فرهنگ عمید

ششصد

ششلول

ششلیک

ششم

شصت

شصتم

<hr> مترادف شط : رود، رودخانه، نهر <hr> برابر پارسی : رود بزرگ، بزرگ رود، شاه رود

مترادف شط : رود، رودخانه، نهر برابر پارسی : رود بزرگ، بزرگ رود، شاه رود

شط

<hr> مترادف شطاح : بی پروا، بی حیا، جری، کفرگو، گستاخ

مترادف شطاح : بی پروا، بی حیا، جری، کفرگو، گستاخ

شطاح

<hr> مترادف شطارت : بی باکی، شوخی، گستاخی، زیرکی، خباثت

مترادف شطارت : بی باکی، شوخی، گستاخی، زیرکی، خباثت

شطارت

<hr> برابر پارسی : گمراهی ها، ژاژها، گمراهی ها

برابر پارسی : گمراهی ها، ژاژها، گمراهی ها

شطحیات

شطر

<hr> مترادف شطرنج : شترنگ <hr> برابر پارسی : چترنگ، سترنگ، شترنج، شترنگ

مترادف شطرنج : شترنگ برابر پارسی : چترنگ، سترنگ، شترنج، شترنگ

شطرنج

شطرنجی

شطط

شطن

شطور

شطوط

شعائراللـه

شعاب

<hr> مترادف شعار : علامت، نشان، نشانه، راه، رسم، روش، عادت، آرمان، زیرجامه <hr> متضاد شعار : دثار <hr> برابر پارسی : آرنگ، بانگ

مترادف شعار : علامت، نشان، نشانه، راه، رسم، روش، عادت، آرمان، زیرجامه متضاد شعار : دثار برابر پارسی : آرنگ، بانگ

شعار

شعاریر

<hr> مترادف شعاع : اشعه، پرتو، درخشندگی، روشنی، نور <hr> برابر پارسی : پرتو، تابش، درخشش، فروغ، نیمکران

مترادف شعاع : اشعه، پرتو، درخشندگی، روشنی، نور برابر پارسی : پرتو، تابش، درخشش، فروغ، نیمکران

شعاع

<hr> مترادف شعایر : آداب، رسوم، سنن، مناسک

مترادف شعایر : آداب، رسوم، سنن، مناسک

شعایر

<hr> مترادف شعب : کوه راه، دروا، دره، قبیله، ناحیه <hr> برابر پارسی : نمایندگی ها، نمایندگان، شاخه

مترادف شعب : کوه راه، دروا، دره، قبیله، ناحیه برابر پارسی : نمایندگی ها، نمایندگان، شاخه

شعب

شعبات

شعبان

<hr> مترادف شعبده باز : تردست، ترفندباز، چشم بند، حقه باز، مشعبد، معرکه گیر، نادره فن <hr> برابر پارسی : چشم بند، ترفندباز

مترادف شعبده باز : تردست، ترفندباز، چشم بند، حقه باز، مشعبد، معرکه گیر، نادره فن برابر پارسی : چشم بند، ترفندباز

شعبده باز

شعبذه

<hr> مترادف شعبه : رشته، شاخه، بخش، قسمت، آژانس، باجه، فرع، نمایندگی، باند، دسته، فرقه، گروه <hr> برابر پارسی : شاخه

مترادف شعبه : رشته، شاخه، بخش، قسمت، آژانس، باجه، فرع، نمایندگی، باند، دسته، فرقه، گروه برابر پارسی : شاخه

شعبه

شعث

<hr> مترادف شعر : ترانه، چامه، چکامه، رباعی، غزل، قصیده، کلام مخیل، نظم | زلف، گیسو، مو <hr> متضاد شعر : نثر | <hr> برابر پارسی : چامه، چکامه، سروده

مترادف شعر : ترانه، چامه، چکامه، رباعی، غزل، قصیده، کلام مخیل، نظم | زلف، گیسو، مو متضاد شعر : نثر | برابر پارسی : چامه، چکامه، سروده

شعر

<hr> برابر پارسی : چکامه سرایان، چامه سرایان

برابر پارسی : چکامه سرایان، چامه سرایان

شعرا

<hr> مترادف شعرباف : بافنده، جولا، نساج

مترادف شعرباف : بافنده، جولا، نساج

شعرباف

شعریان

شعریه

شعشع

شعشعان

<hr> مترادف شعشعه : پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ

مترادف شعشعه : پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ

شعشعه

<hr> مترادف شعف : خوشی، سرور، شادمانی، مسرت، نشاط، وجد <hr> متضاد شعف : حزن <hr> برابر پارسی : شادمانی، سرشادی، خشنودی

مترادف شعف : خوشی، سرور، شادمانی، مسرت، نشاط، وجد متضاد شعف : حزن برابر پارسی : شادمانی، سرشادی، خشنودی

شعف

<hr> مترادف شعله : بارقه، جرقه، زبانه، سعیر، شراره، شرر، لهب، لهیب، وراغ <hr> برابر پارسی : اخگر، افرازه، تابش، زبانه، فروزینه

مترادف شعله : بارقه، جرقه، زبانه، سعیر، شراره، شرر، لهب، لهیب، وراغ برابر پارسی : اخگر، افرازه، تابش، زبانه، فروزینه

شعله

<hr> مترادف شعله ور : افروخته، زبانه کش، شرربار، شعله ناک، لاهب، لهیب گر، مشتعل <hr> برابر پارسی : فروزان

مترادف شعله ور : افروخته، زبانه کش، شرربار، شعله ناک، لاهب، لهیب گر، مشتعل برابر پارسی : فروزان

شعله ور

شعوا

شعوب

شعوبی

شعوبیه

شعوذه

<hr> مترادف شعور : آگاهی، ادراک، بینش، خرد، فهم، مخ، مدرک، مشعر <hr> برابر پارسی : خرد، دانایی، دانستگی، دریافتن، هوش

مترادف شعور : آگاهی، ادراک، بینش، خرد، فهم، مخ، مدرک، مشعر برابر پارسی : خرد، دانایی، دانستگی، دریافتن، هوش

واژه های حرف "ش" - فرهنگ عمید