جملات نمونه

<hr> معنی : ظرافت <hr> معانی دیگر : بذله گویی، لطیفه گویی

معنی : ظرافت معانی دیگر : بذله گویی، لطیفه گویی

wittiness

<hr> معنی : ذکاوت، قضاوت، هوش، اطلاعات، معلومات، دانش، تعمد، قصدی <hr> معانی دیگر : عمدی، خودخواسته، از روی قصد، تعمدی، آگاهانه، بیشتر در جمع معلومات

معنی : ذکاوت، قضاوت، هوش، اطلاعات، معلومات، دانش، تعمد، قصدی معانی دیگر : عمدی، خودخواسته، از روی قصد، تعمدی، آگاهانه، بیشتر در جمع معلومات

witting

<hr> دانسته، عمدا، تعمدا، قصدا

دانسته، عمدا، تعمدا، قصدا

wittingly

<hr> معنی : شوخ، عاقل، ظریف، کنایه دار، بذلهگو، لطیفهگو، لطیفهدار <hr> معانی دیگر : شوخ طبع، لطیفه نویس، خوش طبع، خوش قریحه، شوخ طبعانه، لطیفه آمیز، سریع الانتقال، زیرک

معنی : شوخ، عاقل، ظریف، کنایه دار، بذلهگو، لطیفهگو، لطیفهدار معانی دیگر : شوخ طبع، لطیفه نویس، خوش طبع، خوش قریحه، شوخ طبعانه، لطیفه آمیز، سریع الانتقال، زیرک

witty

<hr> (قدیمی)، زن گرفتن، زن دادن، ازدواج کردن

(قدیمی)، زن گرفتن، زن دادن، ازدواج کردن

wive

<hr> معنی : همسران <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: wife، صورت جمع کلمه wife

معنی : همسران معانی دیگر : جمع واژه ی: wife، صورت جمع کلمه wife

wives

<hr> معنی : جادو، جادو گر، نابغه، طلسمگر <hr> معانی دیگر : (در رشته ی بخصوص) چیره دست، متبحر، خبره، استاد، جادویی، اسرارآمیز، (انگلیس ـ عامیانه) عالی، معرکه، مسحور کننده، (دراصل) حکیم، دانشمند، ساحر، افسونگر

معنی : جادو، جادو گر، نابغه، طلسمگر معانی دیگر : (در رشته ی بخصوص) چیره دست، متبحر، خبره، استاد، جادویی، اسرارآمیز، (انگلیس ـ عامیانه) عالی، معرکه، مسحور کننده، (دراصل) حکیم، دانشمند، ساحر، افسونگر

wizard

wizardly

<hr> معنی : سحر، جادو گری، افسون گری، جادویی <hr> معانی دیگر : مهارت، چیره دستی، تبحر، خبرگی، جادو، اعجاز

معنی : سحر، جادو گری، افسون گری، جادویی معانی دیگر : مهارت، چیره دستی، تبحر، خبرگی، جادو، اعجاز

wizardry

<hr> معنی : خشکیده، لاغر، چروک، پژمردهیا پلاسیده <hr> معانی دیگر : چروکیده کردن یا شدن، پلاسیده کردن یا شدن، (کاشانی) ورچلسکیدن

معنی : خشکیده، لاغر، چروک، پژمردهیا پلاسیده معانی دیگر : چروکیده کردن یا شدن، پلاسیده کردن یا شدن، (کاشانی) ورچلسکیدن

wizen

<hr> معنی : خشکیده، چروکیده، پلاسیده <hr> معانی دیگر : (به ویژه پوست انسان) چروکیده، پرچین و چروک، ورچلسکیده، خشک و پلاسیده، خشک و پلاسیده his grandfather's wizened hands دستهای خشک و چروکیدهی پدربزرگش wizened apples سیبهای پلاسیده

معنی : خشکیده، چروکیده، پلاسیده معانی دیگر : (به ویژه پوست انسان) چروکیده، پرچین و چروک، ورچلسکیده، خشک و پلاسیده، خشک و پلاسیده his grandfather's wizened hands دستهای خشک و چروکیدهی پدربزرگش wizened apples سیبهای پلاسیده

wizened

<hr> (گیاه شناسی) نیل بری (جنس isatis از خانواده ی crucifer)، (رنگرزی و غیره) نیل، وسمه، ایساتیس رنگرزان، نیل بری

(گیاه شناسی) نیل بری (جنس isatis از خانواده ی crucifer)، (رنگرزی و غیره) نیل، وسمه، ایساتیس رنگرزان، نیل بری

woad

<hr> معنی : لنگی چرخ، مردد بودن، تلو تلو خوردن، جنبیدن، وول خوردن، لنگ بودن، مثل لرزانک تکانخوردن، لق بودن <hr> معانی دیگر : (مثلا در راه رفتن) تلوتلو خوردن، لمبر خوردن، لقاندن، لرزان کردن، تکان دادن، سست بودن، لرزان بودن، مرتعش بودن، خراشیدن، تاب داشتن، (چرخ و غیره) لنگی، تردید کردن، این دست و آن دست کردن، دودل بودن، نسان کردن، در چر&nbsp; لنگ بودن، لنگی چر

معنی : لنگی چرخ، مردد بودن، تلو تلو خوردن، جنبیدن، وول خوردن، لنگ بودن، مثل لرزانک تکانخوردن، لق بودن معانی دیگر : (مثلا در راه رفتن) تلوتلو خوردن، لمبر خوردن، لقاندن، لرزان کردن، تکان دادن، سست بودن، لرزان بودن، مرتعش بودن، خراشیدن، تاب داشتن، (چرخ و غیره) لنگی، تردید کردن، این دست و آن دست کردن، د

wobble

<hr> معنی : لق، جنبنده، لرزان <hr> معانی دیگر : سست، شل، متزلزل، سست بنیان، مرتعش، نوسانی، (امریکا - قدیمی) عضو اتحادیه انقلابی کارگران (در سال 1905 در شیکاگو تاسیس شد)

معنی : لق، جنبنده، لرزان معانی دیگر : سست، شل، متزلزل، سست بنیان، مرتعش، نوسانی، (امریکا - قدیمی) عضو اتحادیه انقلابی کارگران (در سال 1905 در شیکاگو تاسیس شد)

wobbly

<hr> (انگلیس - عامیانه) قلمبه، تکه، قطعه

(انگلیس - عامیانه) قلمبه، تکه، قطعه

wodge

<hr> معنی : پریشانی، غصه <hr> معانی دیگر : (شدید) اندوه، غم، حزن، اندوهبار، غم انگیز، مرارت، فلاکت، مصیبت، گرفتاری، بلا، (ندا) وای !، هیهات !، افسوس، وای بر، علامت اندوه و غم

معنی : پریشانی، غصه معانی دیگر : (شدید) اندوه، غم، حزن، اندوهبار، غم انگیز، مرارت، فلاکت، مصیبت، گرفتاری، بلا، (ندا) وای !، هیهات !، افسوس، وای بر، علامت اندوه و غم

<hr> معنی : افسرده، درهم و برهم، گرفتار غم <hr> معانی دیگر : غم زده، اندوهبار، محزون، مغموم، فلاکت بار، مصیبت آمیز، فلاکت زده، مفلوک، بلادیده، (قدیمی) رجوع شود به: woeful، غرق دراندوه

معنی : افسرده، درهم و برهم، گرفتار غم معانی دیگر : غم زده، اندوهبار، محزون، مغموم، فلاکت بار، مصیبت آمیز، فلاکت زده، مفلوک، بلادیده، (قدیمی) رجوع شود به: woeful، غرق دراندوه

woebegone

<hr> معنی : غمگین، اسفناک، اندوهناک، بد بخت، محنت زده <hr> معانی دیگر : غم زده، محزون، اندوهگین، غصه دار، غم افزا، مصیبت بار، اندوه انگیز، اندوهبار، حزن انگیز، فلاکت آمیز، تاسف آور، اسف انگیز (قدیمی: woful)

معنی : غمگین، اسفناک، اندوهناک، بد بخت، محنت زده معانی دیگر : غم زده، محزون، اندوهگین، غصه دار، غم افزا، مصیبت بار، اندوه انگیز، اندوهبار، حزن انگیز، فلاکت آمیز، تاسف آور، اسف انگیز (قدیمی: woful)

woeful

woefully

woes

<hr> (ماهیتابه ی چینی) واگ

<hr> زمان گذشته: wake، زمان ماضی فعل wake، بیدار شد

زمان گذشته: wake، زمان ماضی فعل wake، بیدار شد

woke

woken

<hr> دشت، فلات، زمین بلند و بی درخت، رجوع شود به: weld، (قدیمی) اسم مفعول فعل: will، زمین بائر

دشت، فلات، زمین بلند و بی درخت، رجوع شود به: weld، (قدیمی) اسم مفعول فعل: will، زمین بائر

wold

<hr> معنی : گرگ، حریصانه خوردن، بوحشت انداختن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: down) با ولع خوردن، بلعیدن، (جانور شناسی) گرگ (canis)، خز گرگ، پوست گرگ، آدم سبع و حریص، آزمند، درنده خوی، ددمنش، (خودمانی - مرد) اهل لاس زدن، زن باز، زن ربا، زن بازی کردن، (ساز زهی) ناهنجاری، بدصدایی

معنی : گرگ، حریصانه خوردن، بوحشت انداختن معانی دیگر : (معمولا با: down) با ولع خوردن، بلعیدن، (جانور شناسی) گرگ (canis)، خز گرگ، پوست گرگ، آدم سبع و حریص، آزمند، درنده خوی، ددمنش، (خودمانی - مرد) اهل لاس زدن، زن باز، زن ربا، زن بازی کردن، (ساز زهی) ناهنجاری، بدصدایی

wolf

wolf down

wolf pack

<hr> تاماس ولف (نویسنده ی امریکایی)

تاماس ولف (نویسنده ی امریکایی)

wolfe

<hr> معنی : سگ تازی، تازی درشت اندام <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: irish wolfhound، سگ تازی، تازی درشت اندام

معنی : سگ تازی، تازی درشت اندام معانی دیگر : رجوع شود به: irish wolfhound، سگ تازی، تازی درشت اندام

wolfhound

<hr> معنی : گرگ صفت <hr> معانی دیگر : گرگ مانند، گرگو، درنده خو، ددمنش، پر حرص و ولع

معنی : گرگ صفت معانی دیگر : گرگ مانند، گرگو، درنده خو، ددمنش، پر حرص و ولع

wolfish

wolfram

<hr> معنی : انواع پستانداران گوشتخوار دله، اهل میشیگان <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) دله (gulo gulo از خانواده ی musteline - بومی شمال آسیا و اروپا و امریکا)، خز دله، پوست دله، (امریکا - عامیانه - w بزرگ) اهل ایالت میشیگان

معنی : انواع پستانداران گوشتخوار دله، اهل میشیگان معانی دیگر : (جانورشناسی) دله (gulo gulo از خانواده ی musteline - بومی شمال آسیا و اروپا و امریکا)، خز دله، پوست دله، (امریکا - عامیانه - w بزرگ) اهل ایالت میشیگان

wolverine

wolves

<hr> معنی : ماده، کلفت، زن، رفیقه، بانو، مؤنث، جنس زن، زنانگی، زن صفت <hr> معانی دیگر : زن (در برابر: مرد man)، زنان، نسوان، بانوان، (زن) خدمتکار، مستخدمه، (محلی) زن (در برابر: شوهر husband)، زوجه، عیال، ویژگی های زنانه، خصوصیات جنس مونث، زنیت، (زننده) زنکه، زنیکه، زنک، (در ترکیب) زن، مونث، خانم، (محلی) معشوقه، رفیقه نامشروع، مونک <hr> woman _ پسوند: - زن، - خانم، مونث، مادینه [chairwoman , sportswoman]

معنی : ماده، کلفت، زن، رفیقه، بانو، مؤنث، جنس زن، زنانگی، زن صفت معانی دیگر : زن (در برابر: مرد man)، زنان، نسوان، بانوان، (زن) خدمتکار، مستخدمه، (محلی) زن (در برابر: شوهر husband)، زوجه، عیال، ویژگی های زنانه، خصوصیات جنس مونث، زنیت، (زننده) زنکه، زنیکه، زنک، (در ترکیب) زن، مونث، خانم، (محلی) معشوق

woman

<hr> حق رای زنان، حق رای نسوان

حق رای زنان، حق رای نسوان

woman suffrage

<hr> معنی : عالم نسوان، زنیت، حس زنانگی، زنی <hr> معانی دیگر : خانم، زن، زنان، نسوان، زنانگی

معنی : عالم نسوان، زنیت، حس زنانگی، زنی معانی دیگر : خانم، زن، زنان، نسوان، زنانگی

womanhood

womaniser

<hr> معنی : زن صفت، زنانه، مربوط به زن یا زنان <hr> معانی دیگر : زن وار

معنی : زن صفت، زنانه، مربوط به زن یا زنان معانی دیگر : زن وار

womanish

<hr> (عامیانه) زن بازی کردن، زن بارگی کردن، زن مانند کردن یا شدن، نازک نارنجی کردن یا شدن، زن صفت کردن، بازنان امیختن

(عامیانه) زن بازی کردن، زن بارگی کردن، زن مانند کردن یا شدن، نازک نارنجی کردن یا شدن، زن صفت کردن، بازنان امیختن

womanize

<hr> معنی : مرد زن پرست <hr> معانی دیگر : مشتاق زن

معنی : مرد زن پرست معانی دیگر : مشتاق زن

womanizer

<hr> معنی : زنانه، در خور زنان، مثل زن <hr> معانی دیگر : زن وار، زن مانند، برازنده ی زن، رجوع شود به: womanish

معنی : زنانه، در خور زنان، مثل زن معانی دیگر : زن وار، زن مانند، برازنده ی زن، رجوع شود به: womanish

womanly

<hr> معنی : شکم، بطن، رحم، زهدان، بچه دان <hr> معانی دیگر : (مجازی) زادگاه، رستنگاه، منشا، (در اصل) شکم، گویک، بوگان، آبسته، پروردن

معنی : شکم، بطن، رحم، زهدان، بچه دان معانی دیگر : (مجازی) زادگاه، رستنگاه، منشا، (در اصل) شکم، گویک، بوگان، آبسته، پروردن

womb

<hr> معنی : جانور کیسه داری شبیه خرس <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) وامبت (تیره ی vombatidae - بومی استرالیا)

معنی : جانور کیسه داری شبیه خرس معانی دیگر : (جانورشناسی) وامبت (تیره ی vombatidae - بومی استرالیا)

واژه های حرف "w" - جملات نمونه