انگلیسی به انگلیسی

<hr> دستماب گردن بازمینه ابی وخال سفید

دستماب گردن بازمینه ابی وخال سفید

belcher

<hr> معنی : عفریته، عجوزه، پیرزن، زن اخمو و پرحرف، مادر بزرگ <hr> معانی دیگر : پیرزن زشت

معنی : عفریته، عجوزه، پیرزن، زن اخمو و پرحرف، مادر بزرگ معانی دیگر : پیرزن زشت

beldam

<hr> معنی : پیرزن، زن اخمو و پرحرف، مادر بزرگ <hr> معانی دیگر : پیرزن زشت

معنی : پیرزن، زن اخمو و پرحرف، مادر بزرگ معانی دیگر : پیرزن زشت

beldame

<hr> معنی : محاصره کردن، احاطه کردن <hr> معانی دیگر : در حصار گرفتن، از هر سو تاختن بر، به ستوه آوردن، عاجز کردن، مستاصل کردن، اذیت کردن

معنی : محاصره کردن، احاطه کردن معانی دیگر : در حصار گرفتن، از هر سو تاختن بر، به ستوه آوردن، عاجز کردن، مستاصل کردن، اذیت کردن

beleaguer

<hr> (verb transitive) محاصره کردن، احاطه کردن

(verb transitive) محاصره کردن، احاطه کردن

beleaguered

beleaguerer

<hr> بندر بلفاست (مرکز ایرلند شمالی)

بندر بلفاست (مرکز ایرلند شمالی)

belfast

<hr> معنی : برج ناقوس کلیسا <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) برج متحرک چوبی برای حمله و بالا رفتن از دیوار دژ دشمن

معنی : برج ناقوس کلیسا معانی دیگر : (قرون وسطی) برج متحرک چوبی برای حمله و بالا رفتن از دیوار دژ دشمن

belfry

<hr> معنی : بلژیکی، اهل بلژیک <hr> معانی دیگر : کنگوی بلژیک (مستعمره ی بلژیک در افریقا که پس از 1960 تحت نام زئیر مستقل شد)، وابسته به کشور بلژیک و مردم و فرهنگ آن

معنی : بلژیکی، اهل بلژیک معانی دیگر : کنگوی بلژیک (مستعمره ی بلژیک در افریقا که پس از 1960 تحت نام زئیر مستقل شد)، وابسته به کشور بلژیک و مردم و فرهنگ آن

belgian

belgian citizen

<hr> بلژیکی، وابسته به بلژیک، وابسته به بخش پایین تر از سطح دریا در هلند و بلژیک، هلندی، سگ گله ی بلژیکی (که درشت و سیاه است)

بلژیکی، وابسته به بلژیک، وابسته به بخش پایین تر از سطح دریا در هلند و بلژیک، هلندی، سگ گله ی بلژیکی (که درشت و سیاه است)

belgian sheep dog

<hr> شهر بلگراد (پایتخت صربستان)، کشور بلژیک (پایتخت: شهر بروکسل)، بلژیک

شهر بلگراد (پایتخت صربستان)، کشور بلژیک (پایتخت: شهر بروکسل)، بلژیک

belgium

<hr> (انجیل) شیطان، بدجنسی، نیروی اهریمنی، شهر بلگراد (پایتخت صربستان)

(انجیل) شیطان، بدجنسی، نیروی اهریمنی، شهر بلگراد (پایتخت صربستان)

belgrade

belgrano

belgravia

belgravian

<hr> پوشانیدن، تمام نشده باقی گذاشتن، نومید کردن، کذب چیزی را نشان دادن، (قدیمی) دروغ گفتن، دروغ درآوردن، (انجیل) شیطان، بدجنسی، نیروی اهریمنی

پوشانیدن، تمام نشده باقی گذاشتن، نومید کردن، کذب چیزی را نشان دادن، (قدیمی) دروغ گفتن، دروغ درآوردن، (انجیل) شیطان، بدجنسی، نیروی اهریمنی

belial

<hr> معنی : افترا زدن به، بد وانمود کردن، دروغ گفتن، دروغگو درامدن، عوضی نشان دادن <hr> معانی دیگر : باور، عقیده، آور، ایمان، اعتقاد، اطمینان، اعتماد، پوشانیدن، تمام نشده باقی گذاشتن، نومید کردن، کذب چیزی را نشان دادن، (قدیمی) دروغ گفتن، دروغ درآوردن، دروه گفتن، خیانت کردن به

معنی : افترا زدن به، بد وانمود کردن، دروغ گفتن، دروغگو درامدن، عوضی نشان دادن معانی دیگر : باور، عقیده، آور، ایمان، اعتقاد، اطمینان، اعتماد، پوشانیدن، تمام نشده باقی گذاشتن، نومید کردن، کذب چیزی را نشان دادن، (قدیمی) دروغ گفتن، دروغ درآوردن، دروه گفتن، خیانت کردن به

belie

<hr> معنی : اعتماد، گمان، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان <hr> معانی دیگر : راست پنداشتن، باور کردن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، اعتقاد داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، گمان داشتن، فکر کردن، معتقدات

معنی : اعتماد، گمان، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان معانی دیگر : راست پنداشتن، باور کردن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، اعتقاد داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، گمان داشتن، فکر کردن، معتقدات

belief

believability

<hr> معنی : قابل قبول، باور کردنی <hr> معانی دیگر : باور کردنی، قابل قبول

معنی : قابل قبول، باور کردنی معانی دیگر : باور کردنی، قابل قبول

believable

believably

<hr> معنی : باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن <hr> معانی دیگر : چه باور کنید چه نکنید، واقعا، راست پنداشتن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، فکر کردن

معنی : باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن معانی دیگر : چه باور کنید چه نکنید، واقعا، راست پنداشتن، اطمینان کردن به، اعتماد داشتن به، ایمان داشتن، آوری داشتن، پنداشتن، فکر کردن

believe

believe an apology is in order

believe in

<hr> باور کنید، چه باور کنید چه نکنید، واقعا

باور کنید، چه باور کنید چه نکنید، واقعا

believe it or not

believed him

believed in him

<hr> معنی : مومن باصول کلیسایی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) محتملا، شاید، با ایمان، مومن، معتقد

معنی : مومن باصول کلیسایی معانی دیگر : (قدیمی) محتملا، شاید، با ایمان، مومن، معتقد

believer

believeth

<hr> معنی : معتقد، با ایمان <hr> معانی دیگر : بااعتقاد

معنی : معتقد، با ایمان معانی دیگر : بااعتقاد

believing

believing in

<hr> معنی : شاید، احتمالا، مایل بودن، نظیر بودن، بشکل یا شبیه بودن، مانستن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف آن: linda)، (قدیمی) محتملا

معنی : شاید، احتمالا، مایل بودن، نظیر بودن، بشکل یا شبیه بودن، مانستن معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف آن: linda)، (قدیمی) محتملا

belike

belisha beacon

<hr> معنی : تحقیر نمودن، کم ارزش کردن، کسی را کوچک کردن <hr> معانی دیگر : کشور بلیز (در امریکای مرکزی)، تحقیر کردن، کوچک شمردن، دست کم گرفتن، خوار شمردن، کم زدن، سرکوفت زدن، فروداشت کردن

معنی : تحقیر نمودن، کم ارزش کردن، کسی را کوچک کردن معانی دیگر : کشور بلیز (در امریکای مرکزی)، تحقیر کردن، کوچک شمردن، دست کم گرفتن، خوار شمردن، کم زدن، سرکوفت زدن، فروداشت کردن

belittle

<hr> (verb transitive) کسی را کوچک کردن، تحقیر نمودن، کم ارزش کردن

(verb transitive) کسی را کوچک کردن، تحقیر نمودن، کم ارزش کردن

belittled

<hr> معنی : تحقیر، کم ارزش سازی <hr> معانی دیگر : تحقیر، کم ارزش سازی

معنی : تحقیر، کم ارزش سازی معانی دیگر : تحقیر، کم ارزش سازی

belittlement

belittler

belittling

<hr> الکساندر گراهام بل (مخترع امریکایی تلفن)، کشور بلیز (در امریکای مرکزی)

الکساندر گراهام بل (مخترع امریکایی تلفن)، کشور بلیز (در امریکای مرکزی)

belize

belizean

belizian

<hr> معنی : ناقوس، سرستون، زنگ زنگوله، زنگ اویختن به، دارای زنگ کردن، کم کم پهن شدن <hr> معانی دیگر : زنگ، زنگوله، صدای زنگ، به زنگ مجهز کردن، زنگ یا زنگوله بستن به، به شکل زنگ، ناقوس مانند، استکانی، زنگ دیس، (جمع) آلت موسیقی متشکل از استوانه هایی که با چکشک چوبی به آن می زنند، رجوع شود به: glockenspiel، (کشتیرانی) زنگی که هر نیم ساعت به صدا در می آید، مدت نیم ساعت، به شکل ناقوس درآوردن، (مانند ناقوس) به تدریج فراخ شدن، صدای طولانی و عمیق (مثل صدای تازی در پی شکار)، زوزه، زوزه کشیدن، گویچه ی شناور زنگ دار، زنگ بویه، الکساندر گراهام بل (مخترع امریکایی تلفن)، کم کم پهن شدن مثل پاچه شلوار

معنی : ناقوس، سرستون، زنگ زنگوله، زنگ اویختن به، دارای زنگ کردن، کم کم پهن شدن معانی دیگر : زنگ، زنگوله، صدای زنگ، به زنگ مجهز کردن، زنگ یا زنگوله بستن به، به شکل زنگ، ناقوس مانند، استکانی، زنگ دیس، (جمع) آلت موسیقی متشکل از استوانه هایی که با چکشک چوبی به آن می زنند، رجوع شود به: glockenspiel، (کشت

bell

<hr> (شلوار) پاچه گشاد (bell-bottomed هم می گویند)

(شلوار) پاچه گشاد (bell-bottomed هم می گویند)

bell bottom

bell bottomed

bell bottoms

bell communications research inc

<hr> ظرف یا پوشش شیشه ای و ناقوس شکل (که برای مجزا نگه داشتن گازها یا هوا و غیره به کار می رود)، پارچ زنگدیس، کمان زنگ سان، منحنی زنگدیس

ظرف یا پوشش شیشه ای و ناقوس شکل (که برای مجزا نگه داشتن گازها یا هوا و غیره به کار می رود)، پارچ زنگدیس، کمان زنگ سان، منحنی زنگدیس

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی