پیشنهاد کاربران

<hr> نمودار گرد، نمودار مدور

نمودار گرد، نمودار مدور

pie chart

pie filling

pie graph

<hr> نقشه ی غیر عملی، آرمان تحقق ناپذیر، خواب و خیال، (امریکا - خودمانی)، امید به پاداش در جهان باقی یا در آینده ی دراز مدت، غیر عملی

نقشه ی غیر عملی، آرمان تحقق ناپذیر، خواب و خیال، (امریکا - خودمانی)، امید به پاداش در جهان باقی یا در آینده ی دراز مدت، غیر عملی

pie in the sky

pie pan

pie sharing

<hr> معنی : دورنگ، ناجور، رنگارنگ، خلنگ، ابلق، پیسه <hr> معانی دیگر : خال مخال، دورنگه (به ویژه سفید و سیاه)

معنی : دورنگ، ناجور، رنگارنگ، خلنگ، ابلق، پیسه معانی دیگر : خال مخال، دورنگه (به ویژه سفید و سیاه)

piebald

<hr> معنی : مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، سر، خرده، دانه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت، یک تکه کردن، جور شدن، ترکیب کردن، وصله کردن <hr> معانی دیگر : لخت، برخ، لزگه، لت، شرحه، داغان، لشکه، پرگاله، پینه، (زمین و پارچه و غیره) قواره، (پارچه) طاقه، توپ، (با واژه هایی مانند: advice و luck و information و news و treachery) یک (چند)، (با اشیایی مانند: furniture و luggage و jewellry و porcelain) دانه، (موسیقی و شعر و غیره) قطعه، اثر، مقاله، سکه، (انگلیس - قدیمی - خودمانی) زن، تیکه، (قدیمی) تفنگ، هفت تیر، (امریکا - عامیانه) فاصله، (خیاطی) وصله زدن، گشاد کردن، تکه افزودن به، قطعه چسباندن یا دوختن به، سر هم دوختن، (با: together) به هم چسباندن یا وصل کردن، سر هم کردن، کنار هم گذاشتن، (با هم) تلفیق کردن، پی بردن (از راه کنار هم گذاشتن اطلاعات یا شواهد و غیره)، نتیجه گیری کردن، (شطرنج و نرد و غیره) مهره، (محلی) نفر، آدم، (خودمانی) سهم، حصه، فقره، قدری

معنی : مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، سر، خرده، دانه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت، یک تکه کردن، جور شدن، ترکیب کردن، وصله کردن معانی دیگر : لخت، برخ، لزگه، لت، شرحه، داغان، لشکه، پرگاله، پینه، (زمین و پارچه و غیره) قواره، (پارچه) طاقه، توپ، (با واژه هایی

piece

piece by piece

<hr> معنی : امر مهم، کار پر اهمیت، خوراک اصلی <hr> معانی دیگر : فقره برجسته، بخش عمده خوراک، مثلا تیکه بزرگی از گوشت

معنی : امر مهم، کار پر اهمیت، خوراک اصلی معانی دیگر : فقره برجسته، بخش عمده خوراک، مثلا تیکه بزرگی از گوشت

piece de resistance

piece of

piece of art

piece of cake

piece of cloth

piece of flesh

piece of junk

piece of land

piece of music

piece of paper

piece of shit

piece of the action

piece of work

piece out

piece rate

piece to camera

piece together

<hr> معنی : بتدریج، تدریجی، تکه تکه، خرد خرد، بتدریج <hr> معانی دیگر : قطعه به قطعه، کم کم، مرحله به مرحله، تدریجا، به اجزاء ریز تقسیم کردن

معنی : بتدریج، تدریجی، تکه تکه، خرد خرد، بتدریج معانی دیگر : قطعه به قطعه، کم کم، مرحله به مرحله، تدریجا، به اجزاء ریز تقسیم کردن

piecemeal

pieces

pieces of furniture

pieces of paper

piecewise

piecewise constant

piecewise constant function

piecewise continuous function

piecewise function

piecewise linear function

piecewise smooth curve

pieceworker

pieceworkers

piecing

<hr> معنی : رنگارنگ، گوناگون، ابلق <hr> معانی دیگر : دو رنگه، پیسه، چند رنگه، سیاه و سفید، پرنده رنگارنگ

معنی : رنگارنگ، گوناگون، ابلق معانی دیگر : دو رنگه، پیسه، چند رنگه، سیاه و سفید، پرنده رنگارنگ

pied

<hr> (افسانه ی آلمانی) فلوت نواز هملین (که بچه های دهکده را با خود برد)

(افسانه ی آلمانی) فلوت نواز هملین (که بچه های دهکده را با خود برد)

pied piper

piens

piepowder court

<hr> معنی : لنگر گاه، موج شکن، پایه پل، پرت، ستون، اسکله، جرز <hr> معانی دیگر : (معماری)، پایه ی پل، ستون پل (که در میان دو دهانه ی مجاور هم قرار دارد و وزن دو قوس روی آن است)، (جاده ی روی آب که بر پایه های متعدد سوار است و برای تفرج و یا وصل کردن ساحل کم عمق به لنگرگاه و غیره به کار می رود) راه روآبی، فراز راه

معنی : لنگر گاه، موج شکن، پایه پل، پرت، ستون، اسکله، جرز معانی دیگر : (معماری)، پایه ی پل، ستون پل (که در میان دو دهانه ی مجاور هم قرار دارد و وزن دو قوس روی آن است)، (جاده ی روی آب که بر پایه های متعدد سوار است و برای تفرج و یا وصل کردن ساحل کم عمق به لنگرگاه و غیره به کار می رود) راه روآبی، فراز ر

pier

pier work

<hr> معنی : سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن <hr> معانی دیگر : (با سوزن یا نیزه یا هر چیز سر تیز) سوراخ کردن، آژدن، خلاندن، نفوذ کردن، رخنه کردن، هناییدن، (مجازی) اثر کردن، پی بردن، فهمیدن، درک کردن، فرانکلین پیرس (چهاردهمین رییس جمهور امریکا)، سورا&nbsp; کردن بانیزه وچیز نوک تیزی، فروکردن نوک خنجر وغیره، رسو&nbsp; کردن

معنی : سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن معانی دیگر : (با سوزن یا نیزه یا هر چیز سر تیز) سوراخ کردن، آژدن، خلاندن، نفوذ کردن، رخنه کردن، هناییدن، (مجازی) اثر کردن، پی بردن، فهمیدن، درک کردن، فرانکلین پیرس (چهاردهمین رییس جمهور امریکا)، سورا کردن بانیزه وچیز نوک تیزی، فروکرد

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران