banana skin

banana skirt

banana split

banana split sex position

banana yellow

<hr> (خودمانی) خل، غیرعادی، پراشتیاق

(خودمانی) خل، غیرعادی، پراشتیاق

bananas

bancassurance

banco

bancomat

<hr> معنی : اتحاد، میدان، باند، نوار، ارکستر، روبان، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن، متحد کردن <hr> معانی دیگر : بند، افسار، ریسمان، نخ، طناب، تسمه ی فلزی یا چوبی یا لاستیکی که برای بستن چیزی به کار رود، حلقه، انگشتر، نواره، باریکه، (رادیو) باند، با بند بستن، (بابستن بند) نشان گذاری کردن، تسمه یا نواری که چرخ های ماشین را بگرداند، (طیف خورشید) نوار رنگی، (معماری) لایه یا قرنیز نازک، (معدن) رگه ی باریک، گروه، دسته، دسته نوازندگان (آلات ضربی و بادی)، (معمولا با together) همدسته شدن، همدست شدن یا کردن، متحد کردن یا شدن، توافق

معنی : اتحاد، میدان، باند، نوار، ارکستر، روبان، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن، متحد کردن معانی دیگر : بند، افسار، ریسمان، نخ، طناب، 

band

<hr> (مجازی - b و a کوچک) چاره ی سطحی و موقتی (برای مسئله ای بغرنج و حیاتی)، (نام تجارتی)، نوار کوچک زخم بندی که لبه های آن چسبناک است

(مجازی - b و a کوچک) چاره ی سطحی و موقتی (برای مسئله ای بغرنج و حیاتی)، (نام تجارتی)، نوار کوچک زخم بندی که لبه های آن چسبناک است

band aid

band cell

band cold play

band compression

band dendrometers

band gap

band girdling

band neutrophil

<hr> (الکترونیک) صافی میان گذر، فیلتر

(الکترونیک) صافی میان گذر، فیلتر

band pass filter

band saws

band score

band spectrum

band stop

band structure

band t shirt

band together

band wagon effect

band width

<hr> معنی : نوار زخم بندی، فتق بند، مشمع روی زخم، قنداق کردن، پانسمانکردن، دسته کردن، با نوار بستن <hr> معانی دیگر : (زخم را) نوارپیچی کردن، زخم بند بستن، نواربندی کردن، باند، تنزیب

معنی : نوار زخم بندی، فتق بند، مشمع روی زخم، قنداق کردن، پانسمانکردن، دسته کردن، با نوار بستن معانی دیگر : (زخم را) نوارپیچی کردن، زخم بند بستن، نواربندی کردن، باند، تنزیب

bandage

bandage up

bandaged

<hr> بانداژ ورزش : نوار دوردست

بانداژ ورزش : نوار دوردست

bandages

bandaging

<hr> معنی : دستمال گلدار، سر بند <hr> معانی دیگر : دستمال گلدار

معنی : دستمال گلدار، سر بند معانی دیگر : دستمال گلدار

bandana

bandanna

bandanna day

bandar log

<hr> معنی : روبان، نوار زخم بندی، نوار روی گیسو، نوار کلاه زنانه، گیسوبند <hr> معانی دیگر : روبان یا نوار باریک (به ویژه برای نگهداشتن موی سر)، pl نوار روی گیسو

معنی : روبان، نوار زخم بندی، نوار روی گیسو، نوار کلاه زنانه، گیسوبند معانی دیگر : روبان یا نوار باریک (به ویژه برای نگهداشتن موی سر)، pl نوار روی گیسو

bandeau

<hr> بند و زنجیر، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، نوار، لولا، ارکستر، دسته موسیقی، اتحاد، توافق، روبان، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، متحد کردن، دسته کردن، نوار پیچیدن، بصورت نوار در آوردن، با نواربستن، متحد شدن باند

بند و زنجیر، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، نوار، لولا، ارکستر، دسته موسیقی، اتحاد، توافق، روبان، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، متحد کردن، دسته کردن، نوار پیچیدن، بصورت نوار در آوردن، با نواربستن، متحد شدن باند

banded

banded contour map

banded iron formation

banded ironstone

banded matrix

banded together

bandege

bandemia

bandholz

<hr> (جانورشناسی) باندیکوت (جنس های bandicota و nesokia از تیره ی muridae)

(جانورشناسی) باندیکوت (جنس های bandicota و nesokia از تیره ی muridae)

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران