انگلیسی به انگلیسی

grib

gribbit

<hr> معنی : توری، دریچه سوراخ سوراخ، سیخ شبکه ای، کباب کردن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) وابسته به فوتبال آمریکایی، مشبک، (در اصل) چهار چوبی که داخل آن میله های چوبی یا فلزی و غیره موازی به هم قرار گرفته باشند، هر چیزی به این شکل (مثلا چهار پایه ی چدنی اجاق و شومینه)، گرید، شبکه ی شطرنجی (که از دو دسته خط موازی و عمود بر یکدیگر درست شده و برای تعیین مکان یا تاکید بر روی نقشه یا طرح یا کروکی قرار داده می شود)، (نقشه و کروکی و غیره) خطوط شطرنجی، (در مسابقات اتومبیل رانی) ترتیب شروع، حق تقدم ماشین ها، (برق) شبکه ی برق، شبکه ی فرمان، (باتری) پلاک، صفحه، (لامپ الکترونی) الکترودی که برای کنترل عبور الکترون ها و یون ها دارای یک (یا چند) سوراخ است، (اتومبیل) باربند، سی&nbsp; شبکه ای، رشته های درهم و برهم راه اهن ومانند ان، دریچه سورا&nbsp; سورا، سی&nbsp; دار کردن، بارشته ها و میله های درهم و بر هم مجهز کردن

معنی : توری، دریچه سوراخ سوراخ، سیخ شبکه ای، کباب کردن معانی دیگر : (خودمانی) وابسته به فوتبال آمریکایی، مشبک، (در اصل) چهار چوبی که داخل آن میله های چوبی یا فلزی و غیره موازی به هم قرار گرفته باشند، هر چیزی به این شکل (مثلا چهار پایه ی چدنی اجاق و شومینه)، گرید، شبکه ی شطرنجی (که از دو دسته خط مواز

grid

<hr> (برق و الکترونیک) جریان الکترون ها بین شبکه و کاتود لامپ الکترونی

(برق و الکترونیک) جریان الکترون ها بین شبکه و کاتود لامپ الکترونی

grid current

grid in binary

grid line

grid network

<hr> معنی : ماهی تابه، کلوچه پز، غربال سیمی کارگران <hr> معانی دیگر : صفحه ی صاف فلزی یا ماهیتابه ی چدنی (برای پختن نان و پنکیک و غیره)، روی صفحه ی فلزی پختن، فر کلوچه پزی

معنی : ماهی تابه، کلوچه پز، غربال سیمی کارگران معانی دیگر : صفحه ی صاف فلزی یا ماهیتابه ی چدنی (برای پختن نان و پنکیک و غیره)، روی صفحه ی فلزی پختن، فر کلوچه پزی

griddle

<hr> نوعی کیک نازک و مسطح که روی صفحه ی فلزی پخته می شود، پنکیک، نوعی نان شیرینی پهن و نازک که دو طرفش را روی اهن کلوچه پزی سر&nbsp; میکنند

نوعی کیک نازک و مسطح که روی صفحه ی فلزی پخته می شود، پنکیک، نوعی نان شیرینی پهن و نازک که دو طرفش را روی اهن کلوچه پزی سر میکنند

griddlecake

<hr> (با خراشاندن مثلا میخ بر صفحه ی فلزی) صدای ناهنجار ایجاد کردن، خرش خرش کردن، خش خش کردن، بریدن، سورا&nbsp; کردن، فرورفتن، خراشیده شدن باصدای تیز

(با خراشاندن مثلا میخ بر صفحه ی فلزی) صدای ناهنجار ایجاد کردن، خرش خرش کردن، خش خش کردن، بریدن، سورا کردن، فرورفتن، خراشیده شدن باصدای تیز

gride

<hr> معنی : زمین فوتبال، خطوط یا میله های فلزی مشبک <hr> معانی دیگر : چهارچوب چدنی (دارای میله یاسیم های موازی که روی آن گوشت کباب می کنند)، تورسیمی روی آتش اجاق، شبکه ی شطرنجی، هر چهارچوب یا شکلی که دارای خط ها یا میله های موازی یا شطرنجی باشد، گرید، اهن مشبکی که روی ان گوشت کباب میکنند

معنی : زمین فوتبال، خطوط یا میله های فلزی مشبک معانی دیگر : چهارچوب چدنی (دارای میله یاسیم های موازی که روی آن گوشت کباب می کنند)، تورسیمی روی آتش اجاق، شبکه ی شطرنجی، هر چهارچوب یا شکلی که دارای خط ها یا میله های موازی یا شطرنجی باشد، گرید، اهن مشبکی که روی ان گوشت کباب میکنند

gridiron

<hr> (راهنمایی و رانندگی) راه بندان، شاخ به شاخی ماشین ها

(راهنمایی و رانندگی) راه بندان، شاخ به شاخی ماشین ها

gridlock

gridlocked

gridwork

<hr> معنی : رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه <hr> معانی دیگر : حزن شدید، ماتم، سوگ، مایه ی غم و اندوه، (عامیانه) رنجه، نومیدی

معنی : رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه معانی دیگر : حزن شدید، ماتم، سوگ، مایه ی غم و اندوه، (عامیانه) رنجه، نومیدی

grief

<hr> غم زده، اندوهگین، حزن آلود

غم زده، اندوهگین، حزن آلود

grief stricken

<hr> معنی : شکایت <hr> معانی دیگر : علت نارضایتی، گله، (حقوق) شکوائیه، شکایت نامه، تظلم، خواسته های شغلی، (مهجور) صدمه زنی، علت صدمه یا مشقت، رنج

معنی : شکایت معانی دیگر : علت نارضایتی، گله، (حقوق) شکوائیه، شکایت نامه، تظلم، خواسته های شغلی، (مهجور) صدمه زنی، علت صدمه یا مشقت، رنج

grievance

<hr> معنی : غمگین کردن، اذیت کردن، اندوهگین کردن، غصه دار کردن، محزون کردن، مغموم بودن <hr> معانی دیگر : سوگوار کردن یا بودن، ماتم گرفتن، محزون شدن، اندوهیدن، غمگین شدن یا کردن، عزا گرفتن، متاسف کردن، ناراحت کردن، غصه خوردن

معنی : غمگین کردن، اذیت کردن، اندوهگین کردن، غصه دار کردن، محزون کردن، مغموم بودن معانی دیگر : سوگوار کردن یا بودن، ماتم گرفتن، محزون شدن، اندوهیدن، غمگین شدن یا کردن، عزا گرفتن، متاسف کردن، ناراحت کردن، غصه خوردن

grieve

grieve for

grieved for him

griever

grieving

grievingly

<hr> معنی : دردناک، شدید، تالم اور، اندوه اورد <hr> معانی دیگر : اندوه آور، غم انگیز، حزن آور، تاثرآور، حاکی از درد و الم، حاکی از اندوه شدید، غیر قابل تحمل، طاقت فرسا، ناگوار، فجیع، جانخراش، فاحش، چشمگیر (از نظر بد)، زننده، بزرگ، سهمگین

معنی : دردناک، شدید، تالم اور، اندوه اورد معانی دیگر : اندوه آور، غم انگیز، حزن آور، تاثرآور، حاکی از درد و الم، حاکی از اندوه شدید، غیر قابل تحمل، طاقت فرسا، ناگوار، فجیع، جانخراش، فاحش، چشمگیر (از نظر بد)، زننده، بزرگ، سهمگین

grievous

grievous bodily harm

<hr> سخت، بسختی، شدیدا، چنانکه غم فزاید

سخت، بسختی، شدیدا، چنانکه غم فزاید

grievously

grievousness

<hr> درهند اروپایی تازه رسیده، نوچه، تازه کار

درهند اروپایی تازه رسیده، نوچه، تازه کار

griff

<hr> (معماری ) بر جستگی پنجه ای شکل ته ستون

(معماری ) بر جستگی پنجه ای شکل ته ستون

griffe

<hr> معنی : شیر دال <hr> معانی دیگر : (افسانه ی یونان و روم ) شیردال (هیولایی که بدن شیر و سروبال و پنجه ی عقاب داشت)، عقاب شیر، griffon افسانه شیر دال، جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش دال بوده

معنی : شیر دال معانی دیگر : (افسانه ی یونان و روم ) شیردال (هیولایی که بدن شیر و سروبال و پنجه ی عقاب داشت)، عقاب شیر، griffon افسانه شیر دال، جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش دال بوده

griffin

griffith

<hr> معنی : اشتر، یکجور لاشخور، عنقا، گاو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: griffin، griffin یکجور لاشخور

معنی : اشتر، یکجور لاشخور، عنقا، گاو معانی دیگر : رجوع شود به: griffin، griffin یکجور لاشخور

griffon

grift

grifted

<hr> (خودمانی)کلاهبردار (در امور کم اهمیت)، گول زن، کلاش، فروشنده ای که بهمراه سیرک میرود، دزد، جیب بر

(خودمانی)کلاهبردار (در امور کم اهمیت)، گول زن، کلاش، فروشنده ای که بهمراه سیرک میرود، دزد، جیب بر

grifter

<hr> معنی : زنجره، ملخ، مارماهی کوچک، مرغ پا کوتاه، شخص مسرور و با نشاط <hr> معانی دیگر : آدم زنده دل و پرتکاپو، آدم خونگرم و کاری، (محلی )مارماهی کوچک، مخلوق کوچک، مرهپا کوتاه، ازار رساندن، ناامید کردن

معنی : زنجره، ملخ، مارماهی کوچک، مرغ پا کوتاه، شخص مسرور و با نشاط معانی دیگر : آدم زنده دل و پرتکاپو، آدم خونگرم و کاری، (محلی )مارماهی کوچک، مخلوق کوچک، مرهپا کوتاه، ازار رساندن، ناامید کردن

grig

grigori yefimovich rasputin

<hr> معنی : سیخ، سیخ شبکه ای، گوشت کباب کن، بریان شدن، روی سیخ یا انبر کباب کردن، پختن، بریان کردن <hr> معانی دیگر : (با کباب پز) پختن، کباب کردن، شدیدا مورد پرسش قرار دادن، استنطاق کردن، منقل خوراک پزی، (دستگاه قابل حمل برای کباب کردن گوشت در هوای آزاد) گریل، کباب پز، رجوع شود به: gridiron، بریانی، (در شکنجه ) داغ کردن، با میله ی داغ (و چیزهای مشابه ) زجر دادن، سی&nbsp; شبکه ای، روی سی&nbsp; یا انبر کباب کردن، عذاب دادن

معنی : سیخ، سیخ شبکه ای، گوشت کباب کن، بریان شدن، روی سیخ یا انبر کباب کردن، پختن، بریان کردن معانی دیگر : (با کباب پز) پختن، کباب کردن، شدیدا مورد پرسش قرار دادن، استنطاق کردن، منقل خوراک پزی، (دستگاه قابل حمل برای کباب کردن گوشت در هوای آزاد) گریل، کباب پز، رجوع شود به: gridiron، بریانی، (در شکنجه

grill

<hr> (معمار - شبکه ای از تیرهای متقاطع که در زمین های سست به جای ساختمان به کار می رود) گریلاژ، شبکه ای از تیرهای سنگین که در جاهای سست بجای پی ساختمان قرار میدهند، در تورسازی زمینه و طرح مشبک توری و غیره

(معمار - شبکه ای از تیرهای متقاطع که در زمین های سست به جای ساختمان به کار می رود) گریلاژ، شبکه ای از تیرهای سنگین که در جاهای سست بجای پی ساختمان قرار میدهند، در تورسازی زمینه و طرح مشبک توری و غیره

grillage

<hr> معنی : شبکه، پنجره مشبک، پنجره کوچک بلیط فروشها <hr> معانی دیگر : (جلو پنجره یا در) نرده، دیواره ی مشبک، محجر، (اتومبیل) هواکش مشبک جلو رادیاتور، گریل، grill پنجره مشبک، پنجره کوچک بلیط فروشها در سینما و غیره

معنی : شبکه، پنجره مشبک، پنجره کوچک بلیط فروشها معانی دیگر : (جلو پنجره یا در) نرده، دیواره ی مشبک، محجر، (اتومبیل) هواکش مشبک جلو رادیاتور، گریل، grill پنجره مشبک، پنجره کوچک بلیط فروشها در سینما و غیره

grille

<hr> نرده دار، معجردار، دارای دیواره ی مشبک، پنجره دار، مشبک

نرده دار، معجردار، دارای دیواره ی مشبک، پنجره دار، مشبک

grilled

grilled chicken

griller

grilling

<hr> رستورانی که خوراک مخصوصش گوشت بریان است، استیک فروشی

رستورانی که خوراک مخصوصش گوشت بریان است، استیک فروشی

grillroom

<hr> معنی : شبکه سازی، پنجره مشبک سازی <hr> معانی دیگر : نرده کاری، معجر کاری، سبد سازی

معنی : شبکه سازی، پنجره مشبک سازی معانی دیگر : نرده کاری، معجر کاری، سبد سازی

grillwork

<hr> ماهی آزاد جوان که برای اولین بار از دریا به آب شیرین آمده باشد

ماهی آزاد جوان که برای اولین بار از دریا به آب شیرین آمده باشد

grilse

<hr> معنی : سخت، ترسناک، شوم، عبوس، ظالمانه، ظالم <hr> معانی دیگر : سبع، وحشی، بی رحم، خشن، تسلیم ناپذیر، سرکش، مصمم، خشم آلود، جدی، رنج افزا، دلخراش، سهمگین، وابسته به موضوع های ناخوشایند، (انگلیس - خودمانی) بیمار، مریض، ناخوش، (انگلیس - خودمانی) بد، ناخوشایند

معنی : سخت، ترسناک، شوم، عبوس، ظالمانه، ظالم معانی دیگر : سبع، وحشی، بی رحم، خشن، تسلیم ناپذیر، سرکش، مصمم، خشم آلود، جدی، رنج افزا، دلخراش، سهمگین، وابسته به موضوع های ناخوشایند، (انگلیس - خودمانی) بیمار، مریض، ناخوش، (انگلیس - خودمانی) بد، ناخوشایند

واژه های حرف "g" - انگلیسی به انگلیسی