انگلیسی به انگلیسی

keep options open

keep order

keep out

keep pace with

keep people from the poll

keep possession of

keep quiet

keep quiet about it

keep score

keep shady

keep silent

keep step with

keep still

keep tabs on

keep the ball rolling

keep the door open for

keep the matter private

keep the mind off

keep the pot boiling

keep the premises clean

keep the tail in the water

<hr> وسایل زندگی را فراهم کردن، خود را برای روز مبادا آماده کردن

وسایل زندگی را فراهم کردن، خود را برای روز مبادا آماده کردن

keep the wolf from the door

<hr> گوشه ی عزلت برگزیدن، تنها به سربردن، معاشر نبودن، کز کردن، (چیزی را) افشا نکردن، به کسی نگفتن

گوشه ی عزلت برگزیدن، تنها به سربردن، معاشر نبودن، کز کردن، (چیزی را) افشا نکردن، به کسی نگفتن

keep to oneself

keep track

keep track of

<hr> سری نگهداشتن، بروز ندادن، مستور داشتن

سری نگهداشتن، بروز ندادن، مستور داشتن

keep under one's hat

keep under wraps

<hr> 1- بالا نگهداشتن، از افتادن جلوگیری کردن 2- ادامه دادن 3- پابه پای کسی یا چیزی رفتن، عقب نیافتادن

1- بالا نگهداشتن، از افتادن جلوگیری کردن 2- ادامه دادن 3- پابه پای کسی یا چیزی رفتن، عقب نیافتادن

keep up

<hr> صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتن، وانمود کردن، ظواهر را حفظ کردن

صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتن، وانمود کردن، ظواهر را حفظ کردن

keep up appearances

keep up the good work

keep up with

keep up with the joneses

keep up with the times

keep vigil

keep your eyes peeled

keep your eyes skinned

keep your fingers crossed

keep your pecker up

keep your powder dry

keep your wool on

<hr> معنی : بایگان، نگهدار، نگهبان، حافظ <hr> معانی دیگر : دارنده، پاسدار، مستحفظ، گذربان، زندان بان، متصدی نگهداری جانوران باغ وحش، (انگلیس) متولی، قیم، شکاربان، میرشکار، (اسبابی که نگه می دارد) گیره، چفت

معنی : بایگان، نگهدار، نگهبان، حافظ معانی دیگر : دارنده، پاسدار، مستحفظ، گذربان، زندان بان، متصدی نگهداری جانوران باغ وحش، (انگلیس) متولی، قیم، شکاربان، میرشکار، (اسبابی که نگه می دارد) گیره، چفت

keeper

<hr> معنی : توافق، نگهداری <hr> معانی دیگر : پیروی، نگهداشتن (قول و غیره)، تبعیت (از رسوم و غیره)، قیمومیت، تصدی، متولی گری، حفظ، حراست، نیکداشت، وضعیت، ذخیره سازی، اندوختن، غذا، علوفه

معنی : توافق، نگهداری معانی دیگر : پیروی، نگهداشتن (قول و غیره)، تبعیت (از رسوم و غیره)، قیمومیت، تصدی، متولی گری، حفظ، حراست، نیکداشت، وضعیت، ذخیره سازی، اندوختن، غذا، علوفه

واژه های حرف "k" - انگلیسی به انگلیسی