entomologist

entomologists

<hr> معنی : حشره شناسی، علم حشره شناسی <hr> معانی دیگر : جمنده شناسی

معنی : حشره شناسی، علم حشره شناسی معانی دیگر : جمنده شناسی

entomology

entomopathogenic

<hr> (گیاه شناسی - وابسته به گیاهی که توسط جمندگان گرده افشانی می شود) جمنده خواه،حشره خواه

(گیاه شناسی - وابسته به گیاهی که توسط جمندگان گرده افشانی می شود) جمنده خواه،حشره خواه

entomophilous

<hr> روانشناسى : حشره هراسى

entomophobia

entomoscelise adonidis

entoprocta

entorhinal

entorhinal cortex

<hr> معنی : محیط، همراهان، دوستان، دوروبر اطرافیان <hr> معانی دیگر : ملتزمین رکاب، ملازمان، دارودسته، (نادر) اطراف، پرگیر

معنی : محیط، همراهان، دوستان، دوروبر اطرافیان معانی دیگر : ملتزمین رکاب، ملازمان، دارودسته، (نادر) اطراف، پرگیر

entourage

<hr> معنی : تنفس <hr> معانی دیگر : (نمایش) میان پرده، تنفس بین دوپرده

معنی : تنفس معانی دیگر : (نمایش) میان پرده، تنفس بین دوپرده

entr'acte

<hr> میان پرده، تنفس، فاصله میان دو پرده، رقصیاسازمیان دو پرده

میان پرده، تنفس، فاصله میان دو پرده، رقصیاسازمیان دو پرده

entracte

<hr> معنی : کشیدن، اهسته دنبال کسی رفتن، بقطار سوار کردن، بدنبال کشیدن <hr> معانی دیگر : سوار ترن شدن، (سربازان و غیره را) سوار قطار کردن، (نادر) به دنبال خود کشیدن، روی زمین کشاندن، بقطار راه اهن سوار کردن

معنی : کشیدن، اهسته دنبال کسی رفتن، بقطار سوار کردن، بدنبال کشیدن معانی دیگر : سوار ترن شدن، (سربازان و غیره را) سوار قطار کردن، (نادر) به دنبال خود کشیدن، روی زمین کشاندن، بقطار راه اهن سوار کردن

entrain

entrained

entraining

entraining agent

entrainment

entrainment flooding

<hr> معنی : مدخل، ورود، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن <hr> معانی دیگر : درآیش، درآیند، دخول، (وسیله ی دخول) در، دروازه، درون رو، دالان، هشتی، راه ورود، اقدام (به کاری کردن)، پرداختن به، وسیله ی دستیابی، ابتدا، آغاز، مجذوب کردن، مسحور کردن، دل فریفته کردن، به عالم خلسه فروبردن، به خواب واره فروبردن، مدهوش کردن، بار، مج ازخودبیخودکردن

معنی : مدخل، ورود، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن معانی دیگر : درآیش، درآیند، دخول، (وسیله ی دخول) در، دروازه، درون رو، دالان، هشتی، راه ورود، اقدام (به کاری کردن)، پرداختن به، وسیله ی دستیابی

entrance

entrance cheak point

entrance cone

entrance corridor

entrance exam

entrance exams

entrance fee

entrance hall

entrance pupil

entrance ticket

entrance width

entranced

entrances structure

entranceway

entrane

<hr> معنی : داوطلب، وارد شونده <hr> معانی دیگر : (امتحان یا مسابقه و غیره) شرکت کننده، تازه کار (در)، تازه وارد، درون رو

معنی : داوطلب، وارد شونده معانی دیگر : (امتحان یا مسابقه و غیره) شرکت کننده، تازه کار (در)، تازه وارد، درون رو

entrant

<hr> معنی : گول زدن، اغفال کردن، بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن، تله انداختن <hr> معانی دیگر : (ماده یا دود و غیره) حبس کردن، گیرانداختن، (با وعده یا فریب و غیره) گرفتار کردن، به تله انداختن، به دام انداختن

معنی : گول زدن، اغفال کردن، بغرنج کردن، بدام انداختن، گوریده شدن، تله انداختن معانی دیگر : (ماده یا دود و غیره) حبس کردن، گیرانداختن، (با وعده یا فریب و غیره) گرفتار کردن، به تله انداختن، به دام انداختن

entrap

entrapment

entrapped

<hr> معنی : لابه کردن، استدعاء کردن، درخواست کردن التماس کردن <hr> معانی دیگر : تمنا کردن، استدعا کردن، یوبیدن، یوزیدن، بیش خواهش کردن، التماس کردن، (قدیمی) رفتار کردن (نسبت به کسی)، درخواست کردن از التماس کردن، به لابه کردن

معنی : لابه کردن، استدعاء کردن، درخواست کردن التماس کردن معانی دیگر : تمنا کردن، استدعا کردن، یوبیدن، یوزیدن، بیش خواهش کردن، التماس کردن، (قدیمی) رفتار کردن (نسبت به کسی)، درخواست کردن از التماس کردن، به لابه کردن

entreat

<hr> معنی : التماس، استدعاء، عجز <hr> معانی دیگر : استدعا، تمنا، بیش خواهش، یوبه، یوزه

معنی : التماس، استدعاء، عجز معانی دیگر : استدعا، تمنا، بیش خواهش، یوبه، یوزه

entreaty

<hr> معنی : مدخل، ورود، دخول، اجازهء ورود، غذای اصلی <hr> معانی دیگر : ورود، دخول، مدخل، اجازه ء ورود، غذای اصلی

معنی : مدخل، ورود، دخول، اجازهء ورود، غذای اصلی معانی دیگر : ورود، دخول، مدخل، اجازه ء ورود، غذای اصلی

entree

entrees

entremely

<hr> معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن، سنگربندی کردن <hr> معانی دیگر : (با فعل مجهول و یا ضمیر انعکاسی) جایگیر شدن، (محکم) سرجای خود نشستن، (با: on یا upon) تجاوز کردن (به زمین یا دارایی و غیره)، (به طور غیر مجاز) وارد شدن، فراتاز کردن، فراتاختن، فزون روی کردن، به سنگر رفتن، سنگر گرفتن، با سنگر محصور کردن، (در اثر فرسایش) آبکند ساختن، پر شکاف کردن

معنی : تجاوز کردن به، خندق کندن، در سنگر قرار دادن، سنگربندی کردن معانی دیگر : (با فعل مجهول و یا ضمیر انعکاسی) جایگیر شدن، (محکم) سرجای خود نشستن، (با: on یا upon) تجاوز کردن (به زمین یا دارایی و غیره)، (به طور غیر مجاز) وارد شدن، فراتاز کردن، فراتاختن، فزون روی کردن، به سنگر رفتن، سنگر گرفتن، با س

entrench

entrenched

<hr> معنی : خندق، سنگر بندی، سنگر <hr> معانی دیگر : سنگربندی

معنی : خندق، سنگر بندی، سنگر معانی دیگر : سنگربندی

entrenchment

entrenchment hypothesis

<hr> قانون ـ فقه : اداره و سازماندهى فعالیتهاى تجارى یا مقاطعه کارى

قانون ـ فقه : اداره و سازماندهى فعالیتهاى تجارى یا مقاطعه کارى

واژه های حرف "e" - پیشنهاد کاربران