انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : صنعتی کردن، بنگاههای صنعتی تاسیس کردن <hr> معانی دیگر : صنعتی کردن یا شدن، هوتخشی کردن یا شدن

معنی : صنعتی کردن، بنگاههای صنعتی تاسیس کردن معانی دیگر : صنعتی کردن یا شدن، هوتخشی کردن یا شدن

industrialize

industrialized

industrializes

industrializing

<hr> از لحاظ پیشه و هنر، از لحاظ صنعت و کار

از لحاظ پیشه و هنر، از لحاظ صنعت و کار

industrially

industrialness

industrials

industries

industrio-

<hr> معنی : ساعی، ماهر، زبر دست، کوشا <hr> معانی دیگر : سختکوش، پرکار، باپشتکار، (در اصل) زرنگ، زبل

معنی : ساعی، ماهر، زبر دست، کوشا معانی دیگر : سختکوش، پرکار، باپشتکار، (در اصل) زرنگ، زبل

industrious

<hr> ازروی کوشش، با سعی و کوشش

ازروی کوشش، با سعی و کوشش

industriously

<hr> ساعی بودن، سعی و کوشش، تخشایی

ساعی بودن، سعی و کوشش، تخشایی

industriousness

industrochemical

<hr> معنی : صنعت، ابتکار، صنایع، مجاهدت، پیشه و هنر <hr> معانی دیگر : پشتکار، پرکاری، کوشایی، سخت کوشی، صناعت، هوتخشی، پیاوار، (در اصل) مهارت، کاردانی

معنی : صنعت، ابتکار، صنایع، مجاهدت، پیشه و هنر معانی دیگر : پشتکار، پرکاری، کوشایی، سخت کوشی، صناعت، هوتخشی، پیاوار، (در اصل) مهارت، کاردانی

industry

industry analyst

industrys

induvial

induviate

<hr> معنی : ساکن شدن، اشغال کردن، جا گرفتن، جایگیر شدن <hr> معانی دیگر : (در مورد روح یا روحیه و غیره) درون (چیزی) زیستن، درون زی بودن، درون ماندگار بودن، درون باشند بودن، جا گرفتن در، جایگیر شدن در، ساکن شدن در، مسکن گزیدن

معنی : ساکن شدن، اشغال کردن، جا گرفتن، جایگیر شدن معانی دیگر : (در مورد روح یا روحیه و غیره) درون (چیزی) زیستن، درون زی بودن، درون ماندگار بودن، درون باشند بودن، جا گرفتن در، جایگیر شدن در، ساکن شدن در، مسکن گزیدن

indwell

indwelling

indwellingness

indwelt

indy

indyl

indylic

<hr> (قدیمی) در خاک گذاشتن، دفن کردن

(قدیمی) در خاک گذاشتن، دفن کردن

inearth

inearthing

inearths

<hr> معنی : مست کننده، مستی اور، مسکر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: intoxicant

معنی : مست کننده، مستی اور، مسکر معانی دیگر : رجوع شود به: intoxicant

inebriant

<hr> معنی : مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن <hr> معانی دیگر : سرمست کردن، سرشاد کردن، آدم مست

معنی : مست کردن، سرخوش کردن، کیف دادن معانی دیگر : سرمست کردن، سرشاد کردن، آدم مست

inebriate

inebriated

<hr> معنی : مستی <hr> معانی دیگر : مست سازی

معنی : مستی معانی دیگر : مست سازی

inebriation

inebriative

<hr> معنی : مستی <hr> معانی دیگر : مستی

معنی : مستی معانی دیگر : مستی

inebriety

inebrious

ineconomic

ineconomy

<hr> معنی : غیر قابل خوردن، نخوردنی، ناخوردنی <hr> معانی دیگر : غیر خوراکی

معنی : غیر قابل خوردن، نخوردنی، ناخوردنی معانی دیگر : غیر خوراکی

inedible

<hr> معنی : منتشر نشده، نشر نشده، چاپ نشده <hr> معانی دیگر : (کتاب و غیره) چاپ نشده

معنی : منتشر نشده، نشر نشده، چاپ نشده معانی دیگر : (کتاب و غیره) چاپ نشده

inedited

ineducabilian

ineducability

<hr> آموزش ناپذیر، پرهیخت ناپذیر، غیر قابل تحصیل، غیر قابل تربیت

آموزش ناپذیر، پرهیخت ناپذیر، غیر قابل تحصیل، غیر قابل تربیت

ineducable

<hr> غیرقابل توصیفی، توصف نیامدنی

غیرقابل توصیفی، توصف نیامدنی

ineffability

<hr> معنی : نگفتنی، شخص غیر قابل توصیف <hr> معانی دیگر : وصف نکردنی، غیرقابل توصیف، بر زبان نیاوردنی

معنی : نگفتنی، شخص غیر قابل توصیف معانی دیگر : وصف نکردنی، غیرقابل توصیف، بر زبان نیاوردنی

ineffable

ineffableness

ineffaceability

<hr> معنی : ماندگار، پاک نشدنی، محو نشدنی <hr> معانی دیگر : نازدودنی، محو نشدنی (یا نکردنی)

معنی : ماندگار، پاک نشدنی، محو نشدنی معانی دیگر : نازدودنی، محو نشدنی (یا نکردنی)

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی