جملات نمونه

<hr> معنی : انتخابی، برگزیده، انتخاب کننده، گزینشی، گزیننده، گزیده، بهگزین، مبنی بر انتخاب، دارای حسن انتخاب گلچین کننده <hr> معانی دیگر : وابسته به گزینش، سخت گزین، دیرگزین، مشکل پسند، سختگیر در پذیرش، دارای اختیار گزینش، متمایل به گزینش

معنی : انتخابی، برگزیده، انتخاب کننده، گزینشی، گزیننده، گزیده، بهگزین، مبنی بر انتخاب، دارای حسن انتخاب گلچین کننده معانی دیگر : وابسته به گزینش، سخت گزین، دیرگزین، مشکل پسند، سختگیر در پذیرش، دارای اختیار گزینش، متمایل به گزینش

selective

<hr> (امریکا) اداره ی نظام وظیفه، خدمت داوطلبانه نظام

(امریکا) اداره ی نظام وظیفه، خدمت داوطلبانه نظام

selective service

selectively

<hr> معنی : حسن انتخاب، بهگزینی، گزینندگی <hr> معانی دیگر : گزینشگری، انتخابی بودن، سخت گزینی، مشکل پسندی

معنی : حسن انتخاب، بهگزینی، گزینندگی معانی دیگر : گزینشگری، انتخابی بودن، سخت گزینی، مشکل پسندی

selectivity

<hr> معنی : انتخاب کننده، گلچین کننده، گزیننده، گزینشگر <hr> معانی دیگر : گزینگر

معنی : انتخاب کننده، گلچین کننده، گزیننده، گزینشگر معانی دیگر : گزینگر

selector

<hr> معنی : گزینه، گزینه انتخاب کننده <hr> معانی دیگر : گزینه، گزینه انتخاب کننده

معنی : گزینه، گزینه انتخاب کننده معانی دیگر : گزینه، گزینه انتخاب کننده

selector switch

<hr> (شیمی) سلنیم (عنصر غیر فلزی خاکستری رنگ از گروه sulfur - نشان: se، وزن اتمی: 78/96، شماره ی اتمی: 34، چگالی: 4/81، نقطه ی گداز: 217 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 685/4 درجه سانتیگراد)

(شیمی) سلنیم (عنصر غیر فلزی خاکستری رنگ از گروه sulfur - نشان: se، وزن اتمی: 78/96، شماره ی اتمی: 34، چگالی: 4/81، نقطه ی گداز: 217 درجه سانتیگراد، نقطه ی جوش: 685/4 درجه سانتیگراد)

selenium

<hr> معنی : شخصیت، حالت، جنبه، حال، وضع، نفس، نفس خود، خود، خویش، خویشتن <hr> معانی دیگر : ضمیر، نهاد، سرشت، (عامیانه) خودم، خودش، خودت، خودتان، خودشان، خودمان، پسوند به نشان تاکید، رجوع شود به: self-colored، از یک نوع یا رنگ یا جنس یا خاصیت، پیشوند:، خویشتن [self-restraint]، خودبه خود [self-loading یا self-acting]، درخود، به تنهایی [self-evident]، به خود [self-addressed]، عین، لقاح کردن

معنی : شخصیت، حالت، جنبه، حال، وضع، نفس، نفس خود، خود، خویش، خویشتن معانی دیگر : ضمیر، نهاد، سرشت، (عامیانه) خودم، خودش، خودت، خودتان، خودشان، خودمان، پسوند به نشان تاکید، رجوع شود به: self-colored، از یک نوع یا رنگ یا جنس یا خاصیت، پیشوند:، خویشتن [self-restraint]، خودبه خود [self-loading یا self-a

self

self acceptance

self consciousness

self defence

self limiting

<hr> در مورد کالا باسانی تبدیل بپول شونده

در مورد کالا باسانی تبدیل بپول شونده

self liquidating

self regulation

self reliant

self-addressed

self-confessed

self-conscious

self-defense

self-fulfilling

self-imposed

self-incrimination

self-induced

self-inflicted

self-knowledge

self-limiting

self-liquidating

self-made

self-medicate

self-preservation

self-proclaimed

self-propelled

self-reliance

self-righteous

self-sealing

self-service

self-styled

self-sufficient

self-taught

<hr> معنی : شخصیت، خودپسندی، فردیت <hr> معانی دیگر : خویشتنی، خودبود، کیستی، خودیت

معنی : شخصیت، خودپسندی، فردیت معانی دیگر : خویشتنی، خودبود، کیستی، خودیت

selfhood

<hr> معنی : خود خواه، خود پرست، خود پسند <hr> معانی دیگر : خودخواهانه، خودپسندانه

معنی : خود خواه، خود پرست، خود پسند معانی دیگر : خودخواهانه، خودپسندانه

selfish

<hr> خودپسندانه، خود غرضانه

خودپسندانه، خود غرضانه

selfishly

<hr> خودپسندی، خودپرستی، خودغرضی

خودپسندی، خودپرستی، خودغرضی

selfishness

<hr> از خود گذشته، فداکار، جانفشان، فداکارانه، جانفشانانه، خیرخواهانه، نیکخواهانه، نوع دوستانه، مردم دوست، عاری از نفس پرستی، فاره از خود

از خود گذشته، فداکار، جانفشان، فداکارانه، جانفشانانه، خیرخواهانه، نیکخواهانه، نوع دوستانه، مردم دوست، عاری از نفس پرستی، فاره از خود

selfless

selflessly

selflessness

<hr> معنی : همان، درست همان <hr> معانی دیگر : خودش، درست خود آن، عین، عینا همان

معنی : همان، درست همان معانی دیگر : خودش، درست خود آن، عین، عینا همان

selfsame

<hr> معنی : فروش ومعامله، فروختن، بفروش رفتن <hr> معانی دیگر : به فروش رساندن، خیانت کردن، نارو زدن، گول زدن، کلاه (سر کسی) گذاشتن، فریفتن، فروشندگی کردن، - فروشی کردن، به ثمن بخس فروختن، ابلهانه از دست دادن، بر باد دادن، تسلیم کردن، دادن، قبولاندن، راغب کردن، خواهان کردن، پذیراندن، ترغیب کردن، فروش رفتن، به فروش رسیدن، خریدار داشتن، موجب به فروش رفتن شدن، سبب فروش شدن، دوز و کلک، کلاهبرداری

معنی : فروش ومعامله، فروختن، بفروش رفتن معانی دیگر : به فروش رساندن، خیانت کردن، نارو زدن، گول زدن، کلاه (سر کسی) گذاشتن، فریفتن، فروشندگی کردن، - فروشی کردن، به ثمن بخس فروختن، ابلهانه از دست دادن، بر باد دادن، تسلیم کردن، دادن، قبولاندن، راغب کردن، خواهان کردن، پذیراندن، ترغیب کردن، فروش رفتن، به 

واژه های حرف "s" - جملات نمونه