پیشنهاد کاربران

undersample

undersaturated

<hr> معنی : تاکید، زیرین خط، خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: underline

معنی : تاکید، زیرین خط، خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن معانی دیگر : رجوع شود به: underline

underscore

underscored

underscores

underscoring

<hr> معنی : زیر ابی، زیر دریا <hr> معانی دیگر : (در) زیر دریا، متحرک در زیراب

معنی : زیر ابی، زیر دریا معانی دیگر : (در) زیر دریا، متحرک در زیراب

undersea

<hr> معنی : معاون وزارتخانه <hr> معانی دیگر : کمک منشی، یاور منشی

معنی : معاون وزارتخانه معانی دیگر : کمک منشی، یاور منشی

undersecretary

undersecretary general

undersecured

<hr> معنی : فروختن، روی دست کسی رفتن، ارزان تر فروختن <hr> معانی دیگر : به بهای کمتر (از رقیب) فروختن

معنی : فروختن، روی دست کسی رفتن، ارزان تر فروختن معانی دیگر : به بهای کمتر (از رقیب) فروختن

undersell

underserved

underserved enterprises

underserved markets

underserved populations

<hr> به زیر هدف (تیر) زدن، به هدف نرسیدن

به زیر هدف (تیر) زدن، به هدف نرسیدن

undershoot

undershooting

<hr> معنی : زیرین، فرورویه، سطح پایینی، طرف یا سوی زیرین، وابسته بزیر سطح، دورنی <hr> معانی دیگر : طرف زیر، طرف زیرین، زیر سوی

معنی : زیرین، فرورویه، سطح پایینی، طرف یا سوی زیرین، وابسته بزیر سطح، دورنی معانی دیگر : طرف زیر، طرف زیرین، زیر سوی

underside

undersides

undersize powder

undersold

underspecification

underspecified

underspend

<hr> دچار کمبود کارمند، کم کارمند، کم کارمند an understaffed bank یک بانک دچار کمبود کارمند

دچار کمبود کارمند، کم کارمند، کم کارمند an understaffed bank یک بانک دچار کمبود کارمند

understaffed

<hr> معنی : درک کردن، دریافتن، رساندن، فهمیدن، سردرآوردن از، ملتفت شدن <hr> معانی دیگر : شیرفهم کردن یا شدن، آشنا بودن، قلق چیزی را دانستن، اطلاع داشتن، سررشته داشتن، پنداشتن، فرض کردن، برداشت داشتن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، (با کسی) تفاهم داشتن، معنی ضمنی داشتن، (در بطن چیزی) مستتر بودن

معنی : درک کردن، دریافتن، رساندن، فهمیدن، سردرآوردن از، ملتفت شدن معانی دیگر : شیرفهم کردن یا شدن، آشنا بودن، قلق چیزی را دانستن، اطلاع داشتن، سررشته داشتن، پنداشتن، فرض کردن، برداشت داشتن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، (با کسی) تفاهم داشتن، معنی ضمنی داشتن، (در بطن چیزی) مستتر بودن

understand

understand'

understandable

understandably

<hr> معنی : توافق، فهم، هوش، خرد، ادراک، تظر، فهمیده، با هوش، مطلع، ماهر <hr> معانی دیگر : درک، اندریافت، ویر، برداشت، استنتاج، شناخت، قوه ی ادراک، عقل، درایت، شعور انسانی، تفاهم، فهیم، بافهم و شعور، عاقل، بادرایت، موافقت

معنی : توافق، فهم، هوش، خرد، ادراک، تظر، فهمیده، با هوش، مطلع، ماهر معانی دیگر : درک، اندریافت، ویر، برداشت، استنتاج، شناخت، قوه ی ادراک، عقل، درایت، شعور انسانی، تفاهم، فهیم، بافهم و شعور، عاقل، بادرایت، موافقت

understanding

understanding people

understanding person

understandings

<hr> معنی : دست کم گرفتن، حقیقت را اظهار نکردن <hr> معانی دیگر : کوچکتر یا کمتر از واقعیت نشان دادن، کم نمودن، شکسته نفسی کردن

معنی : دست کم گرفتن، حقیقت را اظهار نکردن معانی دیگر : کوچکتر یا کمتر از واقعیت نشان دادن، کم نمودن، شکسته نفسی کردن

understate

<hr> خوددارانه، عاری از مبالغه، کم نمایانه

خوددارانه، عاری از مبالغه، کم نمایانه

understated

<hr> معنی : دست کم گرفتن، کتمان حقیقت <hr> معانی دیگر : کتمان حقیقت، دست کم گرفتن

معنی : دست کم گرفتن، کتمان حقیقت معانی دیگر : کتمان حقیقت، دست کم گرفتن

understatement

understatments

understeer

understimate

understock

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: understand، درک شده، فهمیده، توافق شده، قبول شده، مقدر، بدیهی

زمان گذشته و اسم مفعول: understand، درک شده، فهمیده، توافق شده، قبول شده، مقدر، بدیهی

understood

understorey

understorey crops

understorey understory

understory

understructure

understudied

<hr> معنی : عضو علی البدل، هنرپیشه علی البدل شدن <hr> معانی دیگر : بازیگر علی البدل، هنرپیشه ی هموند

معنی : عضو علی البدل، هنرپیشه علی البدل شدن معانی دیگر : بازیگر علی البدل، هنرپیشه ی هموند

واژه های حرف "u" - پیشنهاد کاربران