صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ک" - فارسی به عربی
کارگر ماهر
کارگر مزدور
کارگردان
کارگزینی
کارگشا
کارگماری
کارگیر
کاری
کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند
کاری که کسی بدان عشق وعلا قه دارد
کاریز
کاریکاتور
کاریکاتور ساختن
کازینو
کاسب
کاسب خرده فروش
کاسبی
کاست
کاستن
کاستن (از)
کاستن از
کاستی
کاسنی تلخ
کاسنی دشتی
کاسنی سالا دی
کاسنی سالادی
کاسنی فرنگی
کاسه
کاسه رهنما
کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری)
کاسه زانو
کاسه سر
کاسه های سفالی
کاسه ٔ زانو
کاسه چشم
کاسه یا لا ک محافظ جانور (مثل کاسه لا ک پشت)
کاسه یا لاک محافظ جانور
کاش
کاشانه
کاشت
کاشتن
کاشتن زراعت کردن در
کاشه
کاشی کاری سبک اسلا می
کاغذ
کاغذ دیواری
کاغذ نویسی کردن
بیشتر