انگلیسی به انگلیسی

<hr> شور بودگی، حالت شوری، شوری یا نمکی

شور بودگی، حالت شوری، شوری یا نمکی

saltiness

<hr> (نشان های اشرافی) سپر ضربدر نشان (saltier هم می نویسند)

(نشان های اشرافی) سپر ضربدر نشان (saltier هم می نویسند)

saltire

salto

salto mortale

<hr> معنی : نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو، شوره قلمی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: saltpetre) potassium nitrate هم می نویسند)، شوره، شوره قلمی، نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو

معنی : نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو، شوره قلمی معانی دیگر : رجوع شود به: saltpetre) potassium nitrate هم می نویسند)، شوره، شوره قلمی، نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو

saltpeter

<hr> معنی : نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو، شوره قلمی <hr> معانی دیگر : شوره

معنی : نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو، شوره قلمی معانی دیگر : شوره

saltpetre

salts

<hr> معنی : نمکدان، میکروفون <hr> معانی دیگر : نمک پاش

معنی : نمکدان، میکروفون معانی دیگر : نمک پاش

saltshaker

<hr> معنی : اب نمک، زیست کننده در اب شور <hr> معانی دیگر : وابسته به آب شور یا دریا، متعلق به اب شور، دریایی

معنی : اب نمک، زیست کننده در اب شور معانی دیگر : وابسته به آب شور یا دریا، متعلق به اب شور، دریایی

saltwater

saltwater fish

<hr> معنی : محل استخراج نمک <hr> معانی دیگر : کارگاه نمک سازی (نمک گیری از آب دریا از سنگ نمک)، کارخانه نمک سازی

معنی : محل استخراج نمک معانی دیگر : کارگاه نمک سازی (نمک گیری از آب دریا از سنگ نمک)، کارخانه نمک سازی

saltworks

<hr> (گیاه شناسی) شور، علف شورآب (جنس salsola و خانواده ی goosefoot)

(گیاه شناسی) شور، علف شورآب (جنس salsola و خانواده ی goosefoot)

saltwort

<hr> معنی : شور، نمکین، نمکی <hr> معانی دیگر : نمک دار، (از نظر بو و شوری) دریامانند، دریاوار، دریایی، (مجازی) بامزه، دارای لطافت طبع، بذله گو، بانمک، تند و تیز، سوزان، شدید

معنی : شور، نمکین، نمکی معانی دیگر : نمک دار، (از نظر بو و شوری) دریامانند، دریاوار، دریایی، (مجازی) بامزه، دارای لطافت طبع، بذله گو، بانمک، تند و تیز، سوزان، شدید

salty

salty snacks

<hr> معنی : سودمند، سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش <hr> معانی دیگر : تندرستی آور، فرخنده

معنی : سودمند، سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش معانی دیگر : تندرستی آور، فرخنده

salubrious

salubrious climate

<hr> بطور ساز گار یا گوارا، بطورسالم، چنانکه تندرستی اورد

بطور ساز گار یا گوارا، بطورسالم، چنانکه تندرستی اورد

salubriously

salubriousness

<hr> معنی : سازگاری، سازواری، گوارایی <hr> معانی دیگر : مفید بودن

معنی : سازگاری، سازواری، گوارایی معانی دیگر : مفید بودن

salubrity

salud

<hr> معنی : تازی بویی، سگ شکاری بویی

معنی : تازی بویی، سگ شکاری بویی

saluki

salut

salutarily

salutariness

<hr> معنی : سودمند، سلامت بخش، سالم ومغذی، درودی <hr> معانی دیگر : تندرستی بخش

معنی : سودمند، سلامت بخش، سالم ومغذی، درودی معانی دیگر : تندرستی بخش

salutary

<hr> معنی : سلام، تعارف، درود، تهنیت، سلام اول نامه <hr> معانی دیگر : سلام و تعارف، درودگویی، ادای احترام

معنی : سلام، تعارف، درود، تهنیت، سلام اول نامه معانی دیگر : سلام و تعارف، درودگویی، ادای احترام

salutation

<hr> معنی : درودی، تهنیتی <hr> معانی دیگر : وابسته به سلام و تعارف

معنی : درودی، تهنیتی معانی دیگر : وابسته به سلام و تعارف

salutatory

<hr> معنی : سلام کردن، احترام نظامی، سلام نظامی، سلام، درود، سلام دادن، سرلام کردن، تهنیت گفتن <hr> معانی دیگر : ادای احترام کردن، درود گفتن، (به احترام) سر خم کردن، کلاه از سر برداشتن، خوشامد گفتن، (ارتش) سلام نظامی دادن، (با خم کردن سر پرچم یا شلیک گلوله و غیره) احترام گذاشتن، درود فرستادن، مورد تحسین و تکریم قرار دادن، بزرگداشت کردن، سلام و تعارف، خوشامدگویی، مراسم سلام، مراسم درود، درودگویی، قدردانی، (ارتش) طرز قرارگیری دست و بدن یا تفنگ و غیره هنگام اجرای سلام نظامی

معنی : سلام کردن، احترام نظامی، سلام نظامی، سلام، درود، سلام دادن، سرلام کردن، تهنیت گفتن معانی دیگر : ادای احترام کردن، درود گفتن، (به احترام) سر خم کردن، کلاه از سر برداشتن، خوشامد گفتن، (ارتش) سلام نظامی دادن، (با خم کردن سر پرچم یا شلیک گلوله و غیره) احترام گذاشتن، درود فرستادن، مورد تحسین و تکر

salute

salute him with a shower of stones

salute to an officer

salute to israel parade

saluter

<hr> معنی : نجات یافتنی، اندوختنی <hr> معانی دیگر : (کالا و غیره) قابل نجات (از آتش سوزی و غیره)، بدربردنی

معنی : نجات یافتنی، اندوختنی معانی دیگر : (کالا و غیره) قابل نجات (از آتش سوزی و غیره)، بدربردنی

salvable

<hr> بندر سالوادر (در خاور برزیل)

بندر سالوادر (در خاور برزیل)

salvador

salvador allende

salvador edward luria

<hr> معنی : نجارت کسی از خطر، نجات مال یا جان کسی، مصرف مجدداشغال و زائد ر چیز، از خطر نابودی نجات دادن، نجات دادن <hr> معانی دیگر : پاداش (پاداشی که در برابر نجات دادن کشتی یا سرنشینان یا کالای آن پرداخت می شود)، رهامزد، (کالا یا جان و غیره) بدربردن، رهانیدن، (بخش قابل استفاده ی چیز اسقاط را) درآوردن، اوراق کردن، یوزیدن، بدربری، رهانش، (کاشانی) یوزه رفتن، نجات (معمولا نجات آنچه که باقیمانده است)، بازیابی، بوخت، کالای بازیابی شده (از هر چیز مصدوم)، بازیافته، (بیمار یا اندام) درمان، رهایش، نجات (از طریق درمان یا جراحی)، درمان کردن، مصرف مجدداشغال وزائد هر چیز

معنی : نجارت کسی از خطر، نجات مال یا جان کسی، مصرف مجدداشغال و زائد ر چیز، از خطر نابودی نجات دادن، نجات دادن معانی دیگر : پاداش (پاداشی که در برابر نجات دادن کشتی یا سرنشینان یا کالای آن پرداخت می شود)، رهامزد، (کالا یا جان و غیره) بدربردن، رهانیدن، (بخش قابل استفاده ی چیز اسقاط را) درآوردن، اوراق 

salvage

salvage dig

salvage expert

salvage team

salvage vessel

salvageability

<hr> معنی : قابل نجات <hr> معانی دیگر : قابل نجات

معنی : قابل نجات معانی دیگر : قابل نجات

salvageable

salvager

<hr> معنی : رهایی، رستگاری، نجات، سبب نجات <hr> معانی دیگر : رهایش، آمرزش، بوخت، وسیله ی رستگاری، مایه ی نجات، اسباب آمرزش

معنی : رهایی، رستگاری، نجات، سبب نجات معانی دیگر : رهایش، آمرزش، بوخت، وسیله ی رستگاری، مایه ی نجات، اسباب آمرزش

salvation

<hr> سپاه رستگاری (سازمان خیریه ی مذهبی - تاسیس: 1865)، تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است

سپاه رستگاری (سازمان خیریه ی مذهبی - تاسیس: 1865)، تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است

واژه های حرف "s" - انگلیسی به انگلیسی