<hr> معنی : سبع، درنده، شبیه گرگ، گرگ وار <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، ترمس، لوپن، لوبیای گرگی (انواع ترمس های جنس lupinus از خانواده ی pea)، وابسته به گرگ ها، گرگین، گرگسان

معنی : سبع، درنده، شبیه گرگ، گرگ وار معانی دیگر : (گیاه شناسی)، ترمس، لوپن، لوبیای گرگی (انواع ترمس های جنس lupinus از خانواده ی pea)، وابسته به گرگ ها، گرگین، گرگسان

lupine

<hr> معنی : سل جلدی، قرحه اکله <hr> معانی دیگر : (پزشکی - انواع زخم های پوستی به ویژه lupus erythematosus) زخم آکله، سل پوستی، لوپوس، قرحه آکله، سرحان، گرگ، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) گرگ، طب قرحه اکله

معنی : سل جلدی، قرحه اکله معانی دیگر : (پزشکی - انواع زخم های پوستی به ویژه lupus erythematosus) زخم آکله، سل پوستی، لوپوس، قرحه آکله، سرحان، گرگ، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) گرگ، طب قرحه اکله

lupus

<hr> (پزشکی) لوپوس اریتماتوس، زخم آکله

(پزشکی) لوپوس اریتماتوس، زخم آکله

lupus erythematosus

<hr> معنی : امادگی، گوش بزنگی، شکستفاحش، چرخش ناگهانی کشتی بیک سو، نوسان، کج شدن، تلو تلو خوردن <hr> معانی دیگر : (مانند کشتی در دریای توفانی) ناگهان به یک سوکج شدن، یک ور شدن، تلو تلو خوردن (stagger هم می گویند)، ناویدن، (مهجور) خف کردن، در خفا منتظرماندن، کمین کردن، (قدیمی) از استیفای حق کسی جلوگیری کردن، (مهجور) با دغلکاری یا دزدی به دست آوردن، (مهجور) عمل کمین کردن، (در برخی بازی های ورق و غیره) بیش از دو برابر حریف امتیاز آوردن، مارس کردن، شلم کردن، فریب، خدعه

معنی : امادگی، گوش بزنگی، شکستفاحش، چرخش ناگهانی کشتی بیک سو، نوسان، کج شدن، تلو تلو خوردن معانی دیگر : (مانند کشتی در دریای توفانی) ناگهان به یک سوکج شدن، یک ور شدن، تلو تلو خوردن (stagger هم می گویند)، ناویدن، (مهجور) خف کردن، در خفا منتظرماندن، کمین کردن، (قدیمی) از استیفای حق کسی جلوگیری کردن، (

lurch

lurche

lurched

<hr> معنی : تطمیع، فریب، وسیله تطمیع، گول زنک، بوسیله تطمیع بدام انداختن، بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن، فریفتن، اغوا کردن <hr> معانی دیگر : گیرایی، جذبه، کشش، (بیشتر با: on) جلب کردن، بسوی خود کشیدن، وسوسه کردن، (قوش شکاری) گولزنک باز شکاری (ریسمانی که سر آن مقداری پر می بندند و برای فراخواندن باز به کار می برند)، (هر چیزی که جلب یا وسوسه می کند) دام، تله، در باغ سبز، چشته، طعمه، نواله، چشته ی ماهیگیری (به ویژه چشته ی مصنوعی برای ماهیگیری با قلاب)، (باز شکاری را با گولزنک) فراخواندن، طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه دیگری شود

معنی : تطمیع، فریب، وسیله تطمیع، گول زنک، بوسیله تطمیع بدام انداختن، بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن، فریفتن، اغوا کردن معانی دیگر : گیرایی، جذبه، کشش، (بیشتر با: on) جلب کردن، بسوی خود کشیدن، وسوسه کردن، (قوش شکاری) گولزنک باز شکاری (ریسمانی که سر آن مقداری پر می بندند و برای فراخواندن باز به کار می 

lure

lure back

lure off

lure pigeon

lure someone to

lured

lured bird

<hr> معنی : زننده، ترسناک، تیره، رنگ پریده، موحش، کم رنگ و پریده، بطور ترسناک یا غم انگیز، رنگ زرد مایل به قرمز <hr> معانی دیگر : جلف، (به طور زننده) رنگارنگ، (به طور زننده) هیجان انگیز، (به طور زننده) خشن یا شهوت انگیز، (نادر) رنگ پریده، بی رنگ و آب، درخشش (مانند شعله از میان دود)، مستهجن، شعله تیره، شعله دودنما

معنی : زننده، ترسناک، تیره، رنگ پریده، موحش، کم رنگ و پریده، بطور ترسناک یا غم انگیز، رنگ زرد مایل به قرمز معانی دیگر : جلف، (به طور زننده) رنگارنگ، (به طور زننده) هیجان انگیز، (به طور زننده) خشن یا شهوت انگیز، (نادر) رنگ پریده، بی رنگ و آب، درخشش (مانند شعله از میان دود)، مستهجن، شعله تیره، شعله دو

lurid

<hr> شعله تیره، شعله دودنما

شعله تیره، شعله دودنما

lurid flame

luring

lurish

<hr> معنی : کمین کردن، در خفا انجام دادن، در تکاپو بودن، در کمین شکار بودن، در انتظار فرصت بودن، دزدکی عمل کردن <hr> معانی دیگر : خف کردن، (برای حمله) پنهان ماندن، نهفته باقی ماندن، در کمون بودن، مترصد بودن، (پنهانی) حرکت کردن، پاورچین راه رفتن، یواشکی نزدیک شدن

معنی : کمین کردن، در خفا انجام دادن، در تکاپو بودن، در کمین شکار بودن، در انتظار فرصت بودن، دزدکی عمل کردن معانی دیگر : خف کردن، (برای حمله) پنهان ماندن، نهفته باقی ماندن، در کمون بودن، مترصد بودن، (پنهانی) حرکت کردن، پاورچین راه رفتن، یواشکی نزدیک شدن

lurk

lurker

lurking

lurve

luscher

<hr> معنی : شیرین، لذیذ، خوش مزه، شهوت انگیز <hr> معانی دیگر : لذیذ (به ویژه به خاطر شیرین بودن)، خوش طعم، چرب و نرم، شاداب، خواستنی، دلنواز، روح بخش، دلپذیر

معنی : شیرین، لذیذ، خوش مزه، شهوت انگیز معانی دیگر : لذیذ (به ویژه به خاطر شیرین بودن)، خوش طعم، چرب و نرم، شاداب، خواستنی، دلنواز، روح بخش، دلپذیر

luscious

<hr> طاعون نا خوشى واگیره دار

طاعون نا خوشى واگیره دار

luse

<hr> معنی : میگسار، مشروبخوار، الکلی، ابدار، پر پشت، با شکوه، شاداب، پر اب، مست کردن <hr> معانی دیگر : سبز و خرم، گشن، انبوه، سرسبز و پر پشت، دارای تزئینات بیش از حد، پر آذین، پر شاخ و برگ، لطیف و آبدار، رسیده و آبدار، فراوان، سرشار، (قدیمی - خودمانی) نوشابه ی الکلی، (خودمانی) میخواره

معنی : میگسار، مشروبخوار، الکلی، ابدار، پر پشت، با شکوه، شاداب، پر اب، مست کردن معانی دیگر : سبز و خرم، گشن، انبوه، سرسبز و پر پشت، دارای تزئینات بیش از حد، پر آذین، پر شاخ و برگ، لطیف و آبدار، رسیده و آبدار، فراوان، سرشار، (قدیمی - خودمانی) نوشابه ی الکلی، (خودمانی) میخواره

lush

lush green

lushness

lushy

<hr> معنی : هوس، شهوت، حرص واز، شهوت داشتن <hr> معانی دیگر : خواسته (جنسی یا جسمانی)، میل جنسی، میل جنسی بیش از حد، حشری بودن، بی بند و باری جنسی و اخلاقی، تمایل شدید، میل شدید، حرص زدن، (معمولا با: after یا for) شهوی بودن، نظر شهوانی داشتن (نسبت به)، اشتیاق زیاد، شوق شدید، (مهجور) لذت

معنی : هوس، شهوت، حرص واز، شهوت داشتن معانی دیگر : خواسته (جنسی یا جسمانی)، میل جنسی، میل جنسی بیش از حد، حشری بودن، بی بند و باری جنسی و اخلاقی، تمایل شدید، میل شدید، حرص زدن، (معمولا با: after یا for) شهوی بودن، نظر شهوانی داشتن (نسبت به)، اشتیاق زیاد، شوق شدید، (مهجور) لذت

lust

lust after

lust for life

lust of the flesh

<hr> معنی : درخشندگی، جلوه، لوستر، درخشش، زرق و برق، فره، چراغ اویز، جلوه داشتن، برق زدن، درخشیدن <hr> معانی دیگر : درخشش (از راه بازتاب نور)، براقی، صیقلی بودن، جلا، فروغ (انگلیس: lustre)، نور افشانی، شید افشانی، تابندگی، براق کردن، بازتابان کردن یا شدن، بازشیدگر کردن یا شدن، شهره کردن، نام دار کردن، جلال و شوکت دادن به، فرمند کردن، چلچراغ، هریک از منشورهای چلچراغ و غیره، (هرماده ی براق کننده) لعاب، پارچه ی براق پشم و پنبه، میزان براقی سطح فلز، بازتابانی، رجوع شود به: lustrum

معنی : درخشندگی، جلوه، لوستر، درخشش، زرق و برق، فره، چراغ اویز، جلوه داشتن، برق زدن، درخشیدن معانی دیگر : درخشش (از راه بازتاب نور)، براقی، صیقلی بودن، جلا، فروغ (انگلیس: lustre)، نور افشانی، شید افشانی، تابندگی، براق کردن، بازتابان کردن یا شدن، بازشیدگر کردن یا شدن، شهره کردن، نام دار کردن، جلال و 

luster

lustering

lusterless

lusterless paint

<hr> معنی : ظروف سفالین براق <hr> معانی دیگر : ظروف و اشیای سفالی براق

معنی : ظروف سفالین براق معانی دیگر : ظروف و اشیای سفالی براق

lusterware

<hr> معنی : شهوانی <hr> معانی دیگر : حشری، شهوتی، شهوت پرست، شهوتران، هوسران، شهوانی

معنی : شهوانی معانی دیگر : حشری، شهوتی، شهوت پرست، شهوتران، هوسران، شهوانی

lustful

lustily

lustmond

<hr> (انگلیس) رجوع شود به: lusterware

(انگلیس) رجوع شود به: lusterware

lustreware

<hr> معنی : پر جلوه، رخشان، رخشنده، فروزنده <hr> معانی دیگر : پر جلا، پر ورغ، براق، درخشان، تابان، پر زرق وبرق

معنی : پر جلوه، رخشان، رخشنده، فروزنده معانی دیگر : پر جلا، پر ورغ، براق، درخشان، تابان، پر زرق وبرق

lustrous

<hr> دشت لوت، صحرای لوت، کویر لوت (در ایران)

دشت لوت، صحرای لوت، کویر لوت (در ایران)

lut desert

<hr> معنی : عود، بربط، حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری، درزگیری کردن، عود زدن، با بتونه پر کردن <hr> معانی دیگر : (از عربی - موسیقی)، درزگیر (سیمان خمیر مانند که با آن بند لوله ی آب و غیره را آب بندی می کنند)، خمیر آب بندی، گل gel گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه، مهروموم کردن

معنی : عود، بربط، حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری، درزگیری کردن، عود زدن، با بتونه پر کردن معانی دیگر : (از عربی - موسیقی)، درزگیر (سیمان خمیر مانند که با آن بند لوله ی آب و غیره را آب بندی می کنند)، خمیر آب بندی، گل gel گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه، مهروموم کردن

lute

<hr> گرد جسم زرد تخمدان، ماده زرد رنگی بفرمول o2 h56 c40

گرد جسم زرد تخمدان، ماده زرد رنگی بفرمول o2 h56 c40

lutein

<hr> (زیست شناسی) هورمون جسم زرد تخمدان (در درمان بیماری های زنان و بیضه ی مردان به کار می رود)

(زیست شناسی) هورمون جسم زرد تخمدان (در درمان بیماری های زنان و بیضه ی مردان به کار می رود)

واژه های حرف "l" - پیشنهاد کاربران