انگلیسی به انگلیسی

rearer

reargue

reargument

<hr> دوباره مسلح کردن یا شدن، مجهز به جنگ افزار جدید کردن یا شدن، تجدید تسلیحات کردن، دوباره مسلح شدن یا کردن

دوباره مسلح کردن یا شدن، مجهز به جنگ افزار جدید کردن یا شدن، تجدید تسلیحات کردن، دوباره مسلح شدن یا کردن

rearm

<hr> معنی : تجدید تسلیحات <hr> معانی دیگر : تجدید تسلیحات

معنی : تجدید تسلیحات معانی دیگر : تجدید تسلیحات

rearmament

<hr> در آخرین بخش (صف یا قطار و غیره)، عقب ترین، دورترین

در آخرین بخش (صف یا قطار و غیره)، عقب ترین، دورترین

rearmost

rearousal

rearouse

<hr> دوباره ترتیب دادن، دوباره مرتب کردن، تغییر سازمان دادن، نوآرایی کردن، بازاراستن، بازچیدن

دوباره ترتیب دادن، دوباره مرتب کردن، تغییر سازمان دادن، نوآرایی کردن، بازاراستن، بازچیدن

rearrange

<hr> معنی : باز ارایش، باز چینی <hr> معانی دیگر : ترتیب مجدد، بازسازمانی، نوسامانی، ترتیب جدید، ساماندهی تازه

معنی : باز ارایش، باز چینی معانی دیگر : ترتیب مجدد، بازسازمانی، نوسامانی، ترتیب جدید، ساماندهی تازه

rearrangement

rearrest

rearside

rearticulate

rearticulation

rearview

<hr> (اتومبیل و کامیون) آیینه ی جلو، آیینه ی عقب نما، آیینه ی پسنما

(اتومبیل و کامیون) آیینه ی جلو، آیینه ی عقب نما، آیینه ی پسنما

rearview mirror

<hr> معنی : پس قراول، عقبی، عقب دار، بطرف عقب <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: rear، به سوی عقب، به طرف عقب، به سمت عقب، پس سوی

معنی : پس قراول، عقبی، عقب دار، بطرف عقب معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: rear، به سوی عقب، به طرف عقب، به سمت عقب، پس سوی

rearward

rearwards

reascend

reascent

<hr> معنی : علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری، سبب، عنوان، مایه، استدلال کردن، دلیل و برهان اوردن، محاجه کردن، دلیل استدلال کردن <hr> معانی دیگر : فرنود، انگیزه، محرک، رون، قدرت استدلال، منطق، تدبیر، دلیل و برهان آوردن، حرف حساب زدن، فرنود آوردن، اندیشیدن، تعقل کردن، فراکافت کردن، تدبیر کردن، (با : into یا out of) مجاب کردن، (با استدلال) قانع کردن، متقاعد کردن

معنی : علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری، سبب، عنوان، مایه، استدلال کردن، دلیل و برهان اوردن، محاجه کردن، دلیل استدلال کردن معانی دیگر : فرنود، انگیزه، محرک، رون، قدرت استدلال، منطق، تدبیر، دلیل و برهان آوردن، حرف حساب زدن، فرنود آوردن، اندیشیدن، تعقل کردن، فرا

reason

reason that

reasonability

reasonability test

<hr> معنی : مناسب، معقول، خردمند، مستدل <hr> معانی دیگر : قادر به استدلال، اندیشگر، منطقی، عاقل، مدبر، با دلیل، معتدل، میانه رو، متعادل، قابل قبول، نه خیلی گران، دارای قیمت بجا، منصفانه

معنی : مناسب، معقول، خردمند، مستدل معانی دیگر : قادر به استدلال، اندیشگر، منطقی، عاقل، مدبر، با دلیل، معتدل، میانه رو، متعادل، قابل قبول، نه خیلی گران، دارای قیمت بجا، منصفانه

reasonable

reasonable assumption

reasonable care

reasonable compensation

reasonable condition

reasonable doubt

reasonable force

reasonable ground

reasonable man

reasonable man rule

reasonable price

reasonable prices

reasonable rate

reasonable suspicion

reasonable time

reasonable use

<hr> معنی : معقولیت <hr> معانی دیگر : معقول بودن، موجه بودن، عادلانه یا مناسب بودن

معنی : معقولیت معانی دیگر : معقول بودن، موجه بودن، عادلانه یا مناسب بودن

reasonableness

<hr> معنی : خردمندانه <hr> معانی دیگر : معقولانه، عقلا، با دلیل، حقا، بطور معقول یا عادلانه

معنی : خردمندانه معانی دیگر : معقولانه، عقلا، با دلیل، حقا، بطور معقول یا عادلانه

reasonably

reasoned

reasoned decision

reasoner

<hr> معنی : استدلال، دلیل و برهان، محاجه <hr> معانی دیگر : دلیل و برهان آوری، فرنایش، فرنود آوری

معنی : استدلال، دلیل و برهان، محاجه معانی دیگر : دلیل و برهان آوری، فرنایش، فرنود آوری

reasoning

reasoningly

<hr> معنی : بی دلیل <hr> معانی دیگر : فاقد قوه ی استدلال، بی عقل

معنی : بی دلیل معانی دیگر : فاقد قوه ی استدلال، بی عقل

واژه های حرف "r" - انگلیسی به انگلیسی