن، بر باد دادن، تسلیم کردن، دادن، قبولاندن، راغب کردن، خواهان کردن، پذیراندن، ترغیب کردن، فروش رفتن، به فروش رسیدن، خریدار داشتن، موجب به فروش رفتن شدن، سبب فروش شدن، دوز و کلک، کلاهبرداری

معنی : فروش ومعامله، فروختن، بفروش رفتن معانی دیگر : به فروش رساندن، خیانت کردن، نارو زدن، گول زدن، کلاه (سر کسی) گذاشتن، فریفتن، فروشندگی کردن، - فروشی کردن، به ثمن بخس فروختن، ابلهانه از دست دادن، بر باد دادن، تسلیم کردن، دادن، قبولاندن، راغب کردن، خواهان کردن، پذیراندن، ترغیب کردن، فروش رفتن، به 

sell

sell down

<hr> معنی : ارزان فروختن، یکجا فروختن <hr> معانی دیگر : (به ویژه به قیمت کم) فروختن، از شر چیزی راحت شدن، به ثمن بخس دادن، (بازار سهام) تنزل قیمت ها (به خاطر فزونی عرضه بر تقاضا)، فروش یکجا وارزان

معنی : ارزان فروختن، یکجا فروختن معانی دیگر : (به ویژه به قیمت کم) فروختن، از شر چیزی راحت شدن، به ثمن بخس دادن، (بازار سهام) تنزل قیمت ها (به خاطر فزونی عرضه بر تقاضا)، فروش یکجا وارزان

sell off

<hr> معنی : خیانت کردن، یکجا فروختن <hr> معانی دیگر : 1- همه چیز را فروختن، فروختن و از کاسبی دست کشیدن 2- (عامیانه) خیانت کردن، نارو زدن، بدعهدی کردن، تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته، (نمایش یا مسابقه یا نطق و غیره) کاملا به فروش رفته، (امریکا - عامیانه)، فروش کلیه ی بلیط ها

معنی : خیانت کردن، یکجا فروختن معانی دیگر : 1- همه چیز را فروختن، فروختن و از کاسبی دست کشیدن 2- (عامیانه) خیانت کردن، نارو زدن، بدعهدی کردن، تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته، (نمایش یا مسابقه یا نطق و غیره) کاملا به فروش رفته، (امریکا - عامیانه)، فروش کلیه ی بلیط ها

sell out

<hr> معنی : خیانت کردن به

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد