انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : هوس باز، سفیه، بازیگوش، دارای عدم تعادل فکری، جادو شده <hr> معانی دیگر : شیطان، تخم جن، مثل کسی که جن توی پوستش رفته باشد، خیلی حساس

معنی : هوس باز، سفیه، بازیگوش، دارای عدم تعادل فکری، جادو شده معانی دیگر : شیطان، تخم جن، مثل کسی که جن توی پوستش رفته باشد، خیلی حساس

pixilated

<hr> معنی : پری، ادم بازیگوش و خطرناک، پریزادی که در ماهتاب میرقصد <hr> معانی دیگر : pixie پری، مج، بچه شیطان

معنی : پری، ادم بازیگوش و خطرناک، پریزادی که در ماهتاب میرقصد معانی دیگر : pixie پری، مج، بچه شیطان

pixy

<hr> فرانسیسکو پیزارو (فاتح پرو - اسپانیایی)

فرانسیسکو پیزارو (فاتح پرو - اسپانیایی)

pizarro

pizazz

<hr> معنی : پیتزا <hr> معانی دیگر : (خوراک) پیتزا (pizza pie هم می گویند)، پیتزا یک نوع غذای ایتالیایی

معنی : پیتزا معانی دیگر : (خوراک) پیتزا (pizza pie هم می گویند)، پیتزا یک نوع غذای ایتالیایی

pizza

pizza parlor

pizzazz

pizzeria

<hr> معنی : با ضرب نوک انگشت یا ناخن <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن سازهای زهی)، با انگشت (نه با آرشه)، با ضرب نوک انگشت یا ناخن بجای مضراب یا ارشه برای زدن ساز

معنی : با ضرب نوک انگشت یا ناخن معانی دیگر : (دستور نواختن سازهای زهی)، با انگشت (نه با آرشه)، با ضرب نوک انگشت یا ناخن بجای مضراب یا ارشه برای زدن ساز

pizzicato

<hr> (مخفف: pajamas) پاجامه، لباس منزل، پیژامه

(مخفف: pajamas) پاجامه، لباس منزل، پیژامه

pj's

<hr> پارک، دسته،گله،گروه، قله، مخفف:

پارک، دسته،گله،گروه، قله، مخفف:

<hr> مخفف: بسته ها، مخفف: بستهها

مخفف: بسته ها، مخفف: بستهها

<hr> مخفف: کارتون، بسته، مخفف: کارتون، بسته

مخفف: کارتون، بسته، مخفف: کارتون، بسته

pkwy

<hr> مخفف:، جا، بشقاب، مخفف: جا مخفف: بشقاب مخفف: جمع

مخفف:، جا، بشقاب، مخفف: جا مخفف: بشقاب مخفف: جمع

<hr> programmable logic array، ارایه منطقى برنامه پذیر کامپیوتر : ارایه منطقى قابل برنامه نویسى

programmable logic array، ارایه منطقى برنامه پذیر کامپیوتر : ارایه منطقى قابل برنامه نویسى

<hr> معنی : صلحجویی <hr> معانی دیگر : صلحجویی

معنی : صلحجویی معانی دیگر : صلحجویی

placability

<hr> معنی : مهربان، دلپذیر، مطبوع، ارام، بخشنده، دلجویی پذیر <hr> معانی دیگر : آشتی پذیر، اغماض گر، اهل آشتی و گذشت، آشتی گر، استمالت کردنی

معنی : مهربان، دلپذیر، مطبوع، ارام، بخشنده، دلجویی پذیر معانی دیگر : آشتی پذیر، اغماض گر، اهل آشتی و گذشت، آشتی گر، استمالت کردنی

placable

<hr> معنی : اعلان، پروانه رسمی، حمل یا نصب اعلان، شعار حمل کردن <hr> معانی دیگر : پلاکارد، پوستر، دیوار آویز، آگهی (دیواری یا قابل حمل)، شعار نوشته، کارت، (با نصب پوستر یا حمل شعار و غیره) اعلام کردن، اعلامیه رسمی

معنی : اعلان، پروانه رسمی، حمل یا نصب اعلان، شعار حمل کردن معانی دیگر : پلاکارد، پوستر، دیوار آویز، آگهی (دیواری یا قابل حمل)، شعار نوشته، کارت، (با نصب پوستر یا حمل شعار و غیره) اعلام کردن، اعلامیه رسمی

placard

placarder

<hr> معنی : ارام کردن، تسکین دادن، اشتی کردن <hr> معانی دیگر : آرام کردن، استمالت کردن، دلجویی کردن، (خشم یا دشمنی) فرونشاندن

معنی : ارام کردن، تسکین دادن، اشتی کردن معانی دیگر : آرام کردن، استمالت کردن، دلجویی کردن، (خشم یا دشمنی) فرونشاندن

placate

placater

placating

<hr> معنی : وفق، تسکین، اشتی <hr> معانی دیگر : اشتی، وفق، تسکین

معنی : وفق، تسکین، اشتی معانی دیگر : اشتی، وفق، تسکین

placation

<hr> معنی : تسکین پذیر، اشتی کننده <hr> معانی دیگر : تسکین پذیر، اشتی کننده

معنی : تسکین پذیر، اشتی کننده معانی دیگر : تسکین پذیر، اشتی کننده

placative

placatory

<hr> معنی : جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل، گماردن، در محلی گذاردن، جای دادن، قرار دادن، گذاشتن <hr> معانی دیگر : (در شهر) میدان، ناحیه، سرزمین، دیار، گله، گو، مقام، وضع، شان، گاس، صلاحیت، شهر، شهرک، ده، روستا، خانه، منزل، محل سکونت، زیستگاه، جای بدن، بخشی از بدن، (کتاب یا مجله و غیره) صفحه، سطر، مرحله، قدم، درجه، (در ترکیب) - گاه، محل نشستن، شغل، کار، رتبه، وظیفه، (ریاضی) محل رقم در شماره، پیکرگاه، هشتن، جایگزین کردن، چیدن، جا دادن، مرتب کردن، تشخیص دادن، شناختن، به جا آوردن، شغل دادن به، استخدام کردن، (به کار) گماشتن، کاریابی کردن، منصوب کردن، (سفارش و غیره) دادن، ارائه دادن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن، تخمین زدن، (مسابقات ورزشی) اول یا دوم یا سوم شدن، (با: no) محل نامناسب، خیابان کوتاه (و معمولا بن بست)، (در مسابقه ی اسب دوانی یا سگ دوانی) دوم شدن، مرتبه

معنی : جا، فضا، میدان، موقعیت، صندلی، مکان، وهله، جایگاه، محل، گماردن، در محلی گذاردن، جای دادن، قرار دادن، گذاشتن معانی دیگر : (در شهر) میدان، ناحیه، سرزمین، دیار، گله، گو، مقام، وضع، شان، گاس، صلاحیت، شهر، شهرک، ده، روستا، خانه، منزل، محل سکونت، زیستگاه، جای بدن، بخشی از بدن، (کتاب یا مجله و غیره)

place

place an ad

place an order

place confidence in

place in a good light

place in one's heart

<hr> جای برجسته یا مورد علاقه، موقعیت خوب

جای برجسته یا مورد علاقه، موقعیت خوب

place in the sun

<hr> (فوتبال امریکایی) ضربه به توپ کاشته، شوت کردن توپی که در جا با دست نگه داشته اند، فوتبال توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن، ضربه به توپ کاشته شده ورزش : ضربه کاشته

(فوتبال امریکایی) ضربه به توپ کاشته، شوت کردن توپی که در جا با دست نگه داشته اند، فوتبال توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن، ضربه به توپ کاشته شده ورزش : ضربه کاشته

place kick

place mat

place money

place obstacles in one's way

place of entertainment

place of honor

<hr> معنی : معبد <hr> معانی دیگر : پرستش گاه، عبادتگاه

معنی : معبد معانی دیگر : پرستش گاه، عبادتگاه

place of worship

place oneself at risk

place sentries

<hr> (میز خوراک) سرویس، میز آرایی، چیدن سفره، وسایل میز غذاخوری، کارد و چنگال و غیره برای یک نفر، مقام پشت میز

(میز خوراک) سرویس، میز آرایی، چیدن سفره، وسایل میز غذاخوری، کارد و چنگال و غیره برای یک نفر، مقام پشت میز

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی