<hr> معنی : ملعون، نفرین شده، ملعون و مطرود <hr> معانی دیگر : لعنتی، مستحق دشنام، منفور، ملعون (accurst هم می گویند)، بدفرجام

معنی : ملعون، نفرین شده، ملعون و مطرود معانی دیگر : لعنتی، مستحق دشنام، منفور، ملعون (accurst هم می گویند)، بدفرجام

accursed

<hr> معنی : تهمت، افترا <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: accusation

معنی : تهمت، افترا معانی دیگر : رجوع شود به: accusation

accusal

<hr> معنی : تهمت، اتهام <hr> معانی دیگر : کیفرخواست، شکایت، ادعانامه، سرزنش، ملامت، حق تهمت

معنی : تهمت، اتهام معانی دیگر : کیفرخواست، شکایت، ادعانامه، سرزنش، ملامت، حق تهمت

accusation

<hr> معنی : اتهامی، حالت مفعولی، رایی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) حالت مفعولی، مفعول، مفعول مستقیم

معنی : اتهامی، حالت مفعولی، رایی معانی دیگر : (دستور زبان) حالت مفعولی، مفعول، مفعول مستقیم

accusative

<hr> معنی : اتهامی <hr> معانی دیگر : اتهام آور، متهم کننده، تهمت آمیز، ادعایی، مفعولی

معنی : اتهامی معانی دیگر : اتهام آور، متهم کننده، تهمت آمیز، ادعایی، مفعولی

accusatory

<hr> معنی : متهم کردن، متهم ساختن، تهمت زدن <hr> معانی دیگر : اتهام وارد کردن، نسبت دادن، ملامت کردن، سرزنش کردن، مقصر دانستن، بهتان زدن

معنی : متهم کردن، متهم ساختن، تهمت زدن معانی دیگر : اتهام وارد کردن، نسبت دادن، ملامت کردن، سرزنش کردن، مقصر دانستن، بهتان زدن

accuse

<hr> معنی : متهم <hr> معانی دیگر : متهم

معنی : متهم معانی دیگر : متهم

accused

<hr> معنی : متهم، مدعی <hr> معانی دیگر : تهمت زننده، شاکی

معنی : متهم، مدعی معانی دیگر : تهمت زننده، شاکی

accuser

<hr> معنی : خو گرفتن، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، انس گرفتن، عادی کردن <hr> معانی دیگر : خو دادن، آموخته کردن، معتاد شدن

معنی : خو گرفتن، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، انس گرفتن، عادی کردن معانی دیگر : خو دادن، آموخته کردن، معتاد شدن

accustom

<hr> معنی : خو گرفته، معتاد، معمولی، ساده <hr> معانی دیگر : مرسوم، آموخته، عادی، همیشگی، عادت کرده، معتاد به

معنی : خو گرفته، معتاد، معمولی، ساده معانی دیگر : مرسوم، آموخته، عادی، همیشگی، عادت کرده، معتاد به

accustomed

<hr> معنی : ذره، اس، نقطه، ذره کوچک، رتبهء اول، ستاره یا قهرمان تیمهای بازی، تک خال، خیلی عالی، تک خال زدن <hr> معانی دیگر : آس، خبره، کارشناس، کاملا شکست دادن، بردن از (معمولا با out)، (عامیانه) نمره ی الف گرفتن، (در بازی های با توپ و راکت) یک امتیاز (که اگر حریف توپ را نزند نصیب سرو زننده می شود)، سرو برنده، (بازی گلف) راندن توپ به درون سوراخ با یک ضربه، خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن را سرنگون کرده باشد، درشرف، ذره ای مانده به، خ‹لبانی که حداقل 5 هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد، پیشوندی ازکلمه aceticبمعنی دارای جوهر سرکه

معنی : ذره، اس، نقطه، ذره کوچک، رتبهء اول، ستاره یا قهرمان تیمهای بازی، تک خال، خیلی عالی، تک خال زدن معانی دیگر : آس، خبره، کارشناس، کاملا شکست دادن، بردن از (معمولا با out)، (عامیانه) نمره ی الف گرفتن، (در بازی های با توپ و راکت) یک امتیاز (که اگر حریف توپ را نزند نصیب سرو زننده می شود)، سرو برنده

ace bandage

<hr> (نوعی بازی پوکر) ورق آس که رو نشده باشد، امتیاز نهفته

(نوعی بازی پوکر) ورق آس که رو نشده باشد، امتیاز نهفته

ace in the hole

<hr> معنی : سستی، رخوت <hr> معانی دیگر : بی علاقگی یا انزجار نسبت به امور مذهبی، گیجی، حالت خ‹لسه

معنی : سستی، رخوت معانی دیگر : بی علاقگی یا انزجار نسبت به امور مذهبی، گیجی، حالت خ‹لسه

acedia

<hr> معنی : خارج از مرکز، بی مرکز، فاقد ستون پشتی <hr> معانی دیگر : بی مرکز، خارج از مرکز

معنی : خارج از مرکز، بی مرکز، فاقد ستون پشتی معانی دیگر : بی مرکز، خارج از مرکز

acentric

<hr> معنی : بی سر، حیوان راستهء بی سران <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) بی سر، بی ابتدا، ناقص در ابتدا

معنی : بی سر، حیوان راستهء بی سران معانی دیگر : (جانور شناسی) بی سر، بی ابتدا، ناقص در ابتدا

acephalous

<hr> معنی : نهر ابیاری، جویبار <hr> معانی دیگر : (امریکا) کانال آبیاری، جوی

معنی : نهر ابیاری، جویبار معانی دیگر : (امریکا) کانال آبیاری، جوی

acequia

<hr> معنی : سوزنی، تیرهء افرا، سوزنی شکل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سوزنی شکل، سوزن مانند، نوک تیز

معنی : سوزنی، تیرهء افرا، سوزنی شکل معانی دیگر : (گیاه شناسی) سوزنی شکل، سوزن مانند، نوک تیز

acerate

<hr> معنی : ترش، گس، دبش <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: acerbic

معنی : ترش، گس، دبش معانی دیگر : رجوع شود به: acerbic

acerb

<hr> معنی : تند و تیز کردن، ترش کردن، تلخ و گس کردن <hr> معانی دیگر : ترش یا تلخ کردن، تل&nbsp; و گس کردن

معنی : تند و تیز کردن، ترش کردن، تلخ و گس کردن معانی دیگر : ترش یا تلخ کردن، تل و گس کردن

acerbate

<hr> ترش، ترش مزه، دبش، گس، بددهان، بدخلق، ترشرو

ترش، ترش مزه، دبش، گس، بددهان، بدخلق، ترشرو

acerbic

<hr> معنی : تندی، ترشی، دبشی، درشتی <hr> معانی دیگر : (در مورد کلام و خلق و خو) ترشرویی، خشونت، بدخلقی، حرف تند، ترش زبانی، ترش مزگی

معنی : تندی، ترشی، دبشی، درشتی معانی دیگر : (در مورد کلام و خلق و خو) ترشرویی، خشونت، بدخلقی، حرف تند، ترش زبانی، ترش مزگی

acerbity

<hr> معنی : انبوه شده، انباشته <hr> معانی دیگر : وابسته به گیاهانی که پهلوی هم و به صورت دسته (یا سنبله یا کلاله) می رویند، کپه ای، انبوه زی، کپه شده، به هم چسبیده

معنی : انبوه شده، انباشته معانی دیگر : وابسته به گیاهانی که پهلوی هم و به صورت دسته (یا سنبله یا کلاله) می رویند، کپه ای، انبوه زی، کپه شده، به هم چسبیده

acervate

<hr> معنی : دارای حفرهء حقهای توگرد، حقهای <hr> معانی دیگر : دارای حفره ء حقه ای توگرد goud too

معنی : دارای حفرهء حقهای توگرد، حقهای معانی دیگر : دارای حفره ء حقه ای توگرد goud too

acetabular

<hr> معنی : لولهء زالو، محل اتصال پای حشرات ببدن <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) حفره ی حقه ای، کاسه ی مفصل (حفره ی فنجانی شکل استخوان لگن که سر استخوان ران در آن قرار می گیرد)، درروم قدیم فنجان سرکه خوری، حفره ء حقه ای استخوان لگن که محل اتصال بااستخوان ران است، لوله ء مخصوص مکیدن زالو

معنی : لولهء زالو، محل اتصال پای حشرات ببدن معانی دیگر : (کالبد شناسی) حفره ی حقه ای، کاسه ی مفصل (حفره ی فنجانی شکل استخوان لگن که سر استخوان ران در آن قرار می گیرد)، درروم قدیم فنجان سرکه خوری، حفره ء حقه ای استخوان لگن که محل اتصال بااستخوان ران است، لوله ء مخصوص مکیدن زالو

acetabulum

<hr> معنی : استات، نمک جوهر سرکه <hr> معانی دیگر : (شیمی)، استات (نمک جوهر سرکه شامل ریشه ی یک ظرفیتی و منفی ch3coo)

معنی : استات، نمک جوهر سرکه معانی دیگر : (شیمی)، استات (نمک جوهر سرکه شامل ریشه ی یک ظرفیتی و منفی ch3coo)

acetate

<hr> معنی : ترش، مربوط به سالاد، جوهر سرکهای، سرکه مانند <hr> معانی دیگر : (شیمی) وابسته به اسید استیک، دارای سرکه یا جوهر سرکه، سرکه دار

معنی : ترش، مربوط به سالاد، جوهر سرکهای، سرکه مانند معانی دیگر : (شیمی) وابسته به اسید استیک، دارای سرکه یا جوهر سرکه، سرکه دار

acetic

<hr> معنی : سر که <hr> معانی دیگر : (شیمی) اسید استیک (اسید آلی آبگونه که بی رنگ و ترش است و در سرکه یافت می شود و از آمیزش آن با الکل استر و استات سلولز می سازند)، جوهر سرکه (به فرمول ch3cooh)

معنی : سر که معانی دیگر : (شیمی) اسید استیک (اسید آلی آبگونه که بی رنگ و ترش است و در سرکه یافت می شود و از آمیزش آن با الکل استر و استات سلولز می سازند)، جوهر سرکه (به فرمول ch3cooh)

acetic acid

<hr> معنی : ترش شدن، تبدیل به سرکه کردن <hr> معانی دیگر : (شیمی) تبدیل به سرکه یا جوهر سرکه (اسید استیک) شدن یا کردن، سرکه ای شدن، ترش شدن یا ترش کردن

معنی : ترش شدن، تبدیل به سرکه کردن معانی دیگر : (شیمی) تبدیل به سرکه یا جوهر سرکه (اسید استیک) شدن یا کردن، سرکه ای شدن، ترش شدن یا ترش کردن

acetify

<hr> معنی : استون بفرمول <hr> معانی دیگر : (شیمی) آبگونه ی فرار و بی رنگ و آتش گیر به فرمول ch3coch3 که در ساخت مواد آلی و به عنوان حلال کاربرد دارد) استون، استون بفرمول ch3coch3

معنی : استون بفرمول معانی دیگر : (شیمی) آبگونه ی فرار و بی رنگ و آتش گیر به فرمول ch3coch3 که در ساخت مواد آلی و به عنوان حلال کاربرد دارد) استون، استون بفرمول ch3coch3

acetone

<hr> معنی : ترش، سرکهای <hr> معانی دیگر : ترش، سرکه ای

معنی : ترش، سرکهای معانی دیگر : ترش، سرکه ای

acetose

<hr> معنی : سرکهای <hr> معانی دیگر : سرکه مانند، تولید کننده ی جوهر سرکه، ترش (acetose هم می گویند)، مولدجوهرسرکه

معنی : سرکهای معانی دیگر : سرکه مانند، تولید کننده ی جوهر سرکه، ترش (acetose هم می گویند)، مولدجوهرسرکه

acetous

<hr> معنی : سر که، استخراج عصاره از گیاهان دارویی <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) سرکه، داروی حل شده در اسید استیک رقیق، استخراج عصاره از گیاهان دارویی با اسیداستیک رقیق، حل مواد معطر در محلولی مرکب از اسید استیک والکل و اب

معنی : سر که، استخراج عصاره از گیاهان دارویی معانی دیگر : (دارو سازی) سرکه، داروی حل شده در اسید استیک رقیق، استخراج عصاره از گیاهان دارویی با اسیداستیک رقیق، حل مواد معطر در محلولی مرکب از اسید استیک والکل و اب

acetum

<hr> معنی : هیدروکربور اشباع نشدهای بفرمول <hr> معانی دیگر : گاز هیدروکربن بی رنگ و سمی و بسیار آتشگیر به فرمول ch:hc که از واکنش آب و کاربید کلسیم حاصل می شود، استیلن، گاز بی رنگ جوشکاری، هیدروکربور اشباع نشده ای بفرمول c2h2

معنی : هیدروکربور اشباع نشدهای بفرمول معانی دیگر : گاز هیدروکربن بی رنگ و سمی و بسیار آتشگیر به فرمول ch:hc که از واکنش آب و کاربید کلسیم حاصل می شود، استیلن، گاز بی رنگ جوشکاری، هیدروکربور اشباع نشده ای بفرمول c2h2

acetylene

<hr> معنی : اهل شهر اخائیه در یونان باستان، مربوط به اخائیه <hr> معانی دیگر : اهل ناحیه ی آکایا در یونان کهن، اکایایی

معنی : اهل شهر اخائیه در یونان باستان، مربوط به اخائیه معانی دیگر : اهل ناحیه ی آکایا در یونان کهن، اکایایی

achaean

<hr> معنی : هخامنشی، هخامنشیان <hr> معانی دیگر : هخامنشی، هخامنشیان

معنی : هخامنشی، هخامنشیان معانی دیگر : هخامنشی، هخامنشیان

achaemenian

<hr> معنی : درد، تیر، تیر کشیدن <hr> معانی دیگر : الم، درد مداوم، درد کردن یا داشتن (به طور مداوم)، احساس ترحم و همدردی کردن، بی تاب بودن، (عامیانه) آرزو کردن، دل کسی برای چیزی پر زدن، از ته دل خواستن، اشتیاق داشتن، دردوجع، دردگرفتن

معنی : درد، تیر، تیر کشیدن معانی دیگر : الم، درد مداوم، درد کردن یا داشتن (به طور مداوم)، احساس ترحم و همدردی کردن، بی تاب بودن، (عامیانه) آرزو کردن، دل کسی برای چیزی پر زدن، از ته دل خواستن، اشتیاق داشتن، دردوجع، دردگرفتن

ache

<hr> معنی : عالم اسفل، دوزخ، رودخانهء افسانهای در عالم اسفل <hr> معانی دیگر : (اساطیر یونان و روم)، رودخانه ی آکرون در عاسم اسفل (که پیرمردی به نام کارون charon مردگان را با قایق از آن رد می کند)، رودخانه ء افسانه ای در عالم اسفل جهنم، دوز

معنی : عالم اسفل، دوزخ، رودخانهء افسانهای در عالم اسفل معانی دیگر : (اساطیر یونان و روم)، رودخانه ی آکرون در عاسم اسفل (که پیرمردی به نام کارون charon مردگان را با قایق از آن رد می کند)، رودخانه ء افسانه ای در عالم اسفل جهنم، دوز

acheron

<hr> معنی : دست یافتنی، قابل وصول، موفقیت پذیر، قابل تفریق <hr> معانی دیگر : دست یافتنی، قابل وصول، قابل تفریق، موفقیت پذیر

معنی : دست یافتنی، قابل وصول، موفقیت پذیر، قابل تفریق معانی دیگر : دست یافتنی، قابل وصول، قابل تفریق، موفقیت پذیر

achievable

<hr> معنی : دست یافتن، رسیدن، انجام دادن، نائل شدن به، بانجام رسانیدن، تحصیل کردن، کسب موفقیت کردن اطاعت کردن <hr> معانی دیگر : به اتمام رساندن، به انجام رساندن، از پیش بردن، به دست آوردن، رسیدن به، نائل شدن، کامیاب شدن، موفق شدن، به نتیجه رسیدن، به هدف رسیدن، توفیق یافتن، کسب موفقیت کردن حق، اطاعت کردن در برابر دریافت تیول

معنی : دست یافتن، رسیدن، انجام دادن، نائل شدن به، بانجام رسانیدن، تحصیل کردن، کسب موفقیت کردن اطاعت کردن معانی دیگر : به اتمام رساندن، به انجام رساندن، از پیش بردن، به دست آوردن، رسیدن به، نائل شدن، کامیاب شدن، موفق شدن، به نتیجه رسیدن، به هدف رسیدن، توفیق یافتن، کسب موفقیت کردن حق، اطاعت کردن در بر

achieve

<hr> معنی : دست یابی، انجام، موفقیت، پیروزی، کار بزرگ <hr> معانی دیگر : پیشرفت، نیل، حصول، کامیابی، دست آورد، تحقق

معنی : دست یابی، انجام، موفقیت، پیروزی، کار بزرگ معانی دیگر : پیشرفت، نیل، حصول، کامیابی، دست آورد، تحقق

achievement

<hr> نقطه ء جراحت پذیر، نقطه ء زخم پذیر، نقطه ء ضعف

نقطه ء جراحت پذیر، نقطه ء زخم پذیر، نقطه ء ضعف

achilles heel

<hr> معنی : بی رنگ، رنگ ناپذیر، بدون ترخیم، بدون نیم پردهء میان اهنگ <hr> معانی دیگر : (در مورد عدسی و شیشه و غیره) عبور دهنده ی نور (بدون انکسار و تجزیه ی آن به رنگ های مختلف)، نشان دهنده ی منظره بدون ایجاد نورهای منشوری، ساده، آکروماتیک، بی فام، (زیست شناسی - در رنگ کردن یاخته ها و غیره) رنگ ناپذیر، به سختی رنگ پذیر، ساخته شده از کروماتین

معنی : بی رنگ، رنگ ناپذیر، بدون ترخیم، بدون نیم پردهء میان اهنگ معانی دیگر : (در مورد عدسی و شیشه و غیره) عبور دهنده ی نور (بدون انکسار و تجزیه ی آن به رنگ های مختلف)، نشان دهنده ی منظره بدون ایجاد نورهای منشوری، ساده، آکروماتیک، بی فام، (زیست شناسی - در رنگ کردن یاخته ها و غیره) رنگ ناپذیر، به سختی

achromatic

<hr> معنی : مادهء رنگ ناپذیر هستهء یاخته <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) اکروماتین (ماده ی درون هسته ی یاخته ها که به آسانی رنگ نمی شود)، بی رنگینه، مایه ی رنگ ناپذیر، هسته ی سلول

معنی : مادهء رنگ ناپذیر هستهء یاخته معانی دیگر : (زیست شناسی) اکروماتین (ماده ی درون هسته ی یاخته ها که به آسانی رنگ نمی شود)، بی رنگینه، مایه ی رنگ ناپذیر، هسته ی سلول

achromatin

<hr> معنی : بی رنگی، رنگ ناپذیری <hr> معانی دیگر : حالت اکروماتیک (achromaticity هم می گویند)

معنی : بی رنگی، رنگ ناپذیری معانی دیگر : حالت اکروماتیک (achromaticity هم می گویند)

achromatism

<hr> معنی : رنگ ناپذیر کردن، بی رنگ کردن <hr> معانی دیگر : رنگ (چیزی را) زدودن، رنگ رفته کردن، بی فام کردن

معنی : رنگ ناپذیر کردن، بی رنگ کردن معانی دیگر : رنگ (چیزی را) زدودن، رنگ رفته کردن، بی فام کردن

achromatize

<hr> معنی : بی رنگ، رنگ ناپذیر، بدون ترخیم، بدون نیم پردهء میان اهنگ <hr> معانی دیگر : بی فام (achromous هم می گویند)

معنی : بی رنگ، رنگ ناپذیر، بدون ترخیم، بدون نیم پردهء میان اهنگ معانی دیگر : بی فام (achromous هم می گویند)

achromic

<hr> معنی : دردناک، درداور <hr> معانی دیگر : دارای درد مداوم، پر درد

معنی : دردناک، درداور معانی دیگر : دارای درد مداوم، پر درد

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد