<hr> معنی : شکار، جستجو، صید، نخجیر، صید کردن، جستجو کردن در، تفحص کردن، شکار کردن <hr> معانی دیگر : بشگرد، به شکار رفتن، نخجیر کردن، (معمولا با : down) تعقیب کردن، دنبال رفتن یا کردن، جستجو کردن، (با : up یا down یا out - پس از جستجوی زیاد) یافتن، پیدا کردن، (با : for یا after) دنبال چیزی گشتن، پژوهیدن، دنبال گردی، تعقیب، گروه شکارچیان (معمولا با اسب و سگ تازی)، شکارگاه

معنی : شکار، جستجو، صید، نخجیر، صید کردن، جستجو کردن در، تفحص کردن، شکار کردن معانی دیگر : بشگرد، به شکار رفتن، نخجیر کردن، (معمولا با : down) تعقیب کردن، دنبال رفتن یا کردن، جستجو کردن، (با : up یا down یا out - پس از جستجوی زیاد) یافتن، پیدا کردن، (با : for یا after) دنبال چیزی گشتن، پژوهیدن، دنبا

hunt

<hr> 1- تعقیب کردن و کشتن یا گرفتن 2- دنبال چیزی گشتن و یافتن

1- تعقیب کردن و کشتن یا گرفتن 2- دنبال چیزی گشتن و یافتن

hunt down

hunt for

hunt out

hunt saboteur

<hr> 1- دنبال چیزی گشتن، پژوهیدن 2- (پس از پژوهش) یافتن

1- دنبال چیزی گشتن، پژوهیدن 2- (پس از پژوهش) یافتن

hunt up

hunt you

hunte

hunted

hunted house

huntee

<hr> معنی : جوینده، شکارچی، طعمه شکار، صیاد، اسب یا سگ شکاری <hr> معانی دیگر : نخجیرگر، بشگر، (اسبی که برای حمل شکارچی به ویژه در شکار روباه آموخته شده است) اسب شکاری، ساعت قابدار، ساعت جیبی، ساعت ویژه ی شکار (hunting watch هم می گویند)، سگ شکاری

معنی : جوینده، شکارچی، طعمه شکار، صیاد، اسب یا سگ شکاری معانی دیگر : نخجیرگر، بشگر، (اسبی که برای حمل شکارچی به ویژه در شکار روباه آموخته شده است) اسب شکاری، ساعت قابدار، ساعت جیبی، ساعت ویژه ی شکار (hunting watch هم می گویند)، سگ شکاری

hunter

hunter gatherer

hunter's moon

hunters

huntimg

<hr> معنی : صید، طعمه شکاری <hr> معانی دیگر : شکارچی گری، صیادی، بشگردی، شکاری، وابسته به شکار، جستجو، پژوهش، تجسس، نخجیر، (مکانیک - در ترموستات و غیره) نوسان، کند و تند شدن، پس و پیشی

معنی : صید، طعمه شکاری معانی دیگر : شکارچی گری، صیادی، بشگردی، شکاری، وابسته به شکار، جستجو، پژوهش، تجسس، نخجیر، (مکانیک - در ترموستات و غیره) نوسان، کند و تند شدن، پس و پیشی

hunting

hunting bow

hunting crop

<hr> معنی : شکارگاه <hr> معانی دیگر : نخجیرگاه

معنی : شکارگاه معانی دیگر : نخجیرگاه

hunting ground

hunting lodge

hunting man

hunting ranges

hunting rifle

hunting whales

huntington disease

<hr> رجوع شود به: huntington's chorea

رجوع شود به: huntington's chorea

huntington's disease

huntingtons chorea

<hr> معنی : زن شکارچی، صیاد زن <hr> معانی دیگر : (زن) شکارچی، صیاد، نخجیرگر

معنی : زن شکارچی، صیاد زن معانی دیگر : (زن) شکارچی، صیاد، نخجیرگر

huntress

<hr> معنی : شکارچی، صیاد، توله دار، شکار باز، تازی دار، شکار گردان <hr> معانی دیگر : بشگر، نخجیرگر

معنی : شکارچی، صیاد، توله دار، شکار باز، تازی دار، شکار گردان معانی دیگر : بشگر، نخجیرگر

huntsman

huonter666

huppy new year to all

<hr> معنی : مانع، چهار چوب جگنی، سبد ترکهای، از روی مانع پریدن، فائق امدن بر، از روی پرچین یاچارچوب پریدن <hr> معانی دیگر : (مسابقات دو و اسبدوانی) مانع، (مجازی) دشواری، سد راه، مشکل، (بر دشواری) چیره شدن، (مانع را) از جلو راه برداشتن، (انگلیس) نرده ی موقت، نرده ی قابل حمل (که از ترکه های سبدی درست شده است)، (انگلیس - سابقا) سورتمه یا تخته ای که محکوم را روی آن قرار داده و تا محل اعدام می کشیدند، (در مسابقه) از روی مانع پریدن، مسابقه پرش ازروی مانع

معنی : مانع، چهار چوب جگنی، سبد ترکهای، از روی مانع پریدن، فائق امدن بر، از روی پرچین یاچارچوب پریدن معانی دیگر : (مسابقات دو و اسبدوانی) مانع، (مجازی) دشواری، سد راه، مشکل، (بر دشواری) چیره شدن، (مانع را) از جلو راه برداشتن، (انگلیس) نرده ی موقت، نرده ی قابل حمل (که از ترکه های سبدی درست شده است)، 

hurdle

hurdle rate

hurdle technology

<hr> سازنده چارچوب های جگنی، سدساز، کسیکه دراسپ دوانی ازروی موانع می پرد

سازنده چارچوب های جگنی، سدساز، کسیکه دراسپ دوانی ازروی موانع می پرد

hurdler

<hr> معنی : مسابقه پرش از روی مانع

معنی : مسابقه پرش از روی مانع

hurdles

<hr> ورزش : شرکت در مسابقه دو بامانع

ورزش : شرکت در مسابقه دو بامانع

hurdling

hurghada

hurh

huricane

huriicane

<hr> معنی : پرتاب، لگد، پرتاب کردن، پرت کردن، انداختن <hr> معانی دیگر : (با زور و شدت) پرتاب کردن، افکندن، فروانداختن، برانداختن، به زیرافکندن، (با شدت و حرارت) گفتن، پرخاش کردن، آماج قرار دادن، (با زور و شدت) حرکت کردن یا دادن، (بیس بال) توپ را انداختن

معنی : پرتاب، لگد، پرتاب کردن، پرت کردن، انداختن معانی دیگر : (با زور و شدت) پرتاب کردن، افکندن، فروانداختن، برانداختن، به زیرافکندن، (با شدت و حرارت) گفتن، پرخاش کردن، آماج قرار دادن، (با زور و شدت) حرکت کردن یا دادن، (بیس بال) توپ را انداختن

hurl

<hr> (نوعی بازی ورزشی ایرلندی) هرلینگ

(نوعی بازی ورزشی ایرلندی) هرلینگ

hurling

hurling discus

hurmful

<hr> معنی : افرین، هورا، مرحبا <hr> معانی دیگر : (ندا به نشان شادی و پیروزی) هورا!، هیجان، جنب و جوش، بیا و برو، hurrary هورا، مرحبا، افرین

معنی : افرین، هورا، مرحبا معانی دیگر : (ندا به نشان شادی و پیروزی) هورا!، هیجان، جنب و جوش، بیا و برو، hurrary هورا، مرحبا، افرین

hurrah

<hr> معنی : افرین، مرحبا <hr> معانی دیگر : زهی، شاباش، افرین، مرحبا، فریادزه، هلهله، هلهله براوردن

معنی : افرین، مرحبا معانی دیگر : زهی، شاباش، افرین، مرحبا، فریادزه، هلهله، هلهله براوردن

واژه های حرف "h" - پیشنهاد کاربران