انگلیسی به فارسی

fall short of

<hr> با شکست مواجه شدن، به جایی نرسیدن، بهم خوردن

با شکست مواجه شدن، به جایی نرسیدن، بهم خوردن

fall through

<hr> (خوردن یا حمله و غیره) شروع کردن، آغاز کردن، بکاری مبادرت کردن، به عملی دست زدن

(خوردن یا حمله و غیره) شروع کردن، آغاز کردن، بکاری مبادرت کردن، به عملی دست زدن

fall to

<hr> 1- تحت تاثیر (چیزی یا کسی) قرار گرفتن 2- تحت عنوان چیزی ذکر شدن

1- تحت تاثیر (چیزی یا کسی) قرار گرفتن 2- تحت عنوان چیزی ذکر شدن

fall under

fall upon

fall webworm

fall-blooming

fall-blooming hydrangea

fall-board

fall-flowering

fallace

fallacia

fallacies

<hr> معنی : غلط، سفسطه امیز <hr> معانی دیگر : مغلطه آمیز، سفسطه آمیز، اشتباه، وهم انگیز، مغالطه آمیز، رمژک آمیز، گمراه کننده، گول زننده، فریبنده

معنی : غلط، سفسطه امیز معانی دیگر : مغلطه آمیز، سفسطه آمیز، اشتباه، وهم انگیز، مغالطه آمیز، رمژک آمیز، گمراه کننده، گول زننده، فریبنده

fallacious

fallaciousness

<hr> معنی : غلط، سفسطه، استدلال غلط، دلیل سفسطه امیز <hr> معانی دیگر : قیاس کاذب، دژفرنود، لغزش، اشتباه، رمژک، اعتقاد نادرست، وهم اندیشی، رمژک اندیشی

معنی : غلط، سفسطه، استدلال غلط، دلیل سفسطه امیز معانی دیگر : قیاس کاذب، دژفرنود، لغزش، اشتباه، رمژک، اعتقاد نادرست، وهم اندیشی، رمژک اندیشی

fallacy

fallage

<hr> معنی : ریزه کاری، رفتار ظریفانه <hr> معانی دیگر : چیزبی دوام، بی بها، کلمه بی معنی، چیزبی معنی، ریزه کاری در لباس وغیره، رفتار ظریفانه، فالا درموسیقی

معنی : ریزه کاری، رفتار ظریفانه معانی دیگر : چیزبی دوام، بی بها، کلمه بی معنی، چیزبی معنی، ریزه کاری در لباس وغیره، رفتار ظریفانه، فالا درموسیقی

fallal

fallalery

fallalishly

fallals

fallaway

fallback

fallbacks

fallboard

fallectomy

<hr> معنی : افتاده <hr> معانی دیگر : (اسم مفعول فعل fall) افتاده، فروافتاده، ریخته، تنزل یافته، بی آبرو (شده)، پست (شده)، فروزینه (شده)، گمراه شده، (زن) خراب، منقرض، برافتاده، تسخیر شده، فتح شده، (شهر) گشوده شده، گرفته شده (به زور)، مرده، کشته شده، از پای درآمده، شهید جنگی، بر روی زمین، دراز کشیده، دراز به دراز، ویران (شده)، خراب (شده)، از میان رفته

معنی : افتاده معانی دیگر : (اسم مفعول فعل fall) افتاده، فروافتاده، ریخته، تنزل یافته، بی آبرو (شده)، پست (شده)، فروزینه (شده)، گمراه شده، (زن) خراب، منقرض، برافتاده، تسخیر شده، فتح شده، (شهر) گشوده شده، گرفته شده (به زور)، مرده، کشته شده، از پای درآمده، شهید جنگی، بر روی زمین، دراز کشیده، دراز به در

fallen

fallen arch

fallency

fallenness

<hr> کسی که کارش بریدن درخت است، درخت انداز

کسی که کارش بریدن درخت است، درخت انداز

faller

fallers

fallfish

fallibilist

<hr> معنی : جایزالخطا بودن <hr> معانی دیگر : جایزالخطا بودن

معنی : جایزالخطا بودن معانی دیگر : جایزالخطا بودن

fallibility

<hr> معنی : جایز الخطا، اشتباه کننده <hr> معانی دیگر : لغزش پذیر، رمژک پذیر، خطاپذیر، دارای احتمال اشتباه، غیردقیق، رمژک انگیز

معنی : جایز الخطا، اشتباه کننده معانی دیگر : لغزش پذیر، رمژک پذیر، خطاپذیر، دارای احتمال اشتباه، غیردقیق، رمژک انگیز

fallible

fallibleness

<hr> باداشتن استعدادخطاکاری، بطورجایزالخطا

باداشتن استعدادخطاکاری، بطورجایزالخطا

fallibly

<hr> معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش <hr> معانی دیگر : افتنده، ریزنده، سقوط کننده، پایین افتادگی

معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش معانی دیگر : افتنده، ریزنده، سقوط کننده، پایین افتادگی

falling

<hr> عدم توافق، ناهمسازی، دعوا، مشاجره، نزاع

عدم توافق، ناهمسازی، دعوا، مشاجره، نزاع

falling out

<hr> (قدیمی) رجوع شود به: epilepsy

(قدیمی) رجوع شود به: epilepsy

falling sickness

<hr> معنی : ثاقب، شهاب، تیر شهاب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: meteor، meteor شهاب، حجر سماوی

معنی : ثاقب، شهاب، تیر شهاب معانی دیگر : رجوع شود به: meteor، meteor شهاب، حجر سماوی

falling star

falling-out

fallings

falloff

falloffs

<hr> پیداشده توسط فلوپیوس کالبدشناس ایتالیایی

پیداشده توسط فلوپیوس کالبدشناس ایتالیایی

fallopian

<hr> معنی : لوله فالوپ، شیپور رحمی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) لوله ی رحم، لوله ی فالوپ، زهدان راه

معنی : لوله فالوپ، شیپور رحمی معانی دیگر : (کالبد شناسی) لوله ی رحم، لوله ی فالوپ، زهدان راه

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی