انگلیسی به انگلیسی

<hr> بی جسم، بی تن، غیر جسمانی، روحانی، بی شکل، غیر ملموس

بی جسم، بی تن، غیر جسمانی، روحانی، بی شکل، غیر ملموس

unbodied

<hr> معنی : رها کردن، گشودن، باز کردن <hr> معانی دیگر : (چفت در را) باز کردن، گشودن چفت، باز کردن چفت

معنی : رها کردن، گشودن، باز کردن معانی دیگر : (چفت در را) باز کردن، گشودن چفت، باز کردن چفت

unbolt

<hr> (چفت در) باز، گشوده، (آرد) سرند نشده، سبوس دار

(چفت در) باز، گشوده، (آرد) سرند نشده، سبوس دار

unbolted

unbooked

unbootable

<hr> معنی : غیر مولد، هنوز زاده نشده، نزاده، هنوز ظاهر نشده <hr> معانی دیگر : متولد نشده، نازاده، هنوز در شکم مادر

معنی : غیر مولد، هنوز زاده نشده، نزاده، هنوز ظاهر نشده معانی دیگر : متولد نشده، نازاده، هنوز در شکم مادر

unborn

<hr> معنی : اسرار دل را گفتن، راز خود را فاش کردن <hr> معانی دیگر : دق دل را خالی کردن، درد دل کردن، راز دل را در میان گذاشتن، آشکار کردن، فاش کردن

معنی : اسرار دل را گفتن، راز خود را فاش کردن معانی دیگر : دق دل را خالی کردن، درد دل کردن، راز دل را در میان گذاشتن، آشکار کردن، فاش کردن

unbosom

<hr> معنی : بی پایان، غیر محدود، بی بند و بار، غیر مقید، رها شده، ناوابسته، مقید نشده <hr> معانی دیگر : (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، رهانیده، باز شده، از هم باز شده

معنی : بی پایان، غیر محدود، بی بند و بار، غیر مقید، رها شده، ناوابسته، مقید نشده معانی دیگر : (شیمی) ناهمبسته، مجرد، آزاد، واگسسته، زمان گذشته و اسم مفعول: unbind، رها، (از قید و بند و غیره) آزاد، رهانیده، باز شده، از هم باز شده

unbound

<hr> معنی : نا محدود، بیکران <hr> معانی دیگر : بی حد و حصر، بی مرز، لایتناهی، بی پایان

معنی : نا محدود، بیکران معانی دیگر : بی حد و حصر، بی مرز، لایتناهی، بی پایان

unbounded

unboundedly

<hr> معنی : سر کوب نشده، خم نشده، تعظیم نکرده، انحنا پیدا نکرده <hr> معانی دیگر : کج نشده، ناخمیده، راست، شق

معنی : سر کوب نشده، خم نشده، تعظیم نکرده، انحنا پیدا نکرده معانی دیگر : کج نشده، ناخمیده، راست، شق

unbowed

<hr> بی شا&nbsp; و برگ، بدون انشعاب، بدون شعبه

بی شا و برگ، بدون انشعاب، بدون شعبه

unbranched

unbreakable

unbreakable bond

unbreakableness

unbreakably

<hr> معنی : نااموخته، پرورش نیافته، بد ببار آمده <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، نا اهل، بی ادب، بی فرهنگ، بی تربیت، ناآموخته، تحصیل نکرده، بد ببار امده

معنی : نااموخته، پرورش نیافته، بد ببار آمده معانی دیگر : (قدیمی)، نا اهل، بی ادب، بی فرهنگ، بی تربیت، ناآموخته، تحصیل نکرده، بد ببار امده

unbred

unbribable

unbribed

unbridgeable

unbridged

<hr> معنی : بی مهار، مهار در رفته <hr> معانی دیگر : خودسر (انه)، (حرف) بی تکلف، رک و راست، ول، لجام گسیخته، (اسب و غیره) بی لگام، بی دهانه، بی افسار، بی لجام

معنی : بی مهار، مهار در رفته معانی دیگر : خودسر (انه)، (حرف) بی تکلف، رک و راست، ول، لجام گسیخته، (اسب و غیره) بی لگام، بی دهانه، بی افسار، بی لجام

unbridled

unbridled attack

unbridledly

<hr> معنی : رام نشده، سوقان گیری نشده، ناشکسته <hr> معانی دیگر : لاینقطع، قطع نشده، بی مکث، بی وقفه، یکسر، بی ایست، مداوم، مسلسل وار، نشکسته، سالم، کامل، بی عیب، (اسب و غیره) رام نشده، سرکش، مرتب، منظم، بهم نخورده، دست نخورده، (زمین) شخم نشده، بیل زده نشده، بی همتا، بی تا، unbroke رام نشده

معنی : رام نشده، سوقان گیری نشده، ناشکسته معانی دیگر : لاینقطع، قطع نشده، بی مکث، بی وقفه، یکسر، بی ایست، مداوم، مسلسل وار، نشکسته، سالم، کامل، بی عیب، (اسب و غیره) رام نشده، سرکش، مرتب، منظم، بهم نخورده، دست نخورده، (زمین) شخم نشده، بیل زده نشده، بی همتا، بی تا، unbroke رام نشده

unbroken

unbrotherly

unbruised

unbrushed

<hr> معنی : استراحت کردن، اسودن، سگک یا چفت و بست را باز کردن <hr> معانی دیگر : (بند یا گیره ی کمربند و غیره را) باز کردن، رها کردن

معنی : استراحت کردن، اسودن، سگک یا چفت و بست را باز کردن معانی دیگر : (بند یا گیره ی کمربند و غیره را) باز کردن، رها کردن

unbuckle

unbudgeted

unbudging

unbundle

<hr> معنی : سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن <hr> معانی دیگر : (با اقرار به گناه یا گفتن راز دل و غیره) بار خود را سبک کردن، (وجدان خود را) آرام کردن، درد دل کردن، (از زیر بار) رها کردن، باری را از دوش برداشتن

معنی : سبکبار کردن، بار از دوش کسی برداشتن، اعتراف و درد دل کردن معانی دیگر : (با اقرار به گناه یا گفتن راز دل و غیره) بار خود را سبک کردن، (وجدان خود را) آرام کردن، درد دل کردن، (از زیر بار) رها کردن، باری را از دوش برداشتن

unburden

unburdened

unburied

unburned

unburnt

unbusinesslike

<hr> دکمه ی چیزی را باز کردن، (شلوار یا جامه ی دکمه دار را) از تن درآوردن، گشودن دکمه، گشوده

دکمه ی چیزی را باز کردن، (شلوار یا جامه ی دکمه دار را) از تن درآوردن، گشودن دکمه، گشوده

unbutton

<hr> معنی : گشوده <hr> معانی دیگر : دکمه باز، با دکمه های گشوده، خودمانی، بی تکلف

معنی : گشوده معانی دیگر : دکمه باز، با دکمه های گشوده، خودمانی، بی تکلف

unbuttoned

unbuttressed

uncached

uncalculated

uncalled

<hr> نالازم، غیر ضروری، ناخواسته، ناخوانده، نامطلوب

نالازم، غیر ضروری، ناخواسته، ناخوانده، نامطلوب

واژه های حرف "u" - انگلیسی به انگلیسی