انگلیسی به انگلیسی

inspected

<hr> معنی : بازرسی، معاینه، سرکشی، تفتیش، سان، بازدید <hr> معانی دیگر : بازبینی، وارسی، بررسی

معنی : بازرسی، معاینه، سرکشی، تفتیش، سان، بازدید معانی دیگر : بازبینی، وارسی، بررسی

inspection

inspection committee

inspection of arms

inspection order

<hr> نظری، دیدنی، وابسته به بازرسی، تفتیشی، بدون مطالعه یاد گرفتنی

نظری، دیدنی، وابسته به بازرسی، تفتیشی، بدون مطالعه یاد گرفتنی

inspectional

<hr> معنی : بازرس، مفتش <hr> معانی دیگر : بازبین، کارپژوه، (افسر پلیس) معاون کلانتر

معنی : بازرس، مفتش معانی دیگر : بازبین، کارپژوه، (افسر پلیس) معاون کلانتر

inspector

<hr> سربازرس، بازرس کل، سرمفتش

سربازرس، بازرس کل، سرمفتش

inspector general

inspector general of the police

inspector of taxes

inspectoral

<hr> مقام بازرس، اداره ی بازرسی، بازرسان، کارپژوهان، هئیت بازرسان، رسد بانی، بخشی که بدست رسدبانی سپرده شده باشد

مقام بازرس، اداره ی بازرسی، بازرسان، کارپژوهان، هئیت بازرسان، رسد بانی، بخشی که بدست رسدبانی سپرده شده باشد

inspectorate

<hr> تفتیشی، وابسته بوظیفه بازرس

تفتیشی، وابسته بوظیفه بازرس

inspectorial

<hr> معنی : فرا گرفتن، احاطه کردن، دور گرفتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ensphere، ensphere فرا گرفتن

معنی : فرا گرفتن، احاطه کردن، دور گرفتن معانی دیگر : رجوع شود به: ensphere، ensphere فرا گرفتن

insphere

<hr> معنی : تشویق، الهام، استنشاق، شهیق، گرایش، القاء، وحی، نفس عمیق <hr> معانی دیگر : الهام بخشی، فرتابی، درون انگیزی، درانگیزه، در دمیدن، دردمش (رجوع شود به: inhale)، القا، نیوشاندن

معنی : تشویق، الهام، استنشاق، شهیق، گرایش، القاء، وحی، نفس عمیق معانی دیگر : الهام بخشی، فرتابی، درون انگیزی، درانگیزه، در دمیدن، دردمش (رجوع شود به: inhale)، القا، نیوشاندن

inspiration

<hr> الهام بخش، الهامی، فرتاب، درون انگیز، وحی امیز

الهام بخش، الهامی، فرتاب، درون انگیز، وحی امیز

inspirational

inspirationally

<hr> وابسته به الهام، فرتابانه، درون انگیزانه، شهیقی

وابسته به الهام، فرتابانه، درون انگیزانه، شهیقی

inspiratory

<hr> معنی : استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن <hr> معانی دیگر : فرتابی کردن، به دل افکندن، درون انگیزی کردن، موجب شدن، ایجاد کردن، سبب شدن، شایع کردن، (در اصل) درون دمیدن، جان دمیدن (در)، رجوع شود به: inhale

معنی : استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن معانی دیگر : فرتابی کردن، به دل افکندن، درون انگیزی کردن، موجب شدن، ایجاد کردن، سبب شدن، شایع کردن، (در اصل) درون دمیدن، جان دمیدن (در)، رجوع شود به: inhale

inspire

inspire hope

inspire respect

<hr> الهام شده، الهامی، ملهم

الهام شده، الهامی، ملهم

inspired

inspired him

inspired him with

inspirer

<hr> (adjective) الهام بخش، که فکر را بر می انگیزد، فکر برانگیز (adjective) (محاوره) توجه برانگیز، قابل توجه، رغبت برانگیز، شوق برانگیز

(adjective) الهام بخش، که فکر را بر می انگیزد، فکر برانگیز (adjective) (محاوره) توجه برانگیز، قابل توجه، رغبت برانگیز، شوق برانگیز

inspiring

<hr> معنی : تشویق کردن، تحریک کردن، جان دادن، روح دادن، سر غیرت اوردن، بر سر غیرت اوردن <hr> معانی دیگر : تشجیع کردن، دلیراندن، دل و جرات دادن، روح دادن به، جان دادن به

معنی : تشویق کردن، تحریک کردن، جان دادن، روح دادن، سر غیرت اوردن، بر سر غیرت اوردن معانی دیگر : تشجیع کردن، دلیراندن، دل و جرات دادن، روح دادن به، جان دادن به

inspirit

inspirited

<hr> معنی : کلفت کردن، غلیظ کردن <hr> معانی دیگر : (مثلا از راه تبخیر) غلیظ کردن، چگالاندن، تغلیظ کردن، سفت کردن

معنی : کلفت کردن، غلیظ کردن معانی دیگر : (مثلا از راه تبخیر) غلیظ کردن، چگالاندن، تغلیظ کردن، سفت کردن

inspissate

inspissated

<hr> غلیظ سازى، قوام اورى، سفتى، قوام، غلظت

غلیظ سازى، قوام اورى، سفتى، قوام، غلظت

inspissation

inspissator

<hr> مخفف:، فوری، انستیتو، سازمان، موسسه، نهاد، مخفف: فوری مخفف: انستیتو مخفف: سازمان، موسسه، نهاد مخفف: ابزاری، وسیله یا عامل کار

مخفف:، فوری، انستیتو، سازمان، موسسه، نهاد، مخفف: فوری مخفف: انستیتو مخفف: سازمان، موسسه، نهاد مخفف: ابزاری، وسیله یا عامل کار

inst

<hr> معنی : بی ثباتی، نا استواری <hr> معانی دیگر : عدم ثبات، ناپایداری، ناپایشتی، سستی، تزلزل، جنب و لرز، لقی، لق شدگی، بلخش

معنی : بی ثباتی، نا استواری معانی دیگر : عدم ثبات، ناپایداری، ناپایشتی، سستی، تزلزل، جنب و لرز، لقی، لق شدگی، بلخش

instability

<hr> معنی : مست، متلون، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی استحکام، بی عزم، بی اطمینان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: unstable

معنی : مست، متلون، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی استحکام، بی عزم، بی اطمینان معانی دیگر : رجوع شود به: unstable

instable

<hr> معنی : کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن <hr> معانی دیگر : instal کار گذاشتن

معنی : کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن معانی دیگر : instal کار گذاشتن

install

install program

installable

<hr> معنی : نصب، تاسیسات <hr> معانی دیگر : انتصاب، گمارش، به کارگماری، سوار کردن، برپاسازی، کارگذاری، بنیانگان، بنیانه(ها)

معنی : نصب، تاسیسات معانی دیگر : انتصاب، گمارش، به کارگماری، سوار کردن، برپاسازی، کارگذاری، بنیانگان، بنیانه(ها)

installation

installation program

<hr> از کار افتاده، متوقف، ثابت علوم نظامى : مسقر شده دایر شده

از کار افتاده، متوقف، ثابت علوم نظامى : مسقر شده دایر شده

installed

<hr> علوم مهندسى : سیم کش برق

علوم مهندسى : سیم کش برق

installer

<hr> معنی : بخش، قسط <hr> معانی دیگر : (در پرداخت بدهی و غیره) قسط، بخشه، کوشنه، (نمایش تلویزیونی و رادیویی - داستان مجله و غیره) بخش، سری، نصب، کارگذاری، سوار کردن (ماشین آلات و غیره)، instalment قسط

معنی : بخش، قسط معانی دیگر : (در پرداخت بدهی و غیره) قسط، بخشه، کوشنه، (نمایش تلویزیونی و رادیویی - داستان مجله و غیره) بخش، سری، نصب، کارگذاری، سوار کردن (ماشین آلات و غیره)، instalment قسط

installment

installment buying

installment payment loan

<hr> برنامه یا جدول پرداخت اقساطی، خرید یا فروش اقساطی، پرداخت اقساطی

برنامه یا جدول پرداخت اقساطی، خرید یا فروش اقساطی، پرداخت اقساطی

installment plan

<hr> معنی : قسط <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: installment، installment قسط، بخش

معنی : قسط معانی دیگر : رجوع شود به: installment، installment قسط، بخش

instalment

<hr> معنی : مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه، بعنوان مثال ذکر کردن <hr> معانی دیگر : مصداق، مرحله، گام، حالت، مثال آوردن، به عنوان نمونه ذکر کردن، نشانگر بودن، (در اصل) درخواست مصرانه، التماس شدید، (مهجور) علت، انگیزه، وضع، خصوصیات، (حقوق) دادخواست، اقامه ی دعوی، وهله

معنی : مثل، شاهد، مثال، نمونه، مورد، سرمشق، لحظه، بعنوان مثال ذکر کردن معانی دیگر : مصداق، مرحله، گام، حالت، مثال آوردن، به عنوان نمونه ذکر کردن، نشانگر بودن، (در اصل) درخواست مصرانه، التماس شدید، (مهجور) علت، انگیزه، وضع، خصوصیات، (حقوق) دادخواست، اقامه ی دعوی، وهله

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی