فرهنگ عمید

پیرایشگاه

پیرایشگر

پیراینده

<hr> مترادف پیرایه : آرایش، بزک، حلیه، زینت، زیور، پیرایش

مترادف پیرایه : آرایش، بزک، حلیه، زینت، زیور، پیرایش

پیرایه

پیرایه بند

پیرایه سنج

پیرایه پوش

پیرایه گر

پیراییدن

پیرخر

پیردل

پیرزا

<hr> مترادف پیرزال : پیرزن، عجوزه <hr> متضاد پیرزال : پیرمرد

مترادف پیرزال : پیرزن، عجوزه متضاد پیرزال : پیرمرد

پیرزال

پیرزن

پیرزه

پیرس

پیرسر

<hr> مترادف پیرمرد : سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن <hr> متضاد پیرمرد : پیرزن، جوان

مترادف پیرمرد : سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن متضاد پیرمرد : پیرزن، جوان

پیرمرد

پیرمریدانه

پیرمریدی

پیره

پیره زال

پیره زن

پیره سر

پیره طفل

پیره مرد

<hr> مترادف پیرهن : پیراهن، جامه، قمیص

مترادف پیرهن : پیراهن، جامه، قمیص

پیرهن

پیرهند

<hr> مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

پیرو

پیروج

<hr> مترادف پیروز : برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق، خجسته، مبارک، میمون، بهره ور، بهره مند، برخوردار، متمتع <hr> متضاد پیروز : مقهور

مترادف پیروز : برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق، خجسته، مبارک، میمون، بهره ور، بهره مند، برخوردار، متمتع متضاد پیروز : مقهور

پیروز

پیروزاختر

پیروزبخت

پیروزبهر

پیروزجنگ

پیروزجنگی

پیروزرای

پیروزرزم

پیروزروز

<hr> مترادف پیروزمند : پیروزگار، غالب، فاتح، منتصر، فیروزمند، مظفر، منصور، کامیاب، مرادمند، موفق <hr> متضاد پیروزمند : مغلوب

مترادف پیروزمند : پیروزگار، غالب، فاتح، منتصر، فیروزمند، مظفر، منصور، کامیاب، مرادمند، موفق متضاد پیروزمند : مغلوب

پیروزمند

<hr> مترادف پیروزمندانه : ظفرمندانه، فاتحانه، فیروزمندانه

مترادف پیروزمندانه : ظفرمندانه، فاتحانه، فیروزمندانه

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید