انگلیسی به انگلیسی

poui

<hr> جوجه (به ویژه جوجه ی بوقلمون)

جوجه (به ویژه جوجه ی بوقلمون)

poult

<hr> معنی : دامپرور، پرورش دهنده طور <hr> معانی دیگر : (انگلیس) فروشنده ی مرغ و خروس و طیور دیگر، مرغ فروش (poulter هم می گفتند)

معنی : دامپرور، پرورش دهنده طور معانی دیگر : (انگلیس) فروشنده ی مرغ و خروس و طیور دیگر، مرغ فروش (poulter هم می گفتند)

poulterer

<hr> معنی : ضماد، ضماد روی محل درد گذاشتن <hr> معانی دیگر : ضماد، ضماد روی محل درد گذاشتن

معنی : ضماد، ضماد روی محل درد گذاشتن معانی دیگر : ضماد، ضماد روی محل درد گذاشتن

poultice

poulticed

<hr> معنی : مرغ، ماکیان، مرغ خانگی، مرغ وخروس <hr> معانی دیگر : بوقلمون و غاز (و غیره)، طیور، مره وخروس، مره خانگی

معنی : مرغ، ماکیان، مرغ خانگی، مرغ وخروس معانی دیگر : بوقلمون و غاز (و غیره)، طیور، مره وخروس، مره خانگی

poultry

poultry keeper

<hr> معنی : یورش، جهش، پرتاب، حمله با چنگال، در حال خیز، گرده نقاش، خاکه ذغال، در حال حمله با چنگال، با چنگال ربودن <hr> معانی دیگر : (با: at یا on یا upon - مثل پرنده ی شکاری) فرود آمدن و در ربودن، قاپ زدن، پریدن (روی چیزی) و قاپیدن، بل گرفتن، (هنگام لغزش کسی) سخت به او پریدن، (پرنده ی شکاری) چنگال (talon و claw هم می گویند)، عمل قاپیدن یا با چنگال گرفتن، ربایش، قاپ زنی، گرد سفید که برای خشکاندن جوهر بر کاغذ می پاشیدند، گرد استنسیل، ضربت، مشت، استامپ، مهر، عتاب، درحال حمله باپنجه، مهر زدن به

معنی : یورش، جهش، پرتاب، حمله با چنگال، در حال خیز، گرده نقاش، خاکه ذغال، در حال حمله با چنگال، با چنگال ربودن معانی دیگر : (با: at یا on یا upon - مثل پرنده ی شکاری) فرود آمدن و در ربودن، قاپ زدن، پریدن (روی چیزی) و قاپیدن، بل گرفتن، (هنگام لغزش کسی) سخت به او پریدن، (پرنده ی شکاری) چنگال (talon و 

pounce

<hr> معنی : ضربت، پاوند، لیره، استخر یا حوض اب، واحد مسکوک طلای انگلیسی، اغل حیوانات گمشده و ضاله، اغل، ارد کردن، بصورت گرد در اوردن، با مشت زدن، کوبیدن، ساییدن، زدن <hr> معانی دیگر : عزرا پاوند (شاعر امریکایی)، (واحد وزن برابر با 16 اونس یا 454 گرم) پوند، (واحد پول انگلیس) پوند (مرکب از صد پنی - نام کامل آن: pound sterling)، خرد کردن، کوبستن، له کردن، کوفتن و آرد کردن، آس کردن یا شدن، ضربات مکرر و سنگین زدن، چکش زدن، (از طریق کوبیدن) ساختن، (به زور) وارد کردن، چپاندن، تحمیل کردن، با قدم های سنگین راه رفتن، به سختی حرکت کردن، (نبض و غیره - سخت) تپیدن، تپ تپ کردن، صدای کوفتن، صدای ضربه، دنگ، درق، تاپ تاپ، تاق تاق، کوبش، ضربه، تکانه، خانه ی حیوانات گمشده (به ویژه سگ و گربه)، آغل، طویله، حصار (برای نگهداری چهارپایان)، مرغدانی، جانورگاه، پناهگاه جانوران، (محوطه ی دیواردار که حیوانات را به آنجا می کشانند و گرفتار می کنند) دامگاه، بازداشتگاه، زندان صحرایی، پارکینگ پلیس (که ماشین های متخلفان را در آن نگه می دارند)، محل گرفتاری، تنگنا، بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران، استخر یا حو­ اب، واحد وزن امروزه معادل 34296 و 354 گرم میباشد

معنی : ضربت، پاوند، لیره، استخر یا حوض اب، واحد مسکوک طلای انگلیسی، اغل حیوانات گمشده و ضاله، اغل، ارد کردن، بصورت گرد در اوردن، با مشت زدن، کوبیدن، ساییدن، زدن معانی دیگر : عزرا پاوند (شاعر امریکایی)، (واحد وزن برابر با 16 اونس یا 454 گرم) پوند، (واحد پول انگلیس) پوند (مرکب از صد پنی - نام کامل آن:

pound

pound away

pound key

pound of flesh

<hr> 1- کوبیدن و صاف کردن، کوفتن و پهن کردن 2- (پیانو یا ماشین تحریر - با صدای زیاد و تقلا) زدن یا ماشین کردن

1- کوبیدن و صاف کردن، کوفتن و پهن کردن 2- (پیانو یا ماشین تحریر - با صدای زیاد و تقلا) زدن یا ماشین کردن

pound out

pound sign

pound sterling

<hr> (امریکا - خودمانی) خیابان گز کردن، (برای یافتن کار یا امرار معاش) در خیابان ها گشتن

(امریکا - خودمانی) خیابان گز کردن، (برای یافتن کار یا امرار معاش) در خیابان ها گشتن

pound the pavement

<hr> معنی : محصور سازی، مقدار پولی برحسب لیره، وزن چیزی برحسب پوند یا رطل <hr> معانی دیگر : (مالیات و غیره) بر حسب پوند (پول یا واحد وزن)، نگهداری در حصار و غیره (رجوع شود به: pound3)، محصور سازی حیوانات

معنی : محصور سازی، مقدار پولی برحسب لیره، وزن چیزی برحسب پوند یا رطل معانی دیگر : (مالیات و غیره) بر حسب پوند (پول یا واحد وزن)، نگهداری در حصار و غیره (رجوع شود به: pound3)، محصور سازی حیوانات

poundage

<hr> (فیزیک) پوندال، واحد نیرو (نیروی لازم برای دادن شتاب یک فوت در یک ثانیه به جسم یک پوندی)

(فیزیک) پوندال، واحد نیرو (نیروی لازم برای دادن شتاب یک فوت در یک ثانیه به جسم یک پوندی)

poundal

<hr> معنی : کوبنده، هاون، وزن شده برحسب رطل، برحسب لیره <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) کوبنده، خرد کننده (رجوع شود به: pound)، یک رطلی، لیره دار، هاون <hr> pounder _ پسوند: دارای ... پوند وزن، به ارزش ... پوند

معنی : کوبنده، هاون، وزن شده برحسب رطل، برحسب لیره معانی دیگر : (شخص یا چیز) کوبنده، خرد کننده (رجوع شود به: pound)، یک رطلی، لیره دار، هاون pounder _ پسوند: دارای ... پوند وزن، به ارزش ... پوند

pounder

<hr> کوبش، کوبیدن، له و لورده سازی

کوبش، کوبیدن، له و لورده سازی

pounding

pounding comeback

poundkeeper

<hr> معنی : ریزش، تراوش بوسیله ریزش، مقدار ریزپ چیزی، ریزش بلا انقطاع و مسلسل، پاشیدن، ریختن، افشاندن، جاری شدن، روان ساختن، باریدن <hr> معانی دیگر : شاریدن، شریدن، ریزش کردن، (بتون و پولاد و غیره - در قالب) ریختن، (سیل وار) بیرون دادن یا فرستادن، هجوم آوردن، نثار کردن، (جان یا خون و غیره) دادن، (باران) رگبار شدن، شرشر باریدن، (با ریختن چای یا قهوه در مهمانی) میزبانی کردن، عمل ریختن (به ویژه در قالب)، رگبار، باران شدید

معنی : ریزش، تراوش بوسیله ریزش، مقدار ریزپ چیزی، ریزش بلا انقطاع و مسلسل، پاشیدن، ریختن، افشاندن، جاری شدن، روان ساختن، باریدن معانی دیگر : شاریدن، شریدن، ریزش کردن، (بتون و پولاد و غیره - در قالب) ریختن، (سیل وار) بیرون دادن یا فرستادن، هجوم آوردن، نثار کردن، (جان یا خون و غیره) دادن، (باران) رگبار

pour

pour cold water on

pour gifts upon

pour oil on the flame

<hr> با متانت مسائل را حل کردن، روی آتش آب ریختن، آشتی دادن، (دشمنی یا اختلاف) حل و فصل کردن

با متانت مسائل را حل کردن، روی آتش آب ریختن، آشتی دادن، (دشمنی یا اختلاف) حل و فصل کردن

pour oil on troubled waters

pour out one's troubles

pourable

<hr> معنی : انعام <hr> معانی دیگر : (فرانسه - رستوران و غیره) انعام، شاگردانگی، شاگردانه، tip : انعام

معنی : انعام معانی دیگر : (فرانسه - رستوران و غیره) انعام، شاگردانگی، شاگردانه، tip : انعام

pourboire

poured out his troubles

pouring

pouring oil on the flames

pouring rain

<hr> (فرانسه) مذاکرات غیر رسمی و مقدماتی، pourparley : جلسه غیر رسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه، تبادل نظر کردن

(فرانسه) مذاکرات غیر رسمی و مقدماتی، pourparley : جلسه غیر رسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه، تبادل نظر کردن

pourparler

pourparty

pousada

poussin

<hr> معنی : لب کلفتی، جلو امدگی لبها، اخم کردن، لب را بزیر اویختن، لب ولوچه را جمع کردن <hr> معانی دیگر : (به نشان خشم یا ناخشنودی و غیره) لب ها را بیرون دادن، لب ورچیدن، لب و لوچه ی خود را آویزان کردن، لب و لوچه(ی کسی) آویزان شدن، لنج ورچیدن، (با لب و لوچه ی آویزان) گفتن، اخم و تخم کردن، تندی کردن، تشر زدن، (لب ها را) غنچه کردن، گرد کردن، آویزان کردن لب و لوچه، غیظ، خشم (the pouts هم می گویند)، نام چندین نوع ماهی درشت اندام

معنی : لب کلفتی، جلو امدگی لبها، اخم کردن، لب را بزیر اویختن، لب ولوچه را جمع کردن معانی دیگر : (به نشان خشم یا ناخشنودی و غیره) لب ها را بیرون دادن، لب ورچیدن، لب و لوچه ی خود را آویزان کردن، لب و لوچه(ی کسی) آویزان شدن، لنج ورچیدن، (با لب و لوچه ی آویزان) گفتن، اخم و تخم کردن، تندی کردن، تشر زدن، 

pout

<hr> آدمی که لب و لوچه ور می چیند، اهل اخم و تخم، سیخونک زدن، لب ولوچه دار، دارای لب ولوچه اویخته

آدمی که لب و لوچه ور می چیند، اهل اخم و تخم، سیخونک زدن، لب ولوچه دار، دارای لب ولوچه اویخته

pouter

<hr> معنی : خواری، پستی، فروماندگی، فقر، کمیابی، بینوایی، تهی دستی، تندگستی، بی پولی <hr> معانی دیگر : ناداری، دریوزگی، بی چیزی، لاتی، فقدان، کمبود، کم داشت، کاستی، ضعف، نارسایی، (خاک و غیره) بدی، کم قوتی، فلاکت

معنی : خواری، پستی، فروماندگی، فقر، کمیابی، بینوایی، تهی دستی، تندگستی، بی پولی معانی دیگر : ناداری، دریوزگی، بی چیزی، لاتی، فقدان، کمبود، کم داشت، کاستی، ضعف، نارسایی، (خاک و غیره) بدی، کم قوتی، فلاکت

poverty

poverty line

<hr> فقیر، فقرزده، گرفتار فقر و فاقه، لات، بی نوا، تهیدست، مفلس، بیچاره، ضعیف، پست

فقیر، فقرزده، گرفتار فقر و فاقه، لات، بی نوا، تهیدست، مفلس، بیچاره، ضعیف، پست

poverty stricken

poverty trap

povidone iodine

<hr> معنی : صدای انفجار، صدای ضربه <hr> معانی دیگر : مخفف: اسیر جنگی، زندانی جنگی، سر (به ویژه فرق، پشت سر و یا موی سر)، (صدای تیر) دنگ، پاو

معنی : صدای انفجار، صدای ضربه معانی دیگر : مخفف: اسیر جنگی، زندانی جنگی، سر (به ویژه فرق، پشت سر و یا موی سر)، (صدای تیر) دنگ، پاو

<hr> معنی : گرد، خاکه، پودر، باروت، پودر صورت، سوده، پودر شدن، پودر زدن به، گرد زدن به، گرد مالیدن بصورت گرد در اوردن، پودر کردن <hr> معانی دیگر : گرده، آرد، غبار، (به صورت گرد) دارو، گرد پاشیدن، تبدیل به پودر یا گرد کردن، آس کردن یا شدن، آرد کردن یا شدن، باروت (gunpowder هم می گویند)، برف خشک و پودر مانند (مناسب برای اسکی بازی) (powder snow هم می گویند)، دینامیت

معنی : گرد، خاکه، پودر، باروت، پودر صورت، سوده، پودر شدن، پودر زدن به، گرد زدن به، گرد مالیدن بصورت گرد در اوردن، پودر کردن معانی دیگر : گرده، آرد، غبار، (به صورت گرد) دارو، گرد پاشیدن، تبدیل به پودر یا گرد کردن، آس کردن یا شدن، آرد کردن یا شدن، باروت (gunpowder هم می گویند)، برف خشک و پودر مانند (م

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی