fall of my chair

fall of potential

fall of your perch

<hr> معنی : تمایل داشتن <hr> معانی دیگر : 1- کوچکتر شدن، سبک تر شدن 2- بدتر شدن، ضعیف تر شدن، ملحق شدن به 3- کنده شدن، (مو) ریختن، (دندان و غیره) افتادن، نزول، افت، کم شدن، کاستگی، زوال، انحطاط، تمایل داشتن، متوجه بودن، منحرف شدن، انحراف

معنی : تمایل داشتن معانی دیگر : 1- کوچکتر شدن، سبک تر شدن 2- بدتر شدن، ضعیف تر شدن، ملحق شدن به 3- کنده شدن، (مو) ریختن، (دندان و غیره) افتادن، نزول، افت، کم شدن، کاستگی، زوال، انحطاط، تمایل داشتن، متوجه بودن، منحرف شدن، انحراف

fall off

fall off my chair

fall off perch

fall off the back of a lorry

fall off the deep end

fall off the wagon

<hr> 1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفه ی کسی بودن

1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفه ی کسی بودن

fall on

<hr> مورد توجه قرار نگرفتن، اثر نداشتن

مورد توجه قرار نگرفتن، اثر نداشتن

fall on deaf ears

fall on one's face

<hr> (جلوی کسی به نشان تضرع یا احترام) به خاک افتادن

(جلوی کسی به نشان تضرع یا احترام) به خاک افتادن

fall on one's feet

fall on stony ground

fall open

<hr> معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن <hr> معانی دیگر : 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر&nbsp; دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد، باران رادیواکتیو، پی آمد، نتیجه، پس آیند، بارش رادیواکتیو، بارش برتابشی، ذرات رادیواکتیو، خردیزه های برتابشی، پسآیند the country is still suffering from the fallouts of that wrong policy کشور هنوز از عواقب آن سیاست غلط رنج میبرد

معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن معانی دیگر : 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد، باران رادیواکتیو، پی آمد، نتیجه، پس آیند، بارش رادیواکتیو، بارش برتابشی، ذرات رادیواکتیو، خردیزه های

fall out

fall out a from

fall out of fashion

fall out of favor

<hr> عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)

عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)

fall out of love

fall out of touch

fall out of use

fall out the forms

fall out with

fall out with somebody

fall outside

<hr> فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن

فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن

fall over

fall over oneself

fall over protective structures

fall over something

fall over yourself to do something

fall prey

fall prey to

<hr> طعمه ی چیزی شدن، دچار چیزی شدن

طعمه ی چیزی شدن، دچار چیزی شدن

fall prey to something

<hr> 1- فاقد بودن، کاستی داشتن، کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن، به حد نصاب نرسیدن

1- فاقد بودن، کاستی داشتن، کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن، به حد نصاب نرسیدن

fall short

fall short of

fall short of something

fall silent

fall sleep

fall smoke

<hr> با شکست مواجه شدن، به جایی نرسیدن، بهم خوردن

با شکست مواجه شدن، به جایی نرسیدن، بهم خوردن

fall through

fall through the crack

fall through the cracks

<hr> (خوردن یا حمله و غیره) شروع کردن، آغاز کردن، بکاری مبادرت کردن، به عملی دست زدن

(خوردن یا حمله و غیره) شروع کردن، آغاز کردن، بکاری مبادرت کردن، به عملی دست زدن

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران