grave breach

grave cloth

grave concern

grave cover

grave crime

grave danger

grave diggers

grave goods grave goods

grave marker

grave matter

grave mistake

grave orientation

grave situation

grave thoughts

grave up

<hr> معنی : قبرکن <hr> معانی دیگر : گورکن، قبرکن، گورکن، یکجورسوسک که جانوران دیگررادرخاک مینهد

معنی : قبرکن معانی دیگر : گورکن، قبرکن، گورکن، یکجورسوسک که جانوران دیگررادرخاک مینهد

gravedigger

gravediggers

<hr> معنی : ماسه، سنگ مثانه، سنگ ریزه، شن، ریگ، متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن <hr> معانی دیگر : خجل کردن، گیج کردن، (راه و غیره) با سنگریزه پوشاندن، شن ریزی کردن، (پزشکی) سنگ مثانه، سنگ کلیه، شنی، شن دار

معنی : ماسه، سنگ مثانه، سنگ ریزه، شن، ریگ، متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن معانی دیگر : خجل کردن، گیج کردن، (راه و غیره) با سنگریزه پوشاندن، شن ریزی کردن، (پزشکی) سنگ مثانه، سنگ کلیه، شنی، شن دار

gravel

graveled

gravelled

<hr> (صدای انسان) خشن و زمخت (مثل صدای به هم ساییدن ریگ)، شنی، ریگدار، سنگریزه دار، پرریگ، ریک دار، ریگ مانند

(صدای انسان) خشن و زمخت (مثل صدای به هم ساییدن ریگ)، شنی، ریگدار، سنگریزه دار، پرریگ، ریک دار، ریگ مانند

gravelly

<hr> سخت، شدیدا، بسنگینی، موقرانه

سخت، شدیدا، بسنگینی، موقرانه

gravely

<hr> سختی، شدت، سنگینی، وقار

سختی، شدت، سنگینی، وقار

graveness

<hr> معنی : قلمزن، حکاک <hr> معانی دیگر : قلم حکاکی، میله ی سنگ تراشی، قلم سنگ تراشی (که با چکش بر آن کوبند)، اسکنه

معنی : قلمزن، حکاک معانی دیگر : قلم حکاکی، میله ی سنگ تراشی، قلم سنگ تراشی (که با چکش بر آن کوبند)، اسکنه

graver

graverobber

<hr> شراب گراو (به رنگ سفید یا قرمز که از ناحیه ی بوردو در جنوب غربی فرانسه به دست می آید)، روبرت گریوز (شاعر و رمان نویس انگلیسی)

شراب گراو (به رنگ سفید یا قرمز که از ناحیه ی بوردو در جنوب غربی فرانسه به دست می آید)، روبرت گریوز (شاعر و رمان نویس انگلیسی)

graves

graves disease

<hr> در کنار آرامگاه، مجاور قبر، اطراف قبر، محوطه ی گور

در کنار آرامگاه، مجاور قبر، اطراف قبر، محوطه ی گور

graveside

gravesite

gravesites

<hr> معنی : سنگ قبر، سنگ گور، لوحه قبر، پایه مجسمه <hr> معانی دیگر : گور سنگ، لوحه ی قبر، سنگ گور، سنگ قبر

معنی : سنگ قبر، سنگ گور، لوحه قبر، پایه مجسمه معانی دیگر : گور سنگ، لوحه ی قبر، سنگ گور، سنگ قبر

gravestone

<hr> معنی : مقبره، قبرستان <hr> معانی دیگر : گورستان، حیاط کلیسا (که در آن مرده خاک می کردند)

معنی : مقبره، قبرستان معانی دیگر : گورستان، حیاط کلیسا (که در آن مرده خاک می کردند)

graveyard

<hr> معنی : ابستن، بار دار <hr> معانی دیگر : آبستن، حامله

معنی : ابستن، بار دار معانی دیگر : آبستن، حامله

gravid

<hr> زن ابستن، حامله، ابستن

زن ابستن، حامله، ابستن

gravida

<hr> (دستگاه سنجش وزن مخصوص آبگونه ها) گراوی متر، گرانی سنج، جاذبه سنج

(دستگاه سنجش وزن مخصوص آبگونه ها) گراوی متر، گرانی سنج، جاذبه سنج

gravimeter

gravimeter drift

<hr> وابسته به سنجش وزن، وزنی

وابسته به سنجش وزن، وزنی

gravimetric

gravimetric geoid

<hr> سنجش وزن یا غلظت، وزن سنجی، چگالی سنجی، گرانی سنجی، اندازه گیری وزن یا غلظت

سنجش وزن یا غلظت، وزن سنجی، چگالی سنجی، گرانی سنجی، اندازه گیری وزن یا غلظت

gravimetry

<hr> وقار، سنگینی، ملاحظه، متانت، موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار

وقار، سنگینی، ملاحظه، متانت، موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار

gravitas

<hr> معنی : گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (تحت فشار قوه ی جاذبه ی زمین) حرکت کردن، سنگینی کردن، (به سوی چیزی) جذب شدن، جلب شدن، (به چیزی) گرایش پیدا کردن، جذب یا جلب کردن، به سوی خود کشیدن، (نادر) ته نشست کردن، فرو رفتن (در آب)، فرو افتادن، سنگین کردن، بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن

معنی : گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن معانی دیگر : (تحت فشار قوه ی جاذبه ی زمین) حرکت کردن، سنگینی کردن، (به سوی چیزی) جذب شدن، جلب شدن، (به چیزی) گرایش پیدا کردن، جذب یا جلب کردن، به سوی خود کشیدن، (نادر) ته نشست کردن، فرو رفتن (در آب)، فرو افتادن، سنگین کردن، بطرف جاذبه یامرکز

gravitate

<hr> معنی : تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه <hr> معانی دیگر : (فیزیک) قوه ی جاذبه، گرانش (که کلیه ی اجسام را به سوی هم می کشد و نیروی آن به جرم بستگی دارد)، جذب

معنی : تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه معانی دیگر : (فیزیک) قوه ی جاذبه، گرانش (که کلیه ی اجسام را به سوی هم می کشد و نیروی آن به جرم بستگی دارد)، جذب

واژه های حرف "g" - پیشنهاد کاربران