<hr> معنی : نیمه خدا <hr> معانی دیگر : (اسطوره) خدای کوچک، دارگونه ی کوچک، خداچه

معنی : نیمه خدا معانی دیگر : (اسطوره) خدای کوچک، دارگونه ی کوچک، خداچه

demigod

demihuman

<hr> معنی : قرابه، کپ <hr> معانی دیگر : قرابه (پوشیده از بوریا و از جنس شیشه یا سفال)، بازرگانى : قرابه حصیر دار

معنی : قرابه، کپ معانی دیگر : قرابه (پوشیده از بوریا و از جنس شیشه یا سفال)، بازرگانى : قرابه حصیر دار

demijohn

demilitarisation

demilitarization

<hr> (verb transitive) از حالت نظامی درآمدن، غیرنظامی کردن

(verb transitive) از حالت نظامی درآمدن، غیرنظامی کردن

demilitarized

demilitarized zone

demineralization

demineralized

demineralized water

deming cycle

demining

<hr> معنی : انتقال دادن، مردن، وفات یافتن <hr> معانی دیگر : مرگ، فوت، وفات، فنا، نیستی، نابودی، (حقوق) اجاره ی ملک (به مدت معین)، اجاره دادن ملک (به مدت معین)

معنی : انتقال دادن، مردن، وفات یافتن معانی دیگر : مرگ، فوت، وفات، فنا، نیستی، نابودی، (حقوق) اجاره ی ملک (به مدت معین)، اجاره دادن ملک (به مدت معین)

demise

demisexual

demist

demister

<hr> معنی : گیلاس، فنجان قهوه خوری <hr> معانی دیگر : فنجان کوچک، فنجان قهوه، نیم فنجان، پنگان انگشتی

معنی : گیلاس، فنجان قهوه خوری معانی دیگر : فنجان کوچک، فنجان قهوه، نیم فنجان، پنگان انگشتی

demitasse

<hr> معنی : خالق، جهان افرین <hr> معانی دیگر : (گاهی با حرف بزرگ - فلسفه ی افلاطون) جهان آفرین (خدا یا نیرویی که جهان را خلق کرد)، (فلسفه ی گنوستیک) نایب خدا، یدالله، (گاهی) آفریدگار بدی، اهریمن

معنی : خالق، جهان افرین معانی دیگر : (گاهی با حرف بزرگ - فلسفه ی افلاطون) جهان آفرین (خدا یا نیرویی که جهان را خلق کرد)، (فلسفه ی گنوستیک) نایب خدا، یدالله، (گاهی) آفریدگار بدی، اهریمن

demiurge

demixing

demned

<hr> (نمونه ی کار هنرمند به صورت نوار صوتی یا فیلم و غیره) مسطوره، نمونه رجوع شود به:

(نمونه ی کار هنرمند به صورت نوار صوتی یا فیلم و غیره) مسطوره، نمونه رجوع شود به:

demo

demo mode

demobilisation

demobilise

<hr> معنی : رفع بسیج عمومی <hr> معانی دیگر : رفع بسیج عمومی

معنی : رفع بسیج عمومی معانی دیگر : رفع بسیج عمومی

demobilization

democracies

<hr> معنی : دموکراسی، حکومت قاطبه مردم <hr> معانی دیگر : کشور برخوردار از دموکراسی، مردم سالاری، حکومت مردم بر مردم در محیط آزاد، رای اکثریت، حکومت اکثریت، حکومت مردمی، اصل برابری حقوق و فرصت، اعمال این اصل برای همگان

معنی : دموکراسی، حکومت قاطبه مردم معانی دیگر : کشور برخوردار از دموکراسی، مردم سالاری، حکومت مردم بر مردم در محیط آزاد، رای اکثریت، حکومت اکثریت، حکومت مردمی، اصل برابری حقوق و فرصت، اعمال این اصل برای همگان

democracy

<hr> معنی : طرفداراصول حکومت ملی، عضو حزب دموکرات <hr> معانی دیگر : (d بزرگ - امریکا) عضو حزب دموکرات، دموکرات، هوادار حکومت اکثریت، هوادار اصل برابری حقوق و فرصت

معنی : طرفداراصول حکومت ملی، عضو حزب دموکرات معانی دیگر : (d بزرگ - امریکا) عضو حزب دموکرات، دموکرات، هوادار حکومت اکثریت، هوادار اصل برابری حقوق و فرصت

democrat

<hr> معنی : دموکراتیک <hr> معانی دیگر : وابسته به یا محبوب همگان، مردمی، (d بزرگ - امریکا) وابسته به حزب دموکرات، برخوردار از دموکراسی (آزادی و حکومت مردم بر مردم)، (به) آیین مردمی، وابسته به رفتار برابر با همگان (بدون در نظر گرفتن نژاد و مذهب و جنسیت)، مردمی آیین

معنی : دموکراتیک معانی دیگر : وابسته به یا محبوب همگان، مردمی، (d بزرگ - امریکا) وابسته به حزب دموکرات، برخوردار از دموکراسی (آزادی و حکومت مردم بر مردم)، (به) آیین مردمی، وابسته به رفتار برابر با همگان (بدون در نظر گرفتن نژاد و مذهب و جنسیت)، مردمی آیین

democratic

democratic education

democratic governance

democratic government

democratic justice

democratic national convention

democratic peace theory

democratic society

democratisation

democratise

democratised

<hr> معنی : بصورت دموکراسی درامدن <hr> معانی دیگر : بصورت دموکراسی درامدن

معنی : بصورت دموکراسی درامدن معانی دیگر : بصورت دموکراسی درامدن

democratization

<hr> دموکراتیک کردن، مردمی کردن، با اصول حکومت مردم بر مردم و آزادی منطبق کردن، بصورت دموکراسی دراوردن

دموکراتیک کردن، مردمی کردن، با اصول حکومت مردم بر مردم و آزادی منطبق کردن، بصورت دموکراسی دراوردن

democratize

democratizing

<hr> دماکریتوس (فیلسوف یونانی که نوآور نظریه ی اتمی بود)

دماکریتوس (فیلسوف یونانی که نوآور نظریه ی اتمی بود)

democritus

<hr> معنی : پیاده کردن <hr> معانی دیگر : (رادیو) پیاده کردن، دمدوله کردن، واهنگیدن، پساهنگیدن، در رادیو از مخابرات رادیویی مطالب رمزی کشف کردن

معنی : پیاده کردن معانی دیگر : (رادیو) پیاده کردن، دمدوله کردن، واهنگیدن، پساهنگیدن، در رادیو از مخابرات رادیویی مطالب رمزی کشف کردن

demodulate

<hr> معنی : کشف رمز، کشف، تحمیل زدایی <hr> معانی دیگر : (رادیو) پیاده سازی، دمدولاسیون، واهنگش، پساهنگش، در رادیو کشف رمز

معنی : کشف رمز، کشف، تحمیل زدایی معانی دیگر : (رادیو) پیاده سازی، دمدولاسیون، واهنگش، پساهنگش، در رادیو کشف رمز

demodulation

<hr> معنی : تفکیک کننده، پیاده کننده <hr> معانی دیگر : (رادیو) پیاده گر، دمدولاتور، واهنگشگر، پساهنگشگر، تحمیل زدا

معنی : تفکیک کننده، پیاده کننده معانی دیگر : (رادیو) پیاده گر، دمدولاتور، واهنگشگر، پساهنگشگر، تحمیل زدا

demodulator

demogerapher

<hr> (اسطوره های باستان) دماگورگن (روح پلید و وحشت انگیز عالم اموات)، افسانه یونانی روح پلید، اهریمن

(اسطوره های باستان) دماگورگن (روح پلید و وحشت انگیز عالم اموات)، افسانه یونانی روح پلید، اهریمن

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران