جملات نمونه

<hr> اسم مفعول: withdraw، کناره گیر، انزواطلب، در خود فرورفته، قسمت سوم فعل withdraw

اسم مفعول: withdraw، کناره گیر، انزواطلب، در خود فرورفته، قسمت سوم فعل withdraw

withdrawn

<hr> زمان گذشته ساده فعل withdraw

زمان گذشته ساده فعل withdraw

withdrew

<hr> ترکه (به ویژه ترکه ی نرم انار و بید که در سبدسازی و بسته بندی به کار می رود)، ترکه بید

ترکه (به ویژه ترکه ی نرم انار و بید که در سبدسازی و بسته بندی به کار می رود)، ترکه بید

withe

<hr> معنی : سربه سر کردن، خشک شدن، پژمردن، خشک کردن، پژمرده شدن، پژولیدن، پژمردهکردن یا شدن، پلاسیدهشدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه گیاه) پژمردن، پلاسیدن (wilt هم می گویند)، پخسیدن، افسردن، به یاس مبدل شدن، از میان رفتن، تباه شدن یا کردن، (با نگاه و غیره) در جای خشکاندن یا میخکوب کردن، سرافکنده کردن، پژمرده کردن، پلاساندن

معنی : سربه سر کردن، خشک شدن، پژمردن، خشک کردن، پژمرده شدن، پژولیدن، پژمردهکردن یا شدن، پلاسیدهشدن معانی دیگر : (به ویژه گیاه) پژمردن، پلاسیدن (wilt هم می گویند)، پخسیدن، افسردن، به یاس مبدل شدن، از میان رفتن، تباه شدن یا کردن، (با نگاه و غیره) در جای خشکاندن یا میخکوب کردن، سرافکنده کردن، پژمرده کر

wither

<hr> معنی : خشک، خشکیده، پلاسیده، پژمرده، چروک خورده، پژولیده <hr> معانی دیگر : چروک خورده ازخشکی

معنی : خشک، خشکیده، پلاسیده، پژمرده، چروک خورده، پژولیده معانی دیگر : چروک خورده ازخشکی

withered

<hr> معنی : افسرده، مخرب، خراب کننده، پژمرده <hr> معانی دیگر : خراب کننده، مخرب، افسرده، پژمرده

معنی : افسرده، مخرب، خراب کننده، پژمرده معانی دیگر : خراب کننده، مخرب، افسرده، پژمرده

withering

witheringly

<hr> معنی : جلوهگاه، قسمت واقع بین استخوانهای کتف <hr> معانی دیگر : جلوگاه اسب، شانه ی اسب، جلوه گاه در اسب، قسمت واقع بین استخوانهای کتف در گردن حیوانات

معنی : جلوهگاه، قسمت واقع بین استخوانهای کتف معانی دیگر : جلوگاه اسب، شانه ی اسب، جلوه گاه در اسب، قسمت واقع بین استخوانهای کتف در گردن حیوانات

withers

withheld

<hr> معنی : منع کردن، نگاه داشتن، خود داری کردن، دریغ داشتن، مضایقه داشتن <hr> معانی دیگر : امتناع کردن، سرباز زدن، ندادن، ادا نکردن، نگهداشتن

معنی : منع کردن، نگاه داشتن، خود داری کردن، دریغ داشتن، مضایقه داشتن معانی دیگر : امتناع کردن، سرباز زدن، ندادن، ادا نکردن، نگهداشتن

withhold

withholder

<hr> معنی : منع، منع کننده

withholding

<hr> (امریکا) مالیات کسر شده از حقوق ماهیانه، مالیاتی که هر ماه بابت مالیات سالیانه از حقوق کسی کسر میشود

(امریکا) مالیات کسر شده از حقوق ماهیانه، مالیاتی که هر ماه بابت مالیات سالیانه از حقوق کسی کسر میشود

withholding tax

<hr> معنی : در توی، باندازه، در داخل، در حصار، در ظرف، در مدت، توی، در حدود <hr> معانی دیگر : در، درون، داخل، تو، در درون، درونا، (در) جوف، (به) ضمیمه، (در) ذیل، (در) اینجا، (در) زیر، (در) کمتر از، در ظرف (در)حدود، تا، در محدوده ی، در معرض، در تیررس، در...، مطابق

معنی : در توی، باندازه، در داخل، در حصار، در ظرف، در مدت، توی، در حدود معانی دیگر : در، درون، داخل، تو، در درون، درونا، (در) جوف، (به) ضمیمه، (در) ذیل، (در) اینجا، (در) زیر، (در) کمتر از، در ظرف (در)حدود، تا، در محدوده ی، در معرض، در تیررس، در...، مطابق

within

<hr> ذره ای مانده به، بسیارنزدیک به، درشرف

ذره ای مانده به، بسیارنزدیک به، درشرف

within an ace of

within reason

<hr> معنی : برون، بطرف خارج، انطرف، بیرون، بیرون از، از بیرون، بدون، بی <hr> معانی دیگر : (در) خارج، در بیرون، لا، بی آنکه، بدون اینکه، فاقد

معنی : برون، بطرف خارج، انطرف، بیرون، بیرون از، از بیرون، بدون، بی معانی دیگر : (در) خارج، در بیرون، لا، بی آنکه، بدون اینکه، فاقد

without

without a doubt

<hr> بی دنگ و فنگ، بی معطلی، بدون تشریفات

بی دنگ و فنگ، بی معطلی، بدون تشریفات

without ceremony

without delay

without doubt

without end

<hr> بدون تردید، حتما، البته، بی ناکامی، بی تخلف

بدون تردید، حتما، البته، بی ناکامی، بی تخلف

without fail

<hr> بدون درد سر بیشتر، بدون بگو مگوی دیگر

بدون درد سر بیشتر، بدون بگو مگوی دیگر

without further ado

<hr> بی شمار، بسیار زیاد، بی حد و حصر

بی شمار، بسیار زیاد، بی حد و حصر

without number

without permission

without prejudice to

<hr> بی چون و چرا، بی معطلی، مطیعانه

بی چون و چرا، بی معطلی، مطیعانه

without question

without reason

without recourse

without regard to

without remorse

<hr> 1- (به طور) نامحدود 2- بی تردید، بدون دودلی 3- (حراج) بدون بهای حداقل

1- (به طور) نامحدود 2- بی تردید، بدون دودلی 3- (حراج) بدون بهای حداقل

without reserve

without rhyme or reason

without so much as

without thinking

<hr> معنی : تاب اوردن، تحمل کردن، مقاومت کردن با، ایستادگی کردن در برابر، استقامت ورزیدن <hr> معانی دیگر : تاب آوردن، دوام کردن، دوام آوردن، تاب تحمل (چیزی را) داشتن، مقاومت کردن، ایستادگی کردن (در مقابل)، طاقت (کاری را) داشتن، مخالفت کردن

معنی : تاب اوردن، تحمل کردن، مقاومت کردن با، ایستادگی کردن در برابر، استقامت ورزیدن معانی دیگر : تاب آوردن، دوام کردن، دوام آوردن، تاب تحمل (چیزی را) داشتن، مقاومت کردن، ایستادگی کردن (در مقابل)، طاقت (کاری را) داشتن، مخالفت کردن

withstand

<hr> معنی : بید، درخت بید، ترکه بید <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: withe

معنی : بید، درخت بید، ترکه بید معانی دیگر : رجوع شود به: withe

withy

<hr> معنی : بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم <hr> معانی دیگر : پخمه، کندذهن، احمق

معنی : بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم معانی دیگر : پخمه، کندذهن، احمق

witless

<hr> معنی : شاهد، گواهی، شهادت، مدرک، گواه، گواه بودن بر، دیدن، شهادت دادن <hr> معانی دیگر : نشانه، علامت، اثر، دلیل، تصدیق کردن (معمولا با امضا و مهر)، گواهی کردن، محضری کردن، دلیل بودن، نشانه بودن، گواه بودن، تماشاگر (صحنه یارویدادی) بودن، شاهد چیزی بودن، گواه بودن (بر چیزی)

معنی : شاهد، گواهی، شهادت، مدرک، گواه، گواه بودن بر، دیدن، شهادت دادن معانی دیگر : نشانه، علامت، اثر، دلیل، تصدیق کردن (معمولا با امضا و مهر)، گواهی کردن، محضری کردن، دلیل بودن، نشانه بودن، گواه بودن، تماشاگر (صحنه یارویدادی) بودن، شاهد چیزی بودن، گواه بودن (بر چیزی)

witness

<hr> معنی : دادگاه، جایگاه شهود، گواهجای <hr> معانی دیگر : دادگاه، جایگاه شهود، گواه جای

معنی : دادگاه، جایگاه شهود، گواهجای معانی دیگر : دادگاه، جایگاه شهود، گواه جای

witness box

<hr> (حقوق) جایگاه شهود (انگلیس: witness-box هم می گویند)، دادگاه محلی که شاهد در انجا ایستاده و شهادت میدهد

(حقوق) جایگاه شهود (انگلیس: witness-box هم می گویند)، دادگاه محلی که شاهد در انجا ایستاده و شهادت میدهد

witness stand

witnesser

witnesses

wits

<hr> معنی : تیز هوش <hr> معانی دیگر : تیز هوش

معنی : تیز هوش معانی دیگر : تیز هوش

witted

<hr> معنی : مسخره، شوخی، لطیفه، بذله گویی، لطیفهگویی <hr> معانی دیگر : بذله، کلمه ی (کلمات) قصار

معنی : مسخره، شوخی، لطیفه، بذله گویی، لطیفهگویی معانی دیگر : بذله، کلمه ی (کلمات) قصار

واژه های حرف "w" - جملات نمونه