صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا
بر خندیدن
بر خوابگی
بر خوان نشستن
بر خوان نهادن
بر خوردن
بر دادن
بر در
بر دفتر افکندن
بر دل خوردن
بر دل سرد کردن
بر دل گرفتن
بر دماغ خوردن
بر دمیدگی
بر دوام
بر دوختن
بر راه
بر رخ انگشت سی
بر رخ انگشت سیاهی کشیدن
بر رضا رفتن
بر رفت
بر رفتن
بر رفته
بر رو
بر رو دویدن
بر روئیدن
بر روز افتادن ر
بر روز افتادن راز
بر روشنان
بر روی آب آمدن
بر روی آب آوردن
بر روی آمدن
بر روی اب امدن
بر روی اب اورد
بر روی استادن
بر روی امدن
بر روی بزرگی ن
بر روی بزرگی نیاوردن
بر روی جهیدن
بر روی دریا پل
بر روی دریا پل بستن
بر روی دست برد
بر روی دست بردن
بر روی دویدن
بر روی روز افتا
بر روی روز افتادن
بر روی روز افکن
بر روی روز افکندن
بر روی زمین من
بیشتر