انگلیسی به انگلیسی

<hr> تجربه بهترین معلم است

experience is the best teacher

experience not essential

experience preferred

experience required

<hr> معنی : با تجربه، ورزیده، اموخته <hr> معانی دیگر : کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده

معنی : با تجربه، ورزیده، اموخته معانی دیگر : کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده

experienced

experienced nirvana

experienced person

<hr> معنی : تجربی <hr> معانی دیگر : علمی، تجربتی، آروینی

معنی : تجربی معانی دیگر : علمی، تجربتی، آروینی

experiential

<hr> معنی : ازمایش، امتحان، تدبیر، تجربه، تجربه کردن، ازمایش کردن <hr> معانی دیگر : آزمایش، آزمونه، آروین، آزمونگری، آزمایش کردن، مورد تجربه قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، رجوع شود به: experimentation، عمل

معنی : ازمایش، امتحان، تدبیر، تجربه، تجربه کردن، ازمایش کردن معانی دیگر : آزمایش، آزمونه، آروین، آزمونگری، آزمایش کردن، مورد تجربه قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، رجوع شود به: experimentation، عمل

experiment

experiment station

<hr> معنی : تجربی، ازمایشی <hr> معانی دیگر : آزمایشی، آزمونی، به منظور امتحان کردن چیزی، امتحانی، آروینی، آزمونگرانه

معنی : تجربی، ازمایشی معانی دیگر : آزمایشی، آزمونی، به منظور امتحان کردن چیزی، امتحانی، آروینی، آزمونگرانه

experimental

experimental drug

experimental flight

experimental psychology

experimentalise

<hr> آروین گرایی، آزمایش گرایی

آروین گرایی، آزمایش گرایی

experimentalism

<hr> اهل ازمایش، اهل تجربه، ازمایش کار

اهل ازمایش، اهل تجربه، ازمایش کار

experimentalist

experimentalize

<hr> ازراه ازمایش یاامتحان، ازروی تجربه، عملا

ازراه ازمایش یاامتحان، ازروی تجربه، عملا

experimentally

<hr> معنی : ازمایش <hr> معانی دیگر : آروین گری، آزمایش گری، تجربه ی علمی (برابر با: experiment)

معنی : ازمایش معانی دیگر : آروین گری، آزمایش گری، تجربه ی علمی (برابر با: experiment)

experimentation

<hr> روانشناسى : ازمایشگر

experimenter

experiments on animals

experiments on people

<hr> معنی : ممیز، متخصص، خبره، کارشناس، ویژهگر، ویژه کار، ماهر <hr> معانی دیگر : کاردان، اهل فن، کارشناسانه

معنی : ممیز، متخصص، خبره، کارشناس، ویژهگر، ویژه کار، ماهر معانی دیگر : کاردان، اهل فن، کارشناسانه

expert

expert authorities

expert in

expert on

expert opinion

expert system

expert witness

<hr> معنی : خبرگی <hr> معانی دیگر : کاردانی، کارشناسی، مهارت، سررشته (ی کار)

معنی : خبرگی معانی دیگر : کاردانی، کارشناسی، مهارت، سررشته (ی کار)

expertise

<hr> نظر کارشناسانه دادن (مثلا درباره ی ارزش تمبر قدیمی یا تابلو نقاشی)، کارشناسی کردن، نظر صائب دادن، پس از مطالعه ء دقیق نظریه فنی دادن، استادانه قضاوت کردن، اظهارنظرفنی کردن

نظر کارشناسانه دادن (مثلا درباره ی ارزش تمبر قدیمی یا تابلو نقاشی)، کارشناسی کردن، نظر صائب دادن، پس از مطالعه ء دقیق نظریه فنی دادن، استادانه قضاوت کردن، اظهارنظرفنی کردن

expertize

<hr> استادانه، ازروی خبرگی، ازروی کارشناسی

استادانه، ازروی خبرگی، ازروی کارشناسی

expertly

<hr> معنی : مهارت <hr> معانی دیگر : استادی، خبرگی، خبرویت

معنی : مهارت معانی دیگر : استادی، خبرگی، خبرویت

expertness

experts committee

<hr> معنی : پاک کردن، کفاره دادن، جبران کردن <hr> معانی دیگر : تقاص دادن، به سزا رسیدن

معنی : پاک کردن، کفاره دادن، جبران کردن معانی دیگر : تقاص دادن، به سزا رسیدن

expiate

<hr> معنی : کفاره دادن <hr> معانی دیگر : کفاره دادن

معنی : کفاره دادن معانی دیگر : کفاره دادن

expiation

expiator

<hr> وابسته به تقاص، تقاصی، کفاره ای

وابسته به تقاص، تقاصی، کفاره ای

expiatory

<hr> معنی : انقضاء، بازدم، دم براوردگی <hr> معانی دیگر : نفس آخر، واپسین دم، مرگ، پایان، خاتمه، فرجام، تمام، اتمام، (قرارداد و غیره) سررسید، انقضا، زفیر، دم برآوری، هر صدایی مانند صدای بازدم: صدای h، صدای آه، سپری شدن، دم براوردن

معنی : انقضاء، بازدم، دم براوردگی معانی دیگر : نفس آخر، واپسین دم، مرگ، پایان، خاتمه، فرجام، تمام، اتمام، (قرارداد و غیره) سررسید، انقضا، زفیر، دم برآوری، هر صدایی مانند صدای بازدم: صدای h، صدای آه، سپری شدن، دم براوردن

expiration

expiration date

expiration of the right

expiration of the ultimatum

expiration of truce

expiration year

expiratory

<hr> معنی : بانتها رسیدن، سپری شدن، مردن، سرامدن، منقضی شدن، تمام شدن، بپایان رسیدن، دم براوردن <hr> معانی دیگر : بازدمیدن، دم برآوردن، زفیرکشیدن، نفس آخر را کشیدن، به پایان رسیدن، به سر رسیدن، خاتمه یافتن، (مهجور) بو دادن، (از خود) متصاعد کردن

معنی : بانتها رسیدن، سپری شدن، مردن، سرامدن، منقضی شدن، تمام شدن، بپایان رسیدن، دم براوردن معانی دیگر : بازدمیدن، دم برآوردن، زفیرکشیدن، نفس آخر را کشیدن، به پایان رسیدن، به سر رسیدن، خاتمه یافتن، (مهجور) بو دادن، (از خود) متصاعد کردن

expire

<hr> معنی : انقضاء <hr> معانی دیگر : پایان، اتمام، ختم، خاتمه، اختتام، سر رسید

معنی : انقضاء معانی دیگر : پایان، اتمام، ختم، خاتمه، اختتام، سر رسید

واژه های حرف "e" - انگلیسی به انگلیسی